معنی : یونجه، حالت، حال، نظم و ترتیب، رفو کردن، درست کردن، اراستن
معانی دیگر : (محلی) مرتب کردن، منظم کردن، (کوره ی تبدیل آهن خام به نرم آهن را) با مواد نسوز آستر کردن، لایه گذاری کردن، حالت جسم و روح، وضع کلی، علف
علف، یونجه، حال، حالت، نظم وترتیب، درست کردن، رفوکردن، آراستن
قدم زدن، یونجه، حال، حالت، نظم و ترتیب، درست کردن، رفو کردن، اراستن
spirits
Synonyms: condition, emotional state, mental state, order, shape, sound condition, state of mind
The good news put him in fine fettle.
خبر خوش او را سر حال آورد.
in fine fettle
در وضع خوب، سر و مر و گنده، سر دماغ