کلمه جو
صفحه اصلی

ingraft


معنی : اسقاء کردن، اشباع کردن، رنگ ثابت زدن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن
معانی دیگر : رجوع شود به: engraft، رنگ زدن

انگلیسی به فارسی

رنگ زدن، رنگ ثابت زدن، (مجازا) اسقا کردن، اشباع کردن، در جسم چیزی فروکردن، در ذهن جانشین کردن


ادغام، رنگ ثابت زدن، اسقاء کردن، اشباع کردن، در ذهن جانشین کردن، در جسم چیزی فرو کردن


انگلیسی به انگلیسی

( verb )
• : تعریف: variant of engraft.

• insert a shoot or twig from one tree into another for propagation; implant, incorporate, take in (also engraft)

مترادف و متضاد

اسقاء کردن (فعل)
drink, ingraft

اشباع کردن (فعل)
steep, imbibe, imbrue, glut, ingraft, impregnate, imbue, indoctrinate, saturate, inundate, suffuse

رنگ ثابت زدن (فعل)
ingraft

در ذهن جانشین کردن (فعل)
ingraft

در جسم چیزی فرو کردن (فعل)
ingraft


کلمات دیگر: