کلمه جو
صفحه اصلی

notify


معنی : اعلام کردن، اخطار کردن، اگاهی دادن، اگاه ساختن، اعلام داشتن
معانی دیگر : اطلاع دادن، خبردادن، آگاه کردن، آگهداد کردن، اخطاریه فرستادن

انگلیسی به فارسی

اخطار کردن، اگاه ساختن


اگاهی دادن، اعلام کردن، اخطار کردن


اعلام کردن، اگاه ساختن، اعلام داشتن، اخطار کردن، اگاهی دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: notifies, notifying, notified
مشتقات: notifiable (adj.), notifier (n.)
• : تعریف: to give notice to; tell or inform, esp. formally.
مترادف: acquaint, advise, apprise, inform, tell
مشابه: alert, enlighten, warn

- The contest judges notified the winners by mail.
[ترجمه ترگمان] داوران مسابقه با پست به برندگان اطلاع دادند
[ترجمه گوگل] قضات مسابقه از طریق ایمیل به برندگان اعلام کردند
- Who should we notify in case of an emergency?
[ترجمه Soroushgh97] درمواقع اظطراری ما باید چه کسی را مطلع کنیم؟یا باید به چه کسی اطلاع بدهیم
[ترجمه ترگمان] چه کسی باید در مواقع ضروری به ما اطلاع بده؟
[ترجمه گوگل] چه کسی باید در مورد اورژانس اطلاع بدهد؟
- The landlord notified the tenants that the water would be shut off in the morning.
[ترجمه ترگمان] کاروانسرا دار به مستاجران اطلاع داد که فردا آب در آن بسته خواهد شد
[ترجمه گوگل] صاحبخانه به مستاجران اطلاع داد که آب صبح خاموش شود

• inform, advise, tell, warn (especially officially)
if you notify someone of something, you officially inform them of it.

دیکشنری تخصصی

[حقوق] اطلاع دادن، اخطار دادن

مترادف و متضاد

اعلام کردن (فعل)
acclaim, declare, promulgate, notify, blazon, enunciate, herald, exclaim

اخطار کردن (فعل)
notify, announce, previse

اگاهی دادن (فعل)
brief, notify, inform, apprise, apprize

اگاه ساختن (فعل)
notify

اعلام داشتن (فعل)
notify

inform


Synonyms: acquaint, advise, air, alert, announce, apprise, assert, blazon, brief, broadcast, cable, caution, circulate, clue in, convey, cue, debrief, declare, disclose, disseminate, divulge, enlighten, express, fill in, give, herald, hint, let in on, let know, make known, mention, pass out, post, proclaim, promulgate, publish, radio, report, reveal, send word, speak, spread, state, suggest, talk, teach, telephone, tell, tip off, vent, warn, wire, wise up, write


Antonyms: conceal, hide, suppress


جملات نمونه

1. please notify us of your change of address
لطفا تغییر نشانی خود را به آگاهی ما برسانید.

2. you must notify the police immediately
بایستی فوری به شهربانی اطلاع بدهی.

3. Kindly notify us when this is put into effect.
[ترجمه ترگمان]لطفا به ما اطلاع دهید چه زمانی این کار به اجرا در خواهد آمد
[ترجمه گوگل]لطفا وقتی این کار را انجام دهید، به ما اطلاع دهید

4. If you see anything suspicious you should notify the police immediately.
[ترجمه ترگمان]اگه چیز مشکوکی دیدی باید سریعا به پلیس خبر بدی
[ترجمه گوگل]اگر شما هر گونه مشکوک را می بینید باید بلافاصله به پلیس اطلاع دهید

5. We shall notify you as soon as he arrives.
[ترجمه ترگمان]به محض اینکه رسید خبرت می کنیم
[ترجمه گوگل]ما به محض رسیدن به شما اطلاع خواهیم داد

6. All those appearing on the register must notify the authorities of any change of address.
[ترجمه ترگمان]همه کسانی که در این دفتر ظاهر می شوند باید به مقامات هر گونه تغییر آدرس اطلاع دهند
[ترجمه گوگل]همه کسانی که در ثبت نام ثبت نام کرده اند باید هر گونه تغییر آدرس را به مقامات اطلاع دهند

7. She confirmed that she would notify the police and the hospital.
[ترجمه ترگمان]او تایید کرد که پلیس و بیمارستان را مطلع خواهد کرد
[ترجمه گوگل]او تأیید کرد که او به پلیس و بیمارستان اطلاع خواهد داد

8. First we must notify all the interested parties.
[ترجمه ترگمان]اول باید به همه parties ها خبر بدیم
[ترجمه گوگل]ابتدا باید همه طرفین مورد علاقه را اعلام کنیم

9. We'll notify the time of the meeting on the bulletin board.
[ترجمه ترگمان]ما زمان ملاقات با تابلوی اعلانات را اعلام خواهیم کرد
[ترجمه گوگل]ما زمان جلسه را در هیئت مدیره اعلام خواهیم کرد

10. We'll have to notify the next of kin of his death.
[ترجمه ترگمان]باید به نزدیک ترین وارث مرگش اطلاع بدیم
[ترجمه گوگل]ما مجبوریم که بعد از مرگ او را مطلع کنیم

11. You'll need to notify security if you want to work late in the office.
[ترجمه ترگمان]اگر می خواهید تا دیر وقت در دفتر کار کنید، باید به حراست اطلاع بدهید
[ترجمه گوگل]اگر می خواهید در اواخر کار در دفتر کار کنید، باید از امنیت مطلع شوید

12. I am glad to notify you that your mother has arrived.
[ترجمه ترگمان]خوشحالم که به شما اطلاع می دهم که مادر شما رسیده است
[ترجمه گوگل]من خوشحالم که به شما اطلاع می دهد که مادر شما وارد شده است

13. Notify to the supreme headquarters at once.
[ترجمه ترگمان]فورا به مرکز فرماندهی عالی خبر بده
[ترجمه گوگل]یک بار به ستاد عالی اطلاع دهید

14. You are able to notify up to eight days' illness by self-certification.
[ترجمه ترگمان]شما می توانید از طریق صدور گواهی نامه خود به هشت روز بیماری اطلاع دهید
[ترجمه گوگل]شما می توانید تا هشت روز بیماری خود را با صدور گواهینامه اطلاع دهید

You must notify the police immediately.

بایستی فوری به شهربانی اطلاع بدهی.


Please notify us of your change of address.

لطفاً تغییر نشانی خود را به آگاهی ما برسانید.


پیشنهاد کاربران

هشدار دادن

خبر دادن

?Why didn't you notify us
چرا بهمون خبر ندادی چرا خبرمون نکردی
Notify me
خبرم کن
To notify someone

ابلاغ کردن ( در متون حقوقی )


کلمات دیگر: