اسم ( noun )
عبارات: take the pledge
• (1) تعریف: a formal or solemn promise; vow.
• مترادف: oath, promise, vow, word of honor
• مشابه: assurance, commission, earnest, guarantee, guaranty, homage, sacrament, word
- The new governor made a pledge to protect the environment.
[ترجمه ترگمان] فرماندار جدید متعهد شد که از محیط زیست محافظت کند
[ترجمه گوگل] فرماندار جدید وعده داده است که از محیط زیست محافظت کند
- You cannot join the club if you refuse to take the pledge.
[ترجمه ترگمان] اگر امتناع کنی، نمی توانی به باشگاه هم ملحق شوی
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید به باشگاه بپیوندید، اگر از تعهد خود اجتناب کنید
- The students are required to say the Pledge of Allegiance.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان ملزم به گفتن تعهد of هستند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان ملزم هستند که تعهد اطاعت را بیان کنند
• (2) تعریف: an amount of money promised as a donation to a church, charity, or the like.
• مشابه: donation, earnest, offering, tithe
- Your pledge of one hundred dollars to support the building fund is greatly appreciated.
[ترجمه ترگمان] تعهد شما به یک صد دلار برای حمایت از صندوق ساختمان به شدت مورد تقدیر قرار گرفته است
[ترجمه گوگل] تعهد شما به صد دلار برای حمایت از صندوق ساختمان بسیار قدردانی شده است
- The volunteers will be calling to ask people to make pledges.
[ترجمه ترگمان] داوطلبان تماس خواهند گرفت تا از مردم درخواست کمک کنند
[ترجمه گوگل] داوطلبان خواهان دعوت از مردم برای انجام وظایف خواهند بود
• (3) تعریف: something regarded as security for an obligation; collateral.
• مترادف: collateral, earnest, guarantee, pawn, warrant
• مشابه: boil, gage, guaranty, surety
- He gave her his watch as a pledge that he would repay the money.
[ترجمه ترگمان] ساعتش را به او داد و به او قول داد که پول را پس خواهد داد
[ترجمه گوگل] او ساعت خود را به عنوان تعهدی مبنی بر بازپرداخت پول به او داد
• (4) تعریف: the condition of being given or held as security for an obligation.
• مترادف: guarantee, pawn
• مشابه: assurance, insurance, warranty
- His property is in pledge for the mortgage.
[ترجمه ترگمان] ملک او در گرو رهن است
[ترجمه گوگل] اموال او در وظیفه وام است
• (5) تعریف: a person newly accepted into and not yet having the full privileges of membership in a private club, fraternity, or the like.
• مشابه: candidate, initiate, probationer
- The fraternity president is speaking to the pledges.
[ترجمه ترگمان] رئیس انجمن برادری در حال صحبت با این تعهدات است
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور برادری با وعده ها صحبت می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pledges, pledging, pledged
• (1) تعریف: to bind by demanding a solemn promise.
• مترادف: adjure, swear
• مشابه: bind, commit, enjoin, guarantee, obligate, oblige, plight
- Deciding that she had to let her brother in on the plan, she pledged him to secrecy.
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت که به او اجازه دهد که برادرش را در این نقشه رها کند، او را به رازداری گرو گذاشت
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفت که او مجبور شود برادرش را در این طرح بگذارد، او به او اطاعت کرد
• (2) تعریف: to promise or guarantee.
• مترادف: assure, guarantee, promise, swear, vow
• مشابه: covenant, guaranty, insure, plight, warrant
- He pledged his aid to the cause.
[ترجمه ترگمان] او تعهد خود را به این مساله وعده داد
[ترجمه گوگل] او متعهد به کمکش شد
- She pledged that she would never reveal the secret.
[ترجمه ترگمان] او قول داد که هرگز راز را فاش نکند
[ترجمه گوگل] او قول داد که هرگز این راز را آشکار نخواهد کرد
- The new mayor pledged to clean up crime in the city.
[ترجمه ترگمان] شهردار جدید قول داد که جرم را در شهر پاک سازی کند
[ترجمه گوگل] شهردار جدید متعهد شد تا جرم در شهر را تمیز کند
• (3) تعریف: to give as security for an obligation or place at risk on a particular outcome; stake.
• مترادف: pawn
• مشابه: bail out, finance, guarantee, mortgage, obligate, risk, stake
- The gunslinger pledged his pearl-handled gun in order to stay in the poker game.
[ترجمه ترگمان] The اسلحه pearl را برای ماندن در بازی پوکر، وعده داد
[ترجمه گوگل] اسلحه ساز به منظور ماندن در بازی پوکر، اسلحه مروارید خود را تسلیم کرد
- The prime minister pledged her support for new measures to protect public safety.
[ترجمه ترگمان] نخست وزیر وعده حمایت خود از اقدامات جدید برای حفاظت از امنیت عمومی را داد
[ترجمه گوگل] نخست وزیر او متعهد به حمایت از اقدامات جدید برای حفاظت از امنیت عمومی است
- He pledged his life for the cause he believed in.
[ترجمه ترگمان] او جان خود را فدای این دلیل کرد که به آن اعتقاد داشت
[ترجمه گوگل] او زندگی خود را به دلیل اینکه او به آن اعتقاد داشت، متعهد می کند
• (4) تعریف: to enroll as a new member in a club, fraternity, or the like.
• مترادف: enroll, initiate, sign up
• مشابه: accept, enlist
- Are you going to pledge a sorority?
[ترجمه ترگمان] تو میخوای به انجمن خواهری قول بدی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما قول می دهی یک انجمن را بپذیری؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: pledgeable (adj.), pledger (n.)
• : تعریف: to make or give a promise; vow.
• مترادف: promise, swear, vow
• مشابه: covenant, engage
- The museum pledged for the safe return of the art treasures to Egypt.
[ترجمه ترگمان] این موزه وعده بازگشت ایمن گنجینه های هنری به مصر را داد
[ترجمه گوگل] موزه متعهد شد که بازگشت به گنجینه های هنری به مصر بازگردد