کلمه جو
صفحه اصلی

submerge


معنی : پوشاندن، مخفی کردن، غوطه ور ساختن، زیر اب کردن، در اب فرو بردن
معانی دیگر : (در آبگونه) فروبردن، زیر آب کردن، ناغوش کردن، غوطه ور کردن، (در آبگونه) فرو رفتن، زیر آب رفتن، سیل زده کردن، (با آب) فرارکردن، (از نظر اجتماعی یا اقتصادی) پست شدن یا کردن، دچار فلاکت کردن یا شدن، submers دراب فرو بردن

انگلیسی به فارسی

( submers ) دراب فرو بردن، زیر آب کردن، غوطه ور ساختن، پوشاندن، مخفی کردن


غرق شدن، غوطه ور ساختن، زیر اب کردن، مخفی کردن، در اب فرو بردن، پوشاندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: submerges, submerging, submerged
(1) تعریف: to put or plunge under water or other fluid.
مترادف: immerse, submerse
مشابه: dip, dive, douse, duck, dunk, plunge, sink, soak, souse

- The crew submerged the submarine.
[ترجمه ترگمان] خدمه زیردریایی رو زیر و رو کردند
[ترجمه گوگل] خدمه زیردریایی را زیر آب فرو برد
- He submerged his feet in the warm water.
[ترجمه ترگمان] پاهایش را در آب داغ فرو برد
[ترجمه گوگل] او در آب گرم پاهای خود را فرو برد
- Submerge the vegetables in boiling water to blanch them.
[ترجمه ترگمان] سبزیجات را در آب جوش بیاورید تا آن ها را تمیز کنید
[ترجمه گوگل] سبزیجات را در آب جوشان بگذارید تا آنها را خنک نگه دارید

(2) تعریف: to cover completely or cause to overflow with water; flood.
مترادف: flood, immerse, inundate, submerse, swamp
مشابه: deluge, engulf

- The tide submerged the beach.
[ترجمه ترگمان] آب ساحل را فرو برد
[ترجمه گوگل] جزر و مد در ساحل غرق شد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: submergence (n.)
• : تعریف: to sink or plunge under, or as though under, water.
مترادف: douse, sink
متضاد: surface
مشابه: dip, dive, duck, founder, plunge, swamp

- The submarine submerged rapidly.
[ترجمه ترگمان] زیردریایی به سرعت زیر آب رفت
[ترجمه گوگل] زیردریایی به سرعت در حال فرو ریختن است
- The scuba diver submerged and did not return to the surface for several minutes.
[ترجمه ترگمان] غواص زیر آب رفت و چند دقیقه به سطح آب بازنگشت
[ترجمه گوگل] غواص اسباب غرق شد و به مدت چند دقیقه به سطح بازگشت

• immerse, cause to sink below the surface of a liquid; cover with water, flood; cover; sink
if something submerges or if you submerge it, it goes below the surface of some water.
if something is submerged, water rises so that it is below the surface of the water.
if you submerge yourself in an activity, you give all your attention to it.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] غوطه ور بودن

مترادف و متضاد

پوشاندن (فعل)
ensconce, envelop, case, apparel, cover, mask, conceal, coat, veil, put on, sod, line, vest, deck, belay, bestrew, jacket, blanket, sheathe, shingle, camouflage, submerge, overcast, immerse, shroud, clothe, wear, crown, endue, infold, indue, suffuse

مخفی کردن (فعل)
hide, conceal, camouflage, occult, submerge, submerse, hugger-mugger

غوطه ور ساختن (فعل)
soak, submerge, submerse, cause to dive, plunge, duck

زیر اب کردن (فعل)
submerge, immerse

در اب فرو بردن (فعل)
soak, submerge

dunk in liquid


Synonyms: deluge, descend, dip, douse, drench, drown, duck, engulf, flood, go down, go under, immerse, impregnate, inundate, overflow, overwhelm, plunge, sink, sound, souse, submerse, subside, swamp, whelm


Antonyms: dry, surface


جملات نمونه

1. Hippos are unable to submerge in the few remaining water holes.
[ترجمه ترگمان]Hippos قادر به زیر آب رفتن در چند سوراخ باقیمانده آب نیستند
[ترجمه گوگل]Hippos قادر به چندین حفره آب باقی مانده است

2. The submarine can submerge very quickly.
[ترجمه ترگمان]زیردریایی می تواند خیلی سریع زیر آب شیرجه برود
[ترجمه گوگل]زیردریایی می تواند بسیار سریع فرو رود

3. Breaking the dam could submerge downstream cities such as Wuhan.
[ترجمه ترگمان]شکستن سد می تواند شهرهای پایین دست مانند as را تحت الشعاع قرار دهد
[ترجمه گوگل]شکستن سد می تواند شهرهای زیرزمینی مانند ووهان را غرق کند

4. The submarine had had time to submerge before the warship could approach.
[ترجمه ترگمان]زیردریایی زمانی به زیر آب رفته بود که کشتی جنگی بتواند نزدیک شود
[ترجمه گوگل]زیردریایی قبل از اینکه کشتی جنگی بتواند روبرو شود، زمان برای غرق شدن داشت

5. to submerge into a deep sleep.
[ترجمه ترگمان] غوطه ور شدن به یه خواب عمیق
[ترجمه گوگل]به خواب عمیق فرو می ریزد

6. She is an actress who always tries to submerge herself completely in a role.
[ترجمه ترگمان]او یک هنرپیشه است که همیشه سعی می کند خود را به طور کامل در یک نقش غوطه ور کند
[ترجمه گوگل]او یک بازیگر است که همیشه سعی دارد خود را به طور کامل در نقش خود غرق کند

7. Total absorption in his passion could submerge him far below the surface of mere time.
[ترجمه ترگمان]جذب کلی در شور و اشتیاق مارتین می توانست او را در زیر سطح زمان صرف کند
[ترجمه گوگل]جذب کامل در شور و شوق او می تواند او را به زیر زمین صرف زمان صرفه جویی کند

8. He could submerge his anger for only so long.
[ترجمه ترگمان]او می توانست خشم خود را فقط برای مدت طولانی ادامه دهد
[ترجمه گوگل]او تنها مدتها می تواند خشم خود را فرو برد

9. Successful marriages so submerge the costs under mutual benefits that the cooperation can predominate; unsuccessful ones do not.
[ترجمه ترگمان]ازدواج های موفق به دلیل زیر آب رفتن هزینه ها تحت منافع متقابل است که هم کاری می تواند برتری داشته باشد، اما ناموفق عمل نمی کنند
[ترجمه گوگل]ازدواج های موفق، بنابراین هزینه ها را تحت مزایای متقابل قرار می دهد که همکاری می تواند بر آن غلبه کند؛ آنها ناتوانند

10. The best cooks never submerge an iron skillet in dishwater.
[ترجمه ترگمان]best آشپز هیچ وقت یک ماهی تابه آهنی را در dishwater اضافه نمی کنند
[ترجمه گوگل]بهترین نوشیدنی ها هر بار در یک ظرف آب آشامیدنی را در آب فرو می برند

11. We were not prepared to submerge our doubts about some of the existing trends and procedures.
[ترجمه ترگمان]ما آماده نبودیم که شک خود را در مورد برخی از گرایش ها و رونده ای موجود پنهان کنیم
[ترجمه گوگل]ما آماده نبود که شک و تردیدهایی در مورد برخی از روند و روند موجود وجود داشته باشد

12. A frog may sit in water or completely submerge to replenish moisture in its body.
[ترجمه ترگمان]یک قورباغه ممکن است در آب بنشیند یا به طور کامل زیر آب بماند تا رطوبت بدن خود را پر کند
[ترجمه گوگل]قورباغه ممکن است در آب نشسته باشد یا به طور کامل غوطه ور شود تا رطوبت را در بدن آن دوباره پر کند

13. Allow nails to air-dry for two minutes, then submerge in ice-cold water for three minutes, which is enough time for the polish to harden completely.
[ترجمه ترگمان]به ناخن های خود اجازه دهید به مدت دو دقیقه خشک شوند، سپس آب سرد به مدت سه دقیقه زیر آب سرد قرار گیرد، که زمان کافی برای سفت شدن کامل لاک است
[ترجمه گوگل]اجازه دهید ناخن ها را به مدت دو دقیقه هوا خشک و سپس در آب یخ سرد برای مدت سه دقیقه، که به اندازه کافی زمان برای لهستانی به طور کامل سخت است

14. He can submerge to a depth of about twenty meters.
[ترجمه ترگمان]او می تواند به عمق بیست متر زیر آب برود
[ترجمه گوگل]او می تواند به عمق حدود بیست متر نفوذ کند

I submerged my hand in the warm water.

دستم را در آب گرم فرو بردم.


The submarine submerged.

زیردریایی رفت زیر آب.


The river overflowed and submerged the town.

رودخانه لبریز شد و شهر را فرا گرفت.


the submerged people of the slums

مردم فلاکت‌زده‌ی زاغه‌نشین‌ها


پیشنهاد کاربران

زیر آب فرو بردن
I don't like submerge my head in water.


To go down on somebody after you already have; to eat someone out
Derek: Yo, where's Melissa?
Robert: She can't get out of her bed man, I was up all night submerged in her
.
I like to submerge myself in bathtub.
زیر آب فرو بردن - غرق کردن خود یا چیزی و زیر آب بردن اون چیز

خود را کنترل کردن
feelings she thought she'd submerged were surfacing again

غرق شدن
غوطه ور شدن
سرکوب کردن احساسات، افکار و . . .

شناور شدن


کلمات دیگر: