کلمه جو
صفحه اصلی

frustration


معنی : محرومیت، محروم سازی، نا امیدی، عقیم گذاری، خنثی سازی
معانی دیگر : ناکامی، استیصال، درماندگی، عجز، (هر چیز) ناکام کننده، مستاصل کننده، عجزانگیز

انگلیسی به فارسی

عقیم گذاری، خنثی سازی، محروم سازی، نا امیدی


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: the act of frustrating, or the thing that frustrates.

(2) تعریف: a condition or instance of being frustrated.

- He cursed in frustration when he could not make the horse obey him.
[ترجمه lampard] وقتی نمی توانست اسب را رام خود کند، در اثر این سرخوردگی اسب را لعنت کرد.
[ترجمه ترگمان] وقتی نمی توانست کاری کند که اسب از او اطاعت کند نفرین کرد
[ترجمه گوگل] او هنگامی که نمی توانست اسب را اطاعت کند او را در سرخوردگی لعنت کرد

• act of frustrating; condition of being frustrated; aggravation, something which causes feelings of frustration; disappointment, anxiety and depression
frustration is a feeling of anger or distress because you cannot do what you want to do.
frustration is also the prevention of a plan or hope that should have taken place.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] انتفای قرارداد یا تعهد

مترادف و متضاد

محرومیت (اسم)
privation, bereavement, exclusion, deprivation, frustration, proscription, disappointment

محروم سازی (اسم)
privation, exclusion, deprivation, frustration, ouster

نا امیدی (اسم)
frustration, disappointment

عقیم گذاری (اسم)
frustration

خنثی سازی (اسم)
negation, frustration, neutralization

disappointment, thwarting


Synonyms: annoyance, bitter pill, blocking, blow, bummer, chagrin, circumvention, contravention, curbing, defeat, disgruntlement, dissatisfaction, downer, drag, failure, fizzle, foiling, grievance, hindrance, impediment, irritation, letdown, nonfulfillment, nonsuccess, obstruction, old one-two, resentment, setback, unfulfillment, vexation


Antonyms: aid, assistance, cooperation, encouragement, facilitation, help, support


جملات نمونه

1. the young teacher vented his frustration on his students
معلم جوان دق دل خود را سر شاگردانش خالی کرد.

2. lack of freedom is a big frustration
نبودن آزادی سرخوردگی بزرگی است.

3. Life frustration, is the rainbow after the storm; life is suffering, there is sunshine after rain the sky looks blue.
[ترجمه ترگمان]ناامیدی زندگی، رنگین کمان بعد از طوفان است؛ زندگی رنج می برد، آفتاب بعد از باران، آسمان آبی به نظر می رسد
[ترجمه گوگل]نا امیدی زندگی، رنگین کمان پس از طوفان است؛ زندگی رنج می برد، پس از باران نور آبی وجود دارد

4. Anger is often caused by frustration or embarrassment, or a mixture of the two.
[ترجمه ترگمان]عصبانیت اغلب با سرخوردگی یا شرمندگی و یا ترکیبی از این دو ایجاد می شود
[ترجمه گوگل]خشم اغلب ناشی از خستگی یا خجالت و یا ترکیبی از دو نفر است

5. She couldn't stand the frustration of not being able to help.
[ترجمه Alish] او نمی توانست این درماندگی را تحمل کند که قادر به کمک دیگران نبود
[ترجمه ترگمان]نمی توانست تحمل کند که قادر به کمک باشد
[ترجمه گوگل]او نمیتوانست ناامیدی را از عدم توانایی کمک به دیگران حفظ کند

6. Dave thumped the table in frustration .
[ترجمه ترگمان]دیو با ناامیدی میز را مشت کرد
[ترجمه گوگل]دیو میز را در ناامیدی تکان داد

7. Don't take your frustration out on me.
[ترجمه ترگمان]ناامیدی تو رو از من در نیار
[ترجمه گوگل]سرزنش خود را بر روی من نگذار

8. He marched off, seething with frustration.
[ترجمه ترگمان]او در حالی که از شدت ناامیدی در خشم بود، به راه افتاد
[ترجمه گوگل]او راه می رفت، با سرخوردگی می لرزید

9. People often feel a sense of frustration that they are not being promoted quickly enough.
[ترجمه ترگمان]افراد اغلب احساس ناامیدی می کنند که به اندازه کافی تبلیغ نمی کنند
[ترجمه گوگل]مردم اغلب احساس ناامیدی می کنند که به سرعت به سرعت ارتقا پیدا نمی کنند

10. I shouted at him in sheer frustration.
[ترجمه ترگمان]با ناامیدی به او فریاد زدم
[ترجمه گوگل]من به سرزنش عجیب و غریب به او فریاد زدم

11. He cried with anger and frustration.
[ترجمه ترگمان]او با عصبانیت و نا امیدی فریاد کشید
[ترجمه گوگل]او با خشم و سرخورد گریه کرد

12. He let out a loud groan of frustration.
[ترجمه ترگمان]او ناله ای ازسر ناامیدی کشید
[ترجمه گوگل]او یک سر و صدا از سرخوردگی بیرون کشید

13. It was a time fraught with difficulties and frustration.
[ترجمه ترگمان]این یک زمان مملو از مشکلات و ناامیدی بود
[ترجمه گوگل]این زمان با مشکلات و ناامیدی همراه بود

14. Buying a house can be an exercise in frustration.
[ترجمه ترگمان]خرید یک خانه می تواند در ناامیدی ورزشی باشد
[ترجمه گوگل]خرید یک خانه می تواند یک تمرین در سرخوردگی باشد

15. He vented his frustration on his wife.
[ترجمه ترگمان]ناامیدی خود را از همسرش بروز داد
[ترجمه گوگل]او سرخوردگی خود را بر همسرش می اندازد

life's daily frustrations

ناکامی‌های روزمره‌ی زندگی


Lack of freedom is a big frustration.

نبودن آزادی سرخوردگی بزرگی است.


پیشنهاد کاربران

عدم انتفا

disappointment, ناامیدی، ناکامی

کمبود

the feeling of being upset or annoyed, especially because of inability to change or achieve something.
احساس ناراحت و مضطرب بودن یا دلخور و رنجیده بودن ، به خصوص در عدم توانایی تغییر یا دست یافتن به چیزی - ناکامی ، استیصال

فشار، تحت فشار روانی قرار گرفتن

احساس ناکامی، ناخشنودی، استیصال، نا امیدی

اضطرار

ناخشنودی

احساس ناکامی

بدبختی ، بیچارگی

سرکوب

سرخوردگی

مستاصل

درماندگی

فرار کردن

خنثی سازی

ناکامی

An annoyed or impatient feeling that you get when you are prevented from doing what you want
ناکامی

نا امیدی، ناکامی

frustration ( n. )
feel sad or impatient that you get when you are prevented from doing what you want

ناراحتی، خشم، دق و دلی، عقده، بغض و کینه

روانشناسی: ناکامی

به نقل از هزاره:
1. ناکامی، سرخوردگی، شکست
2. بی اثر ساختن، خنثی کردن، عقیم گذاردن

[حقوق]انتفاء، عدم امکان اجرا

کلافگی. سردرگمی. به ستوه آمدن.

frustration ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: سرخوردگی
تعریف: احساس ناشی از ناتوانی در دست یافتن به هدف مورد نظر به دلیل شکست های قبلی

توضیحات دوستمون آقا محمد درسته. یعنی سر شکستگی، سرخوردگی، درماندگی و ناکامی
وقتی یه قدم برمی داری برای انجام کاری و اینو بارها تکرار میکنی ولی موفق نمیشی و مدام به درِ بسته میخوری در نهایت Frustration میاد سراغت که یک حس کاملاً منفی و افسرده کننده است. هی تلاش میکنی و نمیشه. در آخر هم ممکنه بگی ولش کن آقا این شدنی نیست

noun
1 a [noncount] : a feeling of anger or annoyance caused by being unable to do something : the state of being frustrated
◀️He shook his head in frustration.
These bureaucratic delays have been causing us a lot of◀️ frustration.

b [count] : something that causes feelings of anger and annoyance : something that frustrates someone
◀️These delays have proven to be a major frustration
◀️We've been experiencing a lot of frustrations

2 [noncount] : the fact of being prevented from succeeding or doing something
◀️ He was angry about the frustration of his plans. [=he was angry because he was prevented from succeeding in his plans]

عقیم شدن قرارداد


کلمات دیگر: