کلمه جو
صفحه اصلی

pledge


معنی : ضمانت، وثیقه، بیعانه، گرو، نوش، تعهد و التزام، سوگند ملایم، در گروگان، باده نوشی بسلامتی کسی، بسلامتی کسی باده نوشیدن، التزام دادن، گرو گذاشتن، عهد کردن، متعهد شدن
معانی دیگر : گروی، رهن، قول، عهد، پیمان، به سلامتی کسی نوشیدن، قول دادن، گروگان، پیش پرداخت، (امریکا) برای عضویت در باشگاه دانشگاهی دوران آزمایشی را گذراندن، کسی که این دوران را می گذراند، وثیقه دادن، بسلامتی

انگلیسی به فارسی

درگروگان، گرو، وثیقه، ضمانت، بیعانه، باده نوشیبسلامتی کسی، بسلامتی، نوش، تعهد والتزام، گروگذاشتن،بسلامتی کسی باده نوشیدن، متعهد شدن، التزام دادن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: take the pledge
(1) تعریف: a formal or solemn promise; vow.
مترادف: oath, promise, vow, word of honor
مشابه: assurance, commission, earnest, guarantee, guaranty, homage, sacrament, word

- The new governor made a pledge to protect the environment.
[ترجمه ترگمان] فرماندار جدید متعهد شد که از محیط زیست محافظت کند
[ترجمه گوگل] فرماندار جدید وعده داده است که از محیط زیست محافظت کند
- You cannot join the club if you refuse to take the pledge.
[ترجمه ترگمان] اگر امتناع کنی، نمی توانی به باشگاه هم ملحق شوی
[ترجمه گوگل] شما نمی توانید به باشگاه بپیوندید، اگر از تعهد خود اجتناب کنید
- The students are required to say the Pledge of Allegiance.
[ترجمه ترگمان] دانش آموزان ملزم به گفتن تعهد of هستند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان ملزم هستند که تعهد اطاعت را بیان کنند

(2) تعریف: an amount of money promised as a donation to a church, charity, or the like.
مشابه: donation, earnest, offering, tithe

- Your pledge of one hundred dollars to support the building fund is greatly appreciated.
[ترجمه ترگمان] تعهد شما به یک صد دلار برای حمایت از صندوق ساختمان به شدت مورد تقدیر قرار گرفته است
[ترجمه گوگل] تعهد شما به صد دلار برای حمایت از صندوق ساختمان بسیار قدردانی شده است
- The volunteers will be calling to ask people to make pledges.
[ترجمه ترگمان] داوطلبان تماس خواهند گرفت تا از مردم درخواست کمک کنند
[ترجمه گوگل] داوطلبان خواهان دعوت از مردم برای انجام وظایف خواهند بود

(3) تعریف: something regarded as security for an obligation; collateral.
مترادف: collateral, earnest, guarantee, pawn, warrant
مشابه: boil, gage, guaranty, surety

- He gave her his watch as a pledge that he would repay the money.
[ترجمه ترگمان] ساعتش را به او داد و به او قول داد که پول را پس خواهد داد
[ترجمه گوگل] او ساعت خود را به عنوان تعهدی مبنی بر بازپرداخت پول به او داد

(4) تعریف: the condition of being given or held as security for an obligation.
مترادف: guarantee, pawn
مشابه: assurance, insurance, warranty

- His property is in pledge for the mortgage.
[ترجمه ترگمان] ملک او در گرو رهن است
[ترجمه گوگل] اموال او در وظیفه وام است

(5) تعریف: a person newly accepted into and not yet having the full privileges of membership in a private club, fraternity, or the like.
مشابه: candidate, initiate, probationer

- The fraternity president is speaking to the pledges.
[ترجمه ترگمان] رئیس انجمن برادری در حال صحبت با این تعهدات است
[ترجمه گوگل] رئیس جمهور برادری با وعده ها صحبت می کند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: pledges, pledging, pledged
(1) تعریف: to bind by demanding a solemn promise.
مترادف: adjure, swear
مشابه: bind, commit, enjoin, guarantee, obligate, oblige, plight

- Deciding that she had to let her brother in on the plan, she pledged him to secrecy.
[ترجمه ترگمان] تصمیم گرفت که به او اجازه دهد که برادرش را در این نقشه رها کند، او را به رازداری گرو گذاشت
[ترجمه گوگل] تصمیم گرفت که او مجبور شود برادرش را در این طرح بگذارد، او به او اطاعت کرد

(2) تعریف: to promise or guarantee.
مترادف: assure, guarantee, promise, swear, vow
مشابه: covenant, guaranty, insure, plight, warrant

- He pledged his aid to the cause.
[ترجمه ترگمان] او تعهد خود را به این مساله وعده داد
[ترجمه گوگل] او متعهد به کمکش شد
- She pledged that she would never reveal the secret.
[ترجمه ترگمان] او قول داد که هرگز راز را فاش نکند
[ترجمه گوگل] او قول داد که هرگز این راز را آشکار نخواهد کرد
- The new mayor pledged to clean up crime in the city.
[ترجمه ترگمان] شهردار جدید قول داد که جرم را در شهر پاک سازی کند
[ترجمه گوگل] شهردار جدید متعهد شد تا جرم در شهر را تمیز کند

(3) تعریف: to give as security for an obligation or place at risk on a particular outcome; stake.
مترادف: pawn
مشابه: bail out, finance, guarantee, mortgage, obligate, risk, stake

- The gunslinger pledged his pearl-handled gun in order to stay in the poker game.
[ترجمه ترگمان] The اسلحه pearl را برای ماندن در بازی پوکر، وعده داد
[ترجمه گوگل] اسلحه ساز به منظور ماندن در بازی پوکر، اسلحه مروارید خود را تسلیم کرد
- The prime minister pledged her support for new measures to protect public safety.
[ترجمه ترگمان] نخست وزیر وعده حمایت خود از اقدامات جدید برای حفاظت از امنیت عمومی را داد
[ترجمه گوگل] نخست وزیر او متعهد به حمایت از اقدامات جدید برای حفاظت از امنیت عمومی است
- He pledged his life for the cause he believed in.
[ترجمه ترگمان] او جان خود را فدای این دلیل کرد که به آن اعتقاد داشت
[ترجمه گوگل] او زندگی خود را به دلیل اینکه او به آن اعتقاد داشت، متعهد می کند

(4) تعریف: to enroll as a new member in a club, fraternity, or the like.
مترادف: enroll, initiate, sign up
مشابه: accept, enlist

- Are you going to pledge a sorority?
[ترجمه ترگمان] تو میخوای به انجمن خواهری قول بدی؟
[ترجمه گوگل] آیا شما قول می دهی یک انجمن را بپذیری؟
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: pledgeable (adj.), pledger (n.)
• : تعریف: to make or give a promise; vow.
مترادف: promise, swear, vow
مشابه: covenant, engage

- The museum pledged for the safe return of the art treasures to Egypt.
[ترجمه ترگمان] این موزه وعده بازگشت ایمن گنجینه های هنری به مصر را داد
[ترجمه گوگل] موزه متعهد شد که بازگشت به گنجینه های هنری به مصر بازگردد

• promise; obligation, undertaking; oath, vow; mortgage; token
promise; vow, swear; hock, mortgage
a pledge is a solemn promise to do something.
if you pledge something, you promise solemnly that you will do it or give it.
if you pledge yourself to something, you promise to follow a particular course of action or to support a particular person, group, or idea.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] رهن دادن، گرو گذاشتن، وثیقه سپردن، التزام دادن، متعهد شدن، گرو، وثیقه، التزام، تعهد

مترادف و متضاد

ضمانت (اسم)
assurance, security, bond, guarantee, warranty, guaranty, bail, pledge, sponsorship

وثیقه (اسم)
surety, earnest, gage, gauge, assurance, security, guarantee, guaranty, pledge, caution, premium, pawn, hostage

بیعانه (اسم)
earnest, deposit, pledge, earnest money

گرو (اسم)
surety, gage, gauge, security, deposit, stake, pledge, pawn, mortgage, encumbrance, hostage

نوش (اسم)
nectar, treacle, pledge, wassail, hobnob, potation

تعهد و التزام (اسم)
pledge

سوگند ملایم (اسم)
profession, vow, seal, pledge, sacrament

در گروگان (اسم)
pledge

باده نوشی به سلامتی کسی (اسم)
pledge, toast

به سلامتی کسی باده نوشیدن (فعل)
pledge

التزام دادن (فعل)
pledge

گرو گذاشتن (فعل)
gage, gauge, engage, pledge, pawn, mortgage, hypothecate, impawn

عهد کردن (فعل)
swear, promise, oath, vow, engage, guarantee, pledge, give one's word

متعهد شدن (فعل)
promise, gage, plight, undertake, pledge, oblige, engage oneself

word of honor


Synonyms: agreement, assurance, covenant, guarantee, health, oath, promise, toast, undertaking, vow, warrant, word


Antonyms: break


sign of good faith


Synonyms: bail, bond, collateral, deposit, earnest, gage, guarantee, guaranty, pawn, security, surety, token, warrant, warranty


guarantee; give word of honor


Synonyms: contract, covenant, engage, give word, hock, hook, mortgage, pawn, plight, promise, sign for, soak, swear, undertake, vouch, vow


Antonyms: break, disobey, falsify


جملات نمونه

1. Before the grand jury, the sinister gangster pledged to tell the whole truth.
در مقابل هیئت منصفه عالی، تبهکار شرور قول شرف داد که همه حقایق را بگوید

2. Monte was reluctant to pledge his loyalty to his new girlfriend.
مونته تمایل نداشت پیمان وفاداری به دوست جدیدش بدهد

3. Pledged to discovering the facts, the journalist began to dig up new evidence for his readers.
خبرنگار که قول به کشف حقایق داده بود، شروع به برملا کردن شواهد جدید برای خوانندگانش کرد

4. pledge oneself to (something)
خود را (به انجام کاری) متعهد کردن

5. a pledge of friendship
قول دوستی

6. to pledge money to a charitable organization
به موسسه ی خیریه قول پول دادن

7. take the pledge
سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن

8. he gave a pledge never to gamble again
او عهد کرد که دیگر هرگز قمار نکند.

9. a thing held in pledge
چیزی که گرو نگه داشته می شود

10. he offered his ring as a pledge for the loan
او انگشتر خود را به عنوان وثیقه ی وام ارائه داد.

11. among them, shaking hands was tantamount to a pledge of marriage
در میان آنان دست فشردن به منزله ی قول ازدواج بود.

12. You are under pledge of secrecy.
[ترجمه ترگمان]تو قول رازداری داده ای
[ترجمه گوگل]شما تحت تعهد محرمانه قرار گرفته اید

13. I give you this ring as a pledge of my everlasting love for you.
[ترجمه ترگمان]این حلقه را به تو به عنوان هدیه عشق ابدی خود به تو می دهم
[ترجمه گوگل]من این حلقه را به عنوان تعهدی از عشق مادرم برای شما به شما دادم

14. The government should fulfil its pledge.
[ترجمه ترگمان]دولت باید تعهد خود را برآورده کند
[ترجمه گوگل]دولت باید تعهد خود را انجام دهد

15. Her pledge to remain faithful was his anchor when in prison.
[ترجمه ترگمان]تعهد او برای وفادار ماندن، لنگر او در زندان بود
[ترجمه گوگل]وظیفه او وفادار بودن او هنگامی بود که در زندان بود

16. Management has given a pledge that there will be no job losses this year.
[ترجمه ترگمان]مدیریت به یک تعهد داده است که در سال جاری هیچ گونه تلفات شغلی وجود نخواهد داشت
[ترجمه گوگل]مدیریت تعهد کرده است که در سال جاری هیچ شغل ایفای نقش نکند

17. I gave him my pledge that I would vote for him.
[ترجمه ترگمان]به او قول دادم که به او رای بدهم
[ترجمه گوگل]من او را متعهد کردم که من برای او رای خواهم داد

18. The summit ended with a joint pledge to limit pollution.
[ترجمه ترگمان]این نشست با یک تعهد مشترک برای محدود کردن آلودگی به پایان رسید
[ترجمه گوگل]این اجلاس با تعهد مشترک برای محدود کردن آلودگی به پایان رسید

19. I will pledge myself to a top secret.
[ترجمه ترگمان]من خودم را به یک راز بزرگ متعهد خواهم کرد
[ترجمه گوگل]من خود را به یک راز فوق العاده متعهد خواهم کرد

20. The meeting ended with a pledge to step up cooperation between the six states of the region.
[ترجمه ترگمان]این نشست با یک تعهد برای افزایش هم کاری بین شش کشور منطقه به پایان رسید
[ترجمه گوگل]این نشست با تعهد به تقویت همکاری میان شش ایالت منطقه پایان یافت

21. Take this ring as a pledge of our friendship.
[ترجمه ترگمان]این حلقه رو به عنوان یادگاری از دوستیمون قبول کن
[ترجمه گوگل]این حلقه را به عنوان یک تعهد دوستی به ما ببخشید

22. Every day the schoolchildren pledge an oath of allegiance to their country.
[ترجمه ترگمان]هر روز بچه های مدرسه ای سوگند وفاداری به کشورشان را می دهند
[ترجمه گوگل]هر روز دانش آموزان متعهد به وفاداری به کشور خود می کنند

He was pledged to secrecy.

از او قول رازداری گرفته شد.


a thing held in pledge

چیزی که گرو نگه داشته می‌شود


He offered his ring as a pledge for the loan.

او انگشتر خود را به‌عنوان وثیقه‌ی وام ارائه داد.


He gave a pledge never to gamble again.

او عهد کرد که دیگر هرگز قمار نکند.


among them, shaking hands was tantamount to a pledge of marriage.

در میان آنان دست فشردن به منزله‌ی قول ازدواج بود.


a pledge of friendship

قول دوستی


He lifted his glass and pledged his host.

لیوان خود را بالا برد و به سلامتی میزبانش نوشید.


to pledge money to a charitable organization

به مؤسسه‌ی خیریه قول پول دادن


They pledged loyalty to their leader.

آنان عهد کردند که به رهبر خود وفادار باشند.


اصطلاحات

pledge oneself to (something)

خود را (به انجام کاری) متعهد کردن


take the pledge

سوگند ترک مشروبات الکلی را خوردن


پیشنهاد کاربران

قول و عهد و پیمان

قول و عهد پیمان رسمی دادن، گاهی همراه با امضا


متضمن شدن

در جایگاه فعل
1 - Pledge to do : قول انجام کاری را دادن
2 - Pledge $ to : قول پرداخت پول به کسی یا جایی را دادن مثل خیریه
3 - Pledge his loyalty/allegiance to sb : قول وفاداری به کسی دادن
4 - Pledge himself to do : خود را متعهد به انجام کاری کردن
5 - Pledge sth as collateral/security : چیزی ( مثل طلا ) را بعنوان گرو و وثیقه گذاشتن
6 - Pledge the group : قول جوین شدن به فلان گروه را دادن

در جایگاه اسم
7 - a pledge to do : : قول/پیمان انجام دادن فلان کار
8 - to make a pledge/donation of $ to : قول پرداخت/کمک $ به فلان جا را دادن

ضمانت دادن، ضمانت
هم فعله و هم اسم

خدایی " متضمن شدن" خودش ترجمه میخواد 😅😅

گرو گذاشتن

تعهد
قول
ضمانت

قسم خوردن - قول دادن - سوگند یادکردن - متعهد شدن
منبع:کتاب504

قول/تضمین دادن
The new government is pledging to raise standards in education


توافق کردن

درخواست


کلمات دیگر: