کلمه جو
صفحه اصلی

generally


معنی : عموما، معمولا، بطور کلی
معانی دیگر : به طور کلی، اکثرا، به طور گسترده، کلا، قاعدتا

انگلیسی به فارسی

بطور کلی، عموما، به‌طور معمول


بطور کلی، عموما، معمولا


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: for the most part.
مترادف: basically, chiefly, essentially, fundamentally, mainly, mostly, principally
مشابه: for the most part, on the whole, overall

(2) تعریف: ordinarily; usually.
مترادف: commonly, conventionally, habitually, ordinarily, predominantly, regularly, usually
مشابه: chiefly, frequently, mostly, often, on the average

(3) تعریف: discounting contradictory or exceptional specific instances.
مترادف: commonly, ordinarily, regularly, usually
مشابه: frequently

• mostly; usually, ordinarily; in a general manner

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] در حالت کلی، به طور کلی، عموما، کلا

مترادف و متضاد

عموما (قید)
commonly, generally, universally

معمولا (قید)
generally, usually

بطور کلی (قید)
generally

mainly, in most cases


Synonyms: about, all in all, almost always, altogether, approximately, as a rule, broadly, by and large, chiefly, commonly, conventionally, customarily, en masse, extensively, for the most part, habitually, largely, mostly, normally, on average, on the whole, ordinarily, overall, popularly, practically, predominantly, primarily, principally, publicly, regularly, roughly, roundly, thereabouts, typically, universally, usually, widely


Antonyms: exactly, particularly, rarely, seldom, specifically


جملات نمونه

1. generally speaking
به طور کلی،به طور اعم،معمولا

2. a generally accepted practice
عملی که مورد پذیرش همگان است

3. lions are generally diurnal animals
شیر به طور کلی حیوانی روز کنا است.

4. women are generally shorter than men
زن ها معمولا از مردها کوتاهترند.

5. the people of europe are generally white
مردم اروپا اکثرا سفیدپوست هستند.

6. A truly elegant taste is generally accompanied with excellence of heart.
[ترجمه ترگمان]یک مزه واقعا ظریف به طور کلی با برتری قلب همراه است
[ترجمه گوگل]طعم و مزه واقعا ظریف به طور کلی با عالی از قلب همراه است

7. Those who are quick to promise are generally slow to perform.
[ترجمه ترگمان]آن هایی که به سرعت قول می دهند به طور کلی کند عمل کنند
[ترجمه گوگل]کسانی که سریع وعده می دهند عموما آهسته انجام می دهند

8. People generally quarrel because they cannot argue.
[ترجمه ترگمان]مردم عموما با هم دعوا می کنند، چون نمی توانند بحث کنند
[ترجمه گوگل]مردم به طور کلی با آن مخالفت می کنند، زیرا نمی توانند بحث کنند

9. aws are generally found to be nets of such a texture, as the little creep through, the great break through, and the middle-sized are alone entangled in.
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، aws به عنوان تور از چنین بافت پیدا می شوند، همان طور که خزش کوچک از میان آن ها عبور می کند، شکاف بزرگی وارد می شود و سایز متوسط به تنهایی در آن گرفتار می شود
[ترجمه گوگل]AWS به طور کلی شباهت هایی با چنین بافتی پیدا می کند، همانطور که خزش کوچکی از آن عبور می کند، از بین رفتن بزرگ، و تنها به اندازه متوسط ​​تنها درگیر است

10. The appointment is now generally admitted to have been a mistake.
[ترجمه ترگمان]اکنون این انتصاب به طور کلی پذیرفته شده است که یک اشتباه بوده است
[ترجمه گوگل]انتصاب در حال حاضر به طور کلی پذیرفته شده است که یک اشتباه بوده است

11. It was generally admitted that the government had acted too quickly.
[ترجمه ترگمان]عموما پذیرفته شده بود که دولت خیلی سریع عمل کرده است
[ترجمه گوگل]به طور کلی پذیرفته شد که دولت خیلی سریع عمل کرده است

12. If such materials became generally available to the optics industry the payoffs from such a breakthrough would be enormous.
[ترجمه ترگمان]اگر چنین موادی به طور کلی برای صنعت اپتیک در دسترس باشند، بازده چنین پیشرفتی بسیار زیاد خواهد بود
[ترجمه گوگل]اگر چنین موادی به طور کلی به صنعت اپتیک دسترسی پیدا کنند، بازدهی حاصل از این پیشرفت بسیار زیاد خواهد بود

13. Generally, I prefer painting with watercolours.
[ترجمه ترگمان]به طور کلی، من نقاشی را با watercolours ترجیح می دهم
[ترجمه گوگل]به طور کلی، من ترجیح می دهم نقاشی با آبرنگ

14. The discovery of America is generally referred to Columbus.
[ترجمه ترگمان]کشف آمریکا عموما به کلمبوس ارجاع داده می شود
[ترجمه گوگل]کشف امریکا به طور کلی به کلمبوس اشاره دارد

15. The experience has made him generally hostile towards women.
[ترجمه ترگمان]این تجربه او را به طور کلی نسبت به زنان دشمن می دارد
[ترجمه گوگل]این تجربه او را عموما خصمانه نسبت به زنان ساخته است

16. It is now generally accepted that . . .
[ترجمه ترگمان]اکنون به طور کلی پذیرفته شده است که …
[ترجمه گوگل]در حال حاضر به طور کلی پذیرفته شده است

17. University teachers generally have admitted a lack of enthusiasm about their subjects.
[ترجمه ترگمان]اساتید دانشگاه به طور کلی فقدان شور و شوق در مورد افراد خود را پذیرفته اند
[ترجمه گوگل]معلمان دانشگاه عموما کم توجهی نسبت به افراد خود را پذیرفته اند

18. The houses of the rich are generally larger than those of the poor.
[ترجمه ترگمان]خانه های ثروتمندان به طور کلی بزرگ تر از خانه های فقرا هستند
[ترجمه گوگل]خانه های غنی عموما بزرگتر از فقرا هستند

19. Push generally succeeds in business.
[ترجمه diana] فشار به طور معمول باعث پیشرفت در کار میشود.
[ترجمه ترگمان]فشار به طور کلی در کسب وکار موفق می شود
[ترجمه گوگل]فشار به طور کلی در کسب و کار موفق است

a generally accepted practice

عملی که مورد پذیرش همگان است


Women are generally shorter than men.

زن‌ها معمولاً از مردها کوتاه‌ترند.


اصطلاحات

generally speaking

به‌طورکلی، به‌طوراعم، معمولاً


پیشنهاد کاربران

به طور کلی ، عموما ، معمولا، اساسا ، بیشتر

totally

بطورِ عام

به طور کلی - کلا

کلمه های سخت کتاب

I said
� generally
� Coming Soon
The only prettiest boy I ever saw was the guy who kissed her face
گفت و گفتم
در کل
به زودی
تنها زیباترین دوران نوجوانی پسری که دیدم همان پسری بود که صورت اورا بوسیدم
کمال تو خودتم برقی یادت باشه بیشعور احمق سیلی زدن به تو هم کمه کچل ، کاشت مو برو ماموت

بطور کلی؛ اساسا؛ علی القاعده؛ قاعدتا؛ اساسا؛ عموما

کمابیش_ کم و بیش

روی هم رفته

widely
extensively

commonly

عموما، درکل، به طور کلی، اجمالا

یکی از مترادف های typically ( به معنی = معمولا ) در رشته ی کامپیوتر .

به طور کلی


کلمات دیگر: