کلمه جو
صفحه اصلی

peremptory


معنی : قطعی، خود رای، امرانه، بی چون و چرا، شتاب امیز
معانی دیگر : (حقوق) بی چون و چرا، قاطع، کامل، مطلق، آمرانه، تحکم آمیز، کوته فکرانه، مصممانه، بااراده، (فرمان و غیره) تغییر ناپذیر، بی برو و برگرد، تعلل ناپذیر، سرپیچی ناپذیر، واجب الاجرا، فرمان وار

انگلیسی به فارسی

قطعی، بی چون وچرا، امرانه، خود رای، شتاب آمیز


بی چون و چرا، قطعی، امرانه، خود رای، شتاب امیز


انگلیسی به انگلیسی

• emphatic, decisive; assertive, aggressive
someone who does something in a peremptory way shows that they expect to be obeyed immediately; a formal word.

صفت ( adjective )
مشتقات: peremptorily (adv.), peremptoriness (n.)
(1) تعریف: not permitting refusal or disobedience.

- A peremptory order from the captain put a stop to our idling.
[ترجمه ترگمان] یک فرمان قاطع از سروان مانع توقف ما شد
[ترجمه گوگل] یک نظم مستبد از کاپیتان توقف را به سمت خلوت ما متوقف کرد

(2) تعریف: expressive of a command; imperative.
مشابه: imperative

- a peremptory tone of voice
[ترجمه ترگمان] با لحنی قاطع و آمرانه گفت:
[ترجمه گوگل] صدای دلسوز صدا

(3) تعریف: having an arrogant or imperious quality; dictatorial.
مشابه: overbearing

- He speaks in an offensive, peremptory way.
[ترجمه ترگمان] با لحنی تند و قاطع حرف می زند
[ترجمه گوگل] او با شیوه ای تهاجمی و غیرمستقیم سخن می گوید

(4) تعریف: in law, not allowing for debate or argument.
مشابه: summary

- a peremptory challenge
[ترجمه ترگمان] یک چالش قاطع
[ترجمه گوگل] یک چالش قابل قبول

دیکشنری تخصصی

[حقوق] قطعی، مطلق، غیر قابل انکار، نهایی

مترادف و متضاد

overbearing, authoritative


قطعی (صفت)
absolute, decisive, definite, definitive, certain, final, unconditional, critical, decretive, decretory, positive, categorical, sure, last, categoric, conclusive, deterministic, trenchant, decided, magistral, terminative, peremptory, uncompromising, irrevocable

خود رای (صفت)
absolute, opinionated, overconfident, wayward, presumptuous, headstrong, obstinate, arrogant, assuming, presuming, willful, froward, peremptory, overweening, self-assertive, self-opinionated, self-assured, self-confident

امرانه (صفت)
imperious, magistral, high-handed, magisterial, peremptory

بی چون و چرا (صفت)
incontrovertible, incontestable, peremptory, indisputable, indubitable

شتاب امیز (صفت)
peremptory

Synonyms: absolute, arbitrary, assertive, autocratic, binding, bossy, categorical, certain, commanding, compelling, decided, decisive, dictatorial, dogmatic, domineering, final, finished, firm, fixed, high-handed, imperative, imperial, imperious, incontrovertible, intolerant, irrefutable, magisterial, obligatory, obstinate, positive, rigorous, severe, stringent, tyrannical, uncompromising, undeniable


Antonyms: easy-going, indulgent, laid-back, lax, lenient, mild, moderate


جملات نمونه

1. peremptory ideas about right and wrong
عقاید کوته فکرانه درباره ی درست و غلط

2. a peremptory manner
رفتار آمرانه

3. the peremptory rejection of two jurors
نپذیرفتن بی چون و چرای دونفر از اعضای هیئت منصفه

4. the peremptory use of force
به کار بردن مصممانه ی زور

5. the loud, peremptory shout of the ship's siren
صدای بلند و فرمان وار آژیر کشتی

6. His peremptory tone of voice irritated everybody.
[ترجمه ترگمان]لحن قاطع و آمرانه او همه را خشمگین می ساخت
[ترجمه گوگل]صدای اعتراضی او باعث تحریک همه مردم شد

7. He started issuing peremptory instructions.
[ترجمه ترگمان]او شروع به صدور دستور آمرانه کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به صدور دستورالعمل های اجباری کرد

8. With a brief, almost peremptory gesture he pointed to a chair.
[ترجمه ترگمان]با حرکتی مختصر و تقریبا آمرانه به صندلی اشاره کرد
[ترجمه گوگل]با یک حرکت کوتاه، تقریبا دلسوزانه او به صندلی اشاره کرد

9. The letter was peremptory in tone.
[ترجمه ترگمان]نامه آمرانه بود
[ترجمه گوگل]این نامه به تنهایی قابل قبول بود

10. She was highly critical of the insensitive and peremptory way in which the cases had been handled.
[ترجمه ترگمان]او به شیوه ای بسیار حساس و قاطع که مورد رسیدگی قرار گرفته بود، انتقاد می کرد
[ترجمه گوگل]او به شدت از شیوه ای غیر حساس و غیرمعمول برخوردار بود که در آن پرونده ها مورد رسیدگی قرار گرفته بودند

11. The officer issued peremptory commands.
[ترجمه ترگمان]افسر دستورهای آمرانه صادر کرد
[ترجمه گوگل]این افسر دستورات اعتراضی صادر کرد

12. If he found her tone peremptory he gave no sign of it.
[ترجمه ترگمان]اگر لحن صدایش آمرانه بود، هیچ اثری از آن ندید
[ترجمه گوگل]اگر او تنبیه او را پیدا کرد، هیچ نشانه ای از آن نداشت

13. Then each side can exercise 23 peremptory challenges, excusing jurors without having to cite a cause.
[ترجمه ترگمان]سپس هر دو طرف می توانند ۲۳ چالش قطعی را تمرین کنند و از هیات منصفه درخواست کنند بدون اینکه دلیلی برای این موضوع ذکر کنند
[ترجمه گوگل]سپس هر یک از طرفین میتوانند 23 چالش جدی را تحمل کنند، اعتراف به اعضای هیئت مدیره بدون نیاز به ذکر دلیل

14. He is peremptory even with a doorbell button.
[ترجمه ترگمان]حتی با دکمه ای در تماس هم قاطع نیست
[ترجمه گوگل]او حتی با فشار دکمهی زنگ میزبان است

15. She developed a peremptory and fussy disposition.
[ترجمه ترگمان]او حالت آمرانه و fussy به خود گرفت
[ترجمه گوگل]او یک حالت دلسوزانه و سرسختانه را توسعه داد

16. He had a peremptory blunt butting even bullying manner.
[ترجمه ترگمان]رفتار خشن و peremptory داشت که حتی او را آزار می داد
[ترجمه گوگل]او تا به حال شیطانی غیرمعمول، حتی با انگیزه قلدری

17. Wish you can benefit from our online sentence dictionary and make progress every day!
[ترجمه ترگمان]ای کاش شما می توانید از فرهنگ لغت آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!
[ترجمه گوگل]آرزو می کنم که بتوانید از فرهنگ لغت حکم آنلاین ما بهره مند شوید و هر روز پیشرفت کنید!

the peremptory rejection of two jurors

نپذیرفتن بی‌چون و چرای دونفر از اعضای هیئت منصفه


the loud, peremptory shout of the ship's siren

صدای بلند و فرمانوار آژیر کشتی


a peremptory manner

رفتار آمرانه


peremptory ideas about right and wrong

عقاید کوته‌فکرانه درباره‌ی درست و غلط


the peremptory use of force

به‌کاربردن مصممانه‌ی زور


پیشنهاد کاربران

در حقوق : آمره
peremptory norms: قواعد آمره


کلمات دیگر: