کلمه جو
صفحه اصلی

incarcerate


معنی : حبس کردن، زندانی کردن، در زندان نهادن
معانی دیگر : محدود کردن، محصور کردن

انگلیسی به فارسی

در زندان نهادن، زندانی کردن، حبس کردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: incarcerates, incarcerating, incarcerated
• : تعریف: to confine in or as if in a prison; imprison.
متضاد: discharge, free, release
مشابه: chain, jail, lock

- He was incarcerated for ten years.
[ترجمه ترگمان] اون برای ۱۰ سال زندونی شده بود
[ترجمه گوگل] او برای ده سال زندانی شد
صفت ( adjective )
مشتقات: incarceration (n.)
• : تعریف: in prison; imprisoned; confined.

• imprison, jail, confine, detain
if someone is incarcerated, they are put in prison; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] زندانی کردن، حبس کردن

مترادف و متضاد

put in jail, confinement


Synonyms: bastille, book, cage, commit, confine, constrain, coop up, detain, hold, immure, impound, imprison, intern, jail, lock up, put away, put on ice, put under lock and key, railroad, restrain, restrict, send up the river, settle, slough, take away, throw book at


Antonyms: free, let go, release


حبس کردن (فعل)
arrest, jail, tie up, incarcerate, embay, grate, mew, shut in

زندانی کردن (فعل)
incarcerate, quad, immure, send up

در زندان نهادن (فعل)
incarcerate

جملات نمونه

He was incarcerated in a dungeon.

در دخمه‌ای زندانی شد.


1. They were incarcerated for the duration of the war.
[ترجمه ترگمان]آن ها برای مدت جنگ در زندان بودند
[ترجمه گوگل]آنها در طول جنگ زندانی شدند

2. Thousands of dissidents have been interrogated or incarcerated.
[ترجمه ترگمان]هزاران مخالف مورد بازجویی یا بازداشت قرار گرفته اند
[ترجمه گوگل]هزاران نفر از مخالفان بازجویی یا زندانی شده اند

3. It can cost $40,000 to $50,000 to incarcerate a prisoner for a year.
[ترجمه ترگمان]این هزینه می تواند ۴۰۰۰۰ تا ۵۰،۰۰۰ دلار هزینه داشته باشد تا یک زندانی را برای یک سال محکوم کند
[ترجمه گوگل]این می تواند 40،000 تا 50،000 دلار برای زندانی شدن یک ساله هزینه کند

4. We were incarcerated in that broken elevator for four hours.
[ترجمه ترگمان]ما چهار ساعت توی اون آسانسور شکسته زندانی بودیم
[ترجمه گوگل]ما در این آسانسور شکسته چهار ساعته زندانی شدیم

5. He spent nearly half his life incarcerated in prison.
[ترجمه ترگمان]تقریبا نیمی از عمرش را در زندان محبوس کرده بود
[ترجمه گوگل]او تقریبا نیمی از زندگی خود را در زندان سپری کرد

6. Carter spent 19 years incarcerated in New Jersey on murder charges.
[ترجمه ترگمان]کارتر در ۱۹ سال حبس در نیوجرسی به اتهام قتل به حبس محکوم شد
[ترجمه گوگل]کارتر 19 سال زندان را در نیوجرسی گذراند

7. His failed attempts in seducing the young woman angered him to the point of incarcerating her.
[ترجمه ترگمان]تلاش های ناموفق او در فریفتن زن جوان، او را خشمگین ساخت
[ترجمه گوگل]تلاش های ناکام او در اغوا کردن زن جوان موجب خشم او به حبس او شد

8. Then the rest of the neighborhood brats also incarcerate their parents.
[ترجمه ترگمان]بقیه بچه های محله هم از پدر و مادرشان مراقبت می کنند
[ترجمه گوگل]سپس بقیه اطفال همسایه نیز والدین خود را به زندان می اندازند

9. She'd been incarcerated for thirty years or so, poor imbecile.
[ترجمه ترگمان]سی سال بود که اسیر شده بود، احمق بیچاره
[ترجمه گوگل]او برای سی سال یا بیشتر زندانی شده بود، ضعیف شده بود

10. Incarcerated in Terry's room, they made do with sandwiches for dinner, and endless cups of tea.
[ترجمه ترگمان]در اتاق Terry با انواع ساندویچ برای شام، و فنجان های بی شمار چای درست می کردند
[ترجمه گوگل]زندانی در اتاق تری، آنها با ساندویچ برای شام و فنجان بی پایان چای ساخته شده اند

11. He was incarcerated for years.
[ترجمه ترگمان]اون سال ها اسیر شده بود
[ترجمه گوگل]او سالها زندانی شده بود

12. Ted is incarcerated in California, awaiting trial on murder charges.
[ترجمه ترگمان]تد تو کالیفرنیا زندونی شده منتظر محاکمه قتل بوده
[ترجمه گوگل]تد در کالیفرنیا زندانی است و منتظر محاکمه در مورد اتهامات قتل است

13. Here, Drachenfels incarcerated a courtesan who displeased him, and inflicted a dreadful curse on her.
[ترجمه ترگمان]اینجا، Drachenfels که او را ناخشنود کرده بود، او را ناخشنود کرده بود و به او ناسزا می گفت
[ترجمه گوگل]در اینجا، Drachenfels یک مرجع قضایی را محکوم کرد که او را ناراحت کرد و لعنتش را بر او تحمیل کرد

14. Incarcerate me, sirs, I am a free born man!
[ترجمه ترگمان]ای حضرات، من یک مرد آزاد و آزاد هستم!
[ترجمه گوگل]گله کردن، آقایان، من یک مرد متولد آزاد هستم!

incarcerated by one's own ignorance

زندانی جهل خود



کلمات دیگر: