کلمه جو
صفحه اصلی

ecstatic


معنی : نشئه شده، نشئه ای، بوجد امده، جذبهای
معانی دیگر : وابسته به خلسه (از خود بی خودی)، بی خویشانه، از خود فراموشی، خلسه ای، در خلسه، از خود بی خود، شوریده، سرمست، سرخوش، خلسه انگیز، بی خویش ساز، بی خویشگر، خلسه آمیز، وجدانگیز

انگلیسی به فارسی

نشئه‌شده، به‌وجدآمده، نشئه‌ای، جذبه‌ای


عصبانی، نشئه شده، نشئه اي، بوجد امده، جذبهای


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: ecstatically (adv.)
(1) تعریف: in a condition of extreme delight, overpowering emotion, or religious trance; enraptured.
مترادف: blissful, elated, enraptured, entranced, exalted, overjoyed, rapt, transported
مشابه: delirious, exultant, happy, joyful, joyous, jubilant

- Ecstatic fans poured onto the field after the long-awaited victory.
[ترجمه ترگمان] هواداران Ecstatic پس از پیروزی طولانی در انتظار، وارد زمین شدند
[ترجمه گوگل] هواداران اکستازی پس از پیروزی طولانی مدت به میدان رفته بودند

(2) تعریف: of, concerning, characterized by, or caused by ecstasy.
مترادف: exalted, rapturous
مشابه: exultant, joyful, joyous, jubilant

• enraptured, blissful, overpowered by emotion
if you are ecstatic, you feel very enthusiastic and happy.

مترادف و متضاد

نشئه شده (صفت)
drunk, ecstatic

نشئه ای (صفت)
ecstatic

بوجد امده (صفت)
ecstatic

جذبهای (صفت)
ecstatic

very happy, blissful


Synonyms: athrill, beatific, crazy, delirious, dreamy, elated, enraptured, enthusiastic, entranced, euphoric, fervent, floating, flying high, frenzied, gone, high, in exaltation, in seventh heaven, joyful, joyous, mad, on cloud nine, out, overjoyed, pleased as punch, rapturous, ravished, rhapsodic, sent, sunny, thrilled, tickled pink, tickled to death, transported, turned on, upbeat, wild


Antonyms: despaired, sorrowful, tormented, troubled, unhappy


جملات نمونه

1. the ecstatic element in medieval religions
عامل خلسه در ادیان قرون وسطایی

2. she became ecstatic upon seeing her long-lost child
با دیدن فرزند گم گشته ی خود از خود بی خود شد.

3. to become ecstatic
بی خویش شدن

4. Sally was ecstatic about her new job.
[ترجمه ترگمان]سالی از شغل جدیدش به وجد آمده بود
[ترجمه گوگل]سلی در مورد کار جدیدش اظهار تاسف کرد

5. Annie was ecstatic about the idea.
[ترجمه ترگمان]انی از این فکر به وجد آمده بود
[ترجمه گوگل]آنی در مورد این ایده درگیر بود

6. He gave an ecstatic sigh of happiness.
[ترجمه ترگمان]آهی حاکی از خوشحالی از شادی برکشید
[ترجمه گوگل]او یک سحر و جادو سحر و جادو از شادی به ارمغان آورد

7. Martin was not exactly ecstatic at the news.
[ترجمه ترگمان]مارتین در این اخبار به وجد نیامده بود
[ترجمه گوگل]مارتین در خبرها دقیقا با خبر نبود

8. She was absolutely ecstatic when I told her the news.
[ترجمه ترگمان]وقتی این خبر را به او گفتم کاملا به وجد آمده بود
[ترجمه گوگل]وقتی به او خبر دادم او کاملا عصبانی بود

9. He was ecstatic at the news of his daughter's birth.
[ترجمه ترگمان]از شنیدن خبر تولد دخترش به وجد آمده بود
[ترجمه گوگل]او در جریان تولد دخترش ایستاده بود

10. They were greeted by the cheers of an ecstatic crowd.
[ترجمه ترگمان]با شنیدن صدای هلهله جمعیت به وجد آمدند
[ترجمه گوگل]آنها توسط شور و هیجان یک جمعیت اذیت شده خوش آمدید

11. Just as we were about to reach ecstatic heights.
[ترجمه ترگمان]درست همان گونه که نزدیک بود به بلندی های ecstatic برسیم
[ترجمه گوگل]همانطور که ما برای رسیدن به ارتفاعات عجیب و غریب بودیم

12. In the ecstatic Louisville locker room, Brian Kiser celebrated the first game-winning shot of his career.
[ترجمه ترگمان]\"برایان kiser\" در رخت کن \"لوییس ویل\" اولین بازی موفق او را جشن گرفت
[ترجمه گوگل]بری کیسر در اتاق نشیمن لوئیزویل، اولین شات برنده بازی های خود را جشن گرفت

13. Some couples are ecstatic, while others have mixed reactions.
[ترجمه ترگمان]برخی از زوج ها به وجد می آیند، در حالی که برخی دیگر واکنش های متفاوتی دارند
[ترجمه گوگل]برخی از زوجین اذیت می شوند، در حالی که دیگران واکنش های متفاوتی دارند

14. Ecstatic, the boy tried on one mask after another, roaring like a lion or mewing like a cat.
[ترجمه ترگمان]پسر یکی پس از دیگری روی یک نقاب خم شد و مثل یک شیر می غرید و مثل گربه زوزه می کشید
[ترجمه گوگل]پسربچه سعی کرد با یک ماسک بعد از دیگری تلاش کند، مانند یک شیر یا گربه مانند یک گربه

the ecstatic element in medieval religions

عامل خلسه در ادیان قرون وسطایی


to become ecstatic

بی‌خویش شدن


She became ecstatic upon seeing her long-lost child.

با دیدن فرزند گم گشته‌ی خود از خود بی‌خود شد.


پیشنهاد کاربران

خوشحال
Happy
Thrilled

خیلی خوشحال

سرخوش

( صفت ) وجد آور پرشور

به وجد آمدن/ از خود بیخود شدن

بوجد آمده
از خود بی خود شده
ecstatic:euphoric

سماع
ecstatic dance رقص سماع

ecstatic ( روان‏شناسی )
واژه مصوب: وجدزده
تعریف: ویژگی فرد دارای احساس وجدزدگی


کلمات دیگر: