کلمه جو
صفحه اصلی

pertinent


معنی : مربوط
معانی دیگر : وابسته، وارد، بجا، جور، درخور، مناسب، بموقع، شایسته، مقتضی

انگلیسی به فارسی

وابسته، مربوط


وارد، بجا، جور


مربوط


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: pertinently (adv.), pertinence (n.), pertinency (n.)
• : تعریف: of, concerning, or connected to a subject; relevant.
مترادف: apposite, germane, material, relevant
متضاد: extraneous, immaterial, impertinent
مشابه: applicable, appropriate, apropos, apt, related, to the point

- We may have to address that issue at some point, but it's not pertinent to today's discussion.
[ترجمه sudn] ما ممکن است مجبور باشیم که این مسئله را در برخی نقاط درست کنیم اما این موضوع مربوط به امروز نیست
[ترجمه ترگمان] ممکن است ما باید این مساله را در برخی موارد مورد توجه قرار دهیم، اما ربطی به بحث امروز ندارد
[ترجمه گوگل] ما ممکن است مجبور به بحث در مورد این مسئله هستیم، اما این موضوع مربوط به بحث امروز نیست
- The students were intrigued by the topic and asked several pertinent questions.
[ترجمه ترگمان] دانشجویان در مورد این موضوع کنجکاو بودند و از چندین پرسش مربوطه سوال کردند
[ترجمه گوگل] دانش آموزان از این موضوع سرگرم شدند و از چندین سؤال مربوطه پرسیدند

• relevant, related; appropriate, fitting
something that is pertinent is relevant; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] مربوط، مناسب، ذیربط

مترادف و متضاد

مربوط (صفت)
relative, relevant, dependent, related, attached, connected, pertaining, linked, pertinent, depending, coherent

relevant, suitable


Synonyms: admissible, ad rem, applicable, apposite, appropriate, apropos, apt, connected, fit, fitting, germane, kosher, legit, material, on target, on the button, on the nose, opportune, pat, pertaining, proper, related, right on, to the point, to the purpose


Antonyms: inappropriate, irrelevant, unsuitable


جملات نمونه

1. pertinent to the matter under discussion
مربوط به مطلب مورد بحث

2. data pertinent to federal aid
داده های وابسته به کمک دولت فدرال

3. his criticisms are as pertinent today as they were a hundread years ago
انتقادات او امروزه همانقدر وارد است که صد سال پیش.

4. your question was not pertinent
پرسش شما نامربوط بود.

5. He asked me a lot of very pertinent questions .
[ترجمه ترگمان] اون از من کلی سوال درست کرد
[ترجمه گوگل]او از بسیاری از سوالات بسیار مهم خود پرسید

6. Please keep your comments pertinent to the topic under discussion.
[ترجمه ترگمان]لطفا نظرات خود را در مورد موضوع تحت بحث حفظ کنید
[ترجمه گوگل]لطفا نظر خود را در رابطه با موضوع بحث کنید

7. The last point is particularly pertinent to today's discussion.
[ترجمه ترگمان]نکته آخر به طور خاص مربوط به بحث امروز است
[ترجمه گوگل]آخرین نکته به بحث های امروز مربوط می شود

8. Mrs Southern listened keenly, occasionally breaking in with pertinent questions.
[ترجمه ترگمان]خانم جنوب با دقت گوش می داد و گاهی با پرسش های pertinent به هم می زد
[ترجمه گوگل]خانم جنوبی به شدت گوش کرد، گاهی اوقات با سوالات مربوطه وارد شد

9. Again, special considerations which might be pertinent during wartime should not affect the ambit of natural justice now.
[ترجمه ترگمان]باز هم ملاحظات خاصی که ممکن است در زمان جنگ مربوط باشد نباید بر ambit عدالت طبیعی تاثیر بگذارد
[ترجمه گوگل]باز هم، ملاحظات ویژه ای که ممکن است در طول زمان جنگ مناسب باشند، نباید در معرض عدالت طبیعی قرار گیرند

10. Moreover, the pertinent value of benefit per life saved can vary from case to case.
[ترجمه ترگمان]علاوه بر این، مقدار مناسب سود در هر زندگی می تواند از مواردی به پرونده دیگر متفاوت باشد
[ترجمه گوگل]علاوه بر این، ارزش مربوط به سود هر زندگی نجات می تواند از مورد به مورد متفاوت باشد

11. That makes the pertinent question to be asked, How is this fascinating democracy perceived?
[ترجمه ترگمان]سوالی که باید پرسیده شود این است که چگونه این دموکراسی شگفت انگیز درک می شود؟
[ترجمه گوگل]این مسئله باعث می شود که سؤال مطرح شود که چگونه این دموکراسی جذاب را درک می کند؟

12. Glossaries in each kit define pertinent medical terms.
[ترجمه ترگمان]glossaries در هر جعبه شرایط پزشکی مربوطه را تعریف می کنند
[ترجمه گوگل]واژه نامه ها در هر کیت تعریف شرایط پزشکی مناسب است

13. Unfortunately, there's only room to quote the most pertinent, ie least facetious.
[ترجمه ترگمان]متاسفانه، فقط یک اتاق برای نقل و نقل از مهم ترین موضوع وجود دارد
[ترجمه گوگل]متأسفانه، تنها مکان برای نقل قول مناسب ترین، یعنی حداقل فریبنده وجود دارد

14. And therein lies a problem, a particularly pertinent one in an era of feminist sensitivity.
[ترجمه ترگمان]و در آن یک مشکل وجود دارد، به ویژه مربوط به یکی از موضوعات مربوط به حساسیت فمینیستی است
[ترجمه گوگل]و در آن یک مشکل وجود دارد، یکی از مهمترین موارد در عصر حساسیت فمینیستی

15. This was the most pertinent thing he said for me.
[ترجمه ترگمان]این مهم ترین چیزی بود که او برای من گفت
[ترجمه گوگل]این برای من مناسب ترین چیز بود

pertinent to the matter under discussion

مربوط به مطلب مورد بحث


Your question was not pertinent.

پرسش شما نامربوط بود.


data pertinent to federal aid

داده‌های وابسته به کمک دولت فدرال


His criticisms are as pertinent today as they were a hundred years ago.

انتقادات او امروزه همان‌قدر وارد است که صد سال پیش بود.


پیشنهاد کاربران

وابسته. مرتبط

مربوط ، ارتباط داشته


کلمات دیگر: