کلمه جو
صفحه اصلی

female


معنی : ماده، زن، مؤنث، جنس ماده، نسوان، مونی، جانور ماده، زنانه
معانی دیگر : ماچه، لاس (در برابر: نر male)، وابسته به زنان، (در لوله کشی و نجاری و مکانیکی) مادگی (در برابر : نرگی یا زبانه)، فرورفتگی، درز، دختر، (گیاه شناسی) بی بساک، بی پرچم، مادینه، مادگانی، (بخش) میوه زا، رجوع شود به: feminine، مونک

انگلیسی به فارسی

جنس ماده، مؤنث، زنانه، جانور ماده، زن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: any human being or animal of the sex that produces eggs or conceives and bears young.

(2) تعریف: a woman or girl.
مشابه: woman
صفت ( adjective )
مشتقات: femaleness (n.)
(1) تعریف: belonging to the sex that produces and nurtures offspring.

(2) تعریف: of or pertaining to female persons or to feminine qualities or behavior.
مشابه: woman

• one of the female sex, girl, woman
of or pertaining to the female sex; characteristic of the female sex; designed with a hollow or groove into which another part fits (machinery, electronics)
you can refer to any creature that can produce babies from its body or lay eggs as a female . count noun here but can also be used as an adjective. e.g. ...a female toad.
women and girls are sometimes referred to as females; some people find this use offensive.
female means concerning or relating to women, or being a woman.

مترادف و متضاد

ماده (اسم)
abscess, article, material, matter, female, substance, stuff, point, clause, provision, paragraph, res, woman, metal

زن (اسم)
female, wife, carline, woman, distaff

مؤنث (اسم)
female, woman

جنس ماده (اسم)
female

نسوان (اسم)
female

مونی (اسم)
female, feminine

جانور ماده (اسم)
female, she

زنانه (صفت)
female, womanish, womanlike, womanly, wifely

having the qualities or characteristics of a woman


Synonyms: effeminate, fecund, feminine, fertile, maternal, muliebrous, womanish, womanly


Antonyms: male, masculine


woman


Synonyms: daughter, femme, gal, gentlewoman, girl, grandmother, lady, madam, matron, Miss/Mrs./Ms., mother, she, sister


Antonyms: male, man


جملات نمونه

1. female birds lay eggs
پرندگان ماده تخم می گذارند.

2. female donkey
ماچه الاغ

3. female thread
رزوه ی داخلی

4. a female dog
سگ لاس،ماده سگ

5. a female pilot
خلبان زن

6. a female plug
دوشاخه ی ماده

7. the female gender
جنس زن

8. the female members of the audience stood up
زنان حاضر در جلسه برخاستند.

9. in shakespeare's day, female roles were played by boys
در روزگار شکسپیر پسرها نقش زن ها را بازی می کردند.

10. upon seeing the female dog, the male dog became very excited
سگ نر با دیدن سگ ماده سخت هیجان زده شد.

11. two males and a female
دو مرد و یک زن

12. all of the professors are female
همه ی استادان زن هستند.

13. male lions are bulkier than female ones
نره شیرها از ماده شیرها هیکل دارترند.

14. this music has been composed for female voices
این موسیقی برای آواز زنانه تدوین شده است.

15. among lions the male is bigger than the female
در میان شیران،جنس نر درشت تر از جنس ماده است.

16. The female bird incubates the eggs for about sixteen days while the male brings food.
[ترجمه ترگمان]پرنده ماده در حدود شانزده روز تخم می گذارد در حالی که مرد غذا می آورد
[ترجمه گوگل]پرنده زن تخمک را حدود شانزده روز تخمک می زند در حالی که مرد غذا می آورد

17. The female sits on the eggs until they hatch.
[ترجمه ترگمان]ماده روی تخم مرغ ها می نشیند تا وقتی که تخم ها باز می شوند
[ترجمه گوگل]زن تا تخم مرغ نشسته است

18. The male sperm fertilizes the female egg.
[ترجمه snm] اسپرم مرد تخمک زن را بارور می کند.
[ترجمه ترگمان]اسپرم مذکر از تخم مرغ مونث استفاده میکنه
[ترجمه گوگل]اسپرم مرد تخم مرغ را بارور می کند

19. Female kangaroos carry their young in pouches that are external to their bodies.
[ترجمه امیرعلی] کانگورو های مونث بچه های جوان خودرا در کیسه هایی که بیرون بدن آنهاست قرار می دهند
[ترجمه ترگمان]کانگورو زن جوان خود را در pouches حمل می کنند که خارجی به بدنشان هستند
[ترجمه گوگل]خانم های کنگوئی جوان خود را در کیسه هایی قرار می دهند که بیرون بدن آنها است

20. He was accused of sexually molesting a female colleague.
[ترجمه H.s] او ( منظور مرد است ) متهم به تجاوز جنسی به یک زن شد
[ترجمه ترگمان]او متهم به تجاوز جنسی به یک هم کار زن بود
[ترجمه گوگل]او متهم به تجاوز جنسی یک همسر زن شد

21. He was brought up by pious female relatives.
[ترجمه ترگمان]او توسط بستگان زن پارسا بار آورده شد
[ترجمه گوگل]او توسط بستگان زن مؤمن مطرح شد

22. The male bird is barely distinguishable from the female.
[ترجمه ترگمان]پرنده نر به سختی تشخیص داده می شود
[ترجمه گوگل]پرنده مردانه به سختی قابل تشخیص از زن است

23. The female digs a pit in which to lay the eggs.
[ترجمه ترگمان]زن ها چاله را می کنند که باید تخم ها را در آن نگه دارند
[ترجمه گوگل]زن حفاری می کند که در آن تخم ها را تخم می گذارد

Female birds lay eggs.

پرندگان ماده تخم می‌گذارند.


female donkey

ماچه الاغ


a female dog

سگ لاس، ماده سگ


This music has been composed for female voices.

این موسیقی برای آواز زنانه تدوین شده است.


a female pilot

خلبان زن


The female members of the audience stood up.

زنان حاضر در جلسه برخاستند.


All of the professors are female.

همه‌ی استادان، زن هستند.


female thread

رزوه‌ی داخلی


a female plug

دوشاخه‌ی ماده


The room was full of well-dressed females.

اتاق پر از زنان خوش‌لباس بود.


پیشنهاد کاربران

بانوان

دختران یا زنان
Women or girls

of girls or women

A WOMAN OR GIRL , جنس مونث

زن یا دختر

زن یا دختر � مونث �

ماده

در جمله های نیاز به مونث به کار می رود

این جمله با کلمه female درسته؟ I take a blue female dress for my friend`s birthday.

زنانه

زن یا دختر ، مونث
Of girls or women

هو
زن ، مونث

زن، مونث،
Of girl or woman

Adjective
of girls or women
مونث ، دختر یا زن ، ماده
A female bird:یک پرنده ماده
کانون زبان ایران

female: مونث
girl or woman: زن یا دختر

female ( جامعه شناسی )
واژه مصوب: جنس مؤنث
تعریف: در نظریۀ فمینیسم، لفظی که در آن به تفاوت های جنسی صرفاً زیست شناختی توجه شده است نه به زن در موقعیت و ساختار اجتماعی


کلمات دیگر: