کلمه جو
صفحه اصلی

lorn


معنی : متروک، نومید، گم شده، از دست رفته، نابود شده، بر باد رفته
معانی دیگر : (مهجور) تباه، نابود، (شعر قدیم) ترک شده، مطرود، یکه و تنها، غریب و بی کس

انگلیسی به فارسی

(مهجور) تباه، نابود، از دست رفته


(ادبی، قدیمی) ترک شده، مطرود، یکه و تنها، غریب و بی‌کس


متروکه، منزوی، اندوهگین، غمگین، ملول، گرفته، تنها


لورن، گم شده، از دست رفته، نابود شده، متروک، نومید، بر باد رفته


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: lornness (n.)
• : تعریف: esp. in literature, deprived, abandoned, or forlorn.

• alone, deserted, bereft, solitary, lonely

مترادف و متضاد

متروک (صفت)
abandoned, obsolete, left, forlorn, desolate, derelict, lonely, antiquated, lorn

نومید (صفت)
broken-hearted, hopeless, lorn

گم شده (صفت)
lost, lorn

از دست رفته (صفت)
lost, lorn

نابود شده (صفت)
lorn

بر باد رفته (صفت)
lorn, windswept

جملات نمونه

1. In the story, the lorn damsel languished and pined away.
[ترجمه ترگمان]در این داستان، آن دختر بدبخت بیچاره لاغر شده و لاغر شده بود
[ترجمه گوگل]در داستان، دختر خانم زهرا تیز و مبهوت مانده است

2. So these smart documents and that isn't physical lorn in a digital world.
[ترجمه ترگمان]بنابراین این اسناد هوشمند و این که در دنیای دیجیتال به طور فیزیکی مورد استفاده قرار نمی گیرند
[ترجمه گوگل]بنابراین این اسناد هوشمند است و در دنیای دیجیتال فیزیکی نیست

3. Even though she won't be voting this year, Lorn Vouch is studying hard and following the issues.
[ترجمه ترگمان]اگر چه او امسال رای نخواهد داد، lorn vouch به سختی مطالعه می کند و مسائل را دنبال می کند
[ترجمه گوگل]اگرچه او در این سال رأی نخواهد داد، لورن آووف به سختی در حال مطالعه و بررسی مسائل است

4. BRING beauty and order into my for- lorn life, woman, as you brought them into my house when you lived.
[ترجمه ترگمان]زیبای سمی، در حالی که تو آن ها را به خانه من اورده بودی، زیبا بود و به خاطر این بود که تو آن ها را به خانه من آوردی
[ترجمه گوگل]زیبایی و دستورالعمل را به زندگی پیشگویی من، زن، به عنوان آن که آنها را در منزل خود در هنگام زندگی خود به ارمغان آوردید

5. For behind her in her vision lay all the lorn and detached years that had marred her youth, now so vivid because of her recent visit.
[ترجمه ترگمان]زیرا پس از چند سال اخیر، در پشت سر او، اندوه و اندوه دوران جوانی که دوران جوانی اش را به وجود آورده بود، اکنون چنان واضح و واضح بود که اکنون به خاطر دیدار اخیر او به هیجان آمده بود
[ترجمه گوگل]برای پشت سر او در چشم انداز خود را تمام سال های ناتوان و جدا شده است که جوانان خود را از دست داده بود، در حال حاضر به طوری زنده به دلیل بازدید اخیر او

6. She said good-bye with feigned indifference. What matter could it make? Still, the coach seemed lorn.
[ترجمه ترگمان]با بی اعتنایی ساختگی از او خداحافظی کرد چه فرقی می کرد؟ با این همه، کالسکه از دست رفته بود
[ترجمه گوگل]او با بی تفاوتی فریبنده گفت: خداحافظ چه چیزی می تواند این کار را انجام دهد؟ با این حال، مربی به نظر می رسد لخت


کلمات دیگر: