اسم ( noun )
• (1) تعریف: warning, news, or indication of something, esp. in written or printed form.
• مترادف: announcement, notification, sign
• مشابه: admonition, advertisement, bulletin, caution, caveat, communication, handbill, heed, information, leaflet, manifesto, message, news, poster, report, statement, warning, word
- A notice on the door said the bank would be closed for the holiday.
[ترجمه ترگمان] یک اعلامیه در این در گفت که این بانک برای این روز تعطیل خواهد بود
[ترجمه گوگل] یک اعلامیه در مورد گفت که این بانک برای تعطیلات بسته خواهد شد
- The landlord sent the tenant a notice informing him that he would not be allowed to keep his dog.
[ترجمه ترگمان] کاروانسرا دار مستاجر را خبر کرد که اجازه نمی دهد سگ خود را نگه دارد
[ترجمه گوگل] صاحبخانه متوجه شد که مستاجر می داند که او نمی تواند سگ خود را نگه دارد
• (2) تعریف: attention; observation.
• مترادف: attention, observation
• مشابه: cognizance, consideration, eye, heed, perception
- The small sign on the front door escaped my notice.
[ترجمه ترگمان] تابلوی کوچک روی در جلویی توجهم را جلب کرد
[ترجمه گوگل] علامت کوچک در درب جلو متوجه من شد
• (3) تعریف: a formal indication of intention to end an arrangement or job.
• مشابه: notification
- He gave his boss notice that he would be quitting the job in two weeks.
[ترجمه ترگمان] او به رئیسش اطلاع داده بود که در عرض دو هفته کارش را ول می کند
[ترجمه گوگل] او به رئیس خود اطلاع داد که او در دو هفته از کار خودداری می کند
• (4) تعریف: an amount of time between the point at which something is announced and when it will occur.
- She gave her boss two week's notice before leaving.
[ترجمه bahare] او دو هفته قبل از رفتنش به رئیسش اطلاع داده بود
[ترجمه ترگمان] قبل از رفتن به رئیسش دو هفته وقت داده بود
[ترجمه گوگل] قبل از خروج او دو هفته پیش به رئیس خود داد
- He was angry that his cousin gave him such short notice before arriving on his doorstep as a guest.
[ترجمه ترگمان] از این که پسر عمویش، قبل از رسیدن به خانه، متوجه حضور او شده بود، خشمگین شد
[ترجمه گوگل] او عصبانی بود که پسرعمویش او را خیلی سریع متوجه کرد قبل از ورود به آستانۀ او به عنوان یک مهمان
• (5) تعریف: a critique or review in a periodical publication.
• مترادف: critique, review
• مشابه: appraisal, article
- The play received good notices from reviewers.
[ترجمه امین جهانگرد] نمایش نقد های خوبی از داوران دریافت کرد
[ترجمه ترگمان] این نمایش اخطارهای خوبی از سوی منتقدان دریافت کرد
[ترجمه گوگل] این بازی اعلامیه های خوب را از داوران دریافت کرد
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: notices, noticing, noticed
• (1) تعریف: to become aware of; perceive; observe.
• مترادف: observe, perceive, remark
• متضاد: miss
• مشابه: acknowledge, attend, behold, descry, detect, discern, eye, heed, listen to, mark, note, see, spot
- The witness said she'd noticed a man standing by the car.
[ترجمه ترگمان] شاهد گفت که او مردی را دیده که کنار اتومبیل ایستاده بود
[ترجمه گوگل] شاهدان می گویند او متوجه یک مرد ایستاده در ماشین است
- He noticed that his brother had lost weight.
[ترجمه ترگمان] متوجه شد که برادرش وزن کم کرده است
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که برادرش وزن خود را از دست داده است
- I was busy and didn't notice the time.
[ترجمه ترگمان] سرم شلوغ بود و توجهی به زمان نداشتم
[ترجمه گوگل] من مشغول بودم و زمان را متوجه نشدم
- She noticed that the man spoke with a slight lisp.
[ترجمه ترگمان] متوجه شد که مرد با اندکی نوک زبان سخن می گوید
[ترجمه گوگل] او متوجه شد که مرد با یک لپ تاپ صحبت کرد
- Did you notice anyone come in just now?
[ترجمه ترگمان] متوجه شدی که کسی اومده اینجا؟
[ترجمه گوگل] آیا شما متوجه شدید کسی در حال حاضر فقط می آید؟
- I noticed him fidgeting with his tie as if he were nervous.
[ترجمه ترگمان] متوجه شدم که او چنان با کراواتش وول می خورد که انگار عصبی است
[ترجمه گوگل] من متوجه شدم که او را با کراواتش دوست داشتم، انگار عصبی بود
• (2) تعریف: to remark on.
• مترادف: allude to, comment on, mention, note, refer to, remark on
• مشابه: advert to, hint at, remark
- The reviewer briefly noticed the film's cinematography.
[ترجمه ترگمان] ارزیاب به طور خلاصه متوجه فیلمبرداری فیلم شد
[ترجمه گوگل] بررسی کننده به طور خلاصه فیلم سینمایی را متوجه شد