کلمه جو
صفحه اصلی

elementary


معنی : ابتدایی، اصلی، مقدماتی
معانی دیگر : اساسی، بنیادی، اولیه، آغازین، ساده، بدیهی، رجوع شود به: elemental

انگلیسی به فارسی

مقدماتی، ابتدایی، اصلی


ابتدایی، مقدماتی


ابتدایی، مقدماتی، اصلی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: of or relating to first principles; irreducible; fundamental.
مترادف: basic, elemental, fundamental, rudimentary
متضاد: reducible
مشابه: basal, essential, primary, primordial, radical, ultimate, underlying

(2) تعریف: simple.
مترادف: simple
متضاد: advanced, complicated, difficult
مشابه: easy, facile, introductory, plain, primitive, uncomplicated

- Your conclusion is elementary.
[ترجمه فاطمه] نتیجه ی شما در سطح مقدماتی است
[ترجمه ترگمان] نتیجه تو ابتدایی است
[ترجمه گوگل] نتیجه گیری شما ابتدایی است

(3) تعریف: pertaining to primary education.
مترادف: primary

- elementary school
[ترجمه Sina] مدرسه ابتدایی
[ترجمه روشا] مدرسه ی ابتدایی /دبستان
[ترجمه ترگمان] مدرسه ابتدایی
[ترجمه گوگل] دبستان

• basic, fundamental
something that is elementary is very simple, straightforward, and basic.

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] ابتدایی - مقدماتی - آغازی
[برق و الکترونیک] مقدماتی، اولیه
[ریاضیات] مقدماتی، ابتدایی، عادی، بسیط، جزئی

مترادف و متضاد

ابتدایی (صفت)
abecedarian, elementary, primary, initial, preliminary, rudimentary, infantile

اصلی (صفت)
elementary, primary, initial, aboriginal, primitive, main, original, principal, basic, net, genuine, prime, essential, head, organic, arch, inherent, intrinsic, innate, fundamental, cardinal, immanent, normative, germinal, first-hand, seminal, ingrown, quintessential, primordial

مقدماتی (صفت)
elementary, primary, preliminary, first, anticipatory, introductory, preparatory, preparative, precedential, prep

simple, basic


Synonyms: ABCs, abecedarian, basal, beginning, child’s play, clear, duck soup, easy, elemental, essential, facile, foundational, fundamental, initial, introductory, meat and potatoes, original, plain, prefatory, preliminary, primary, primitive, primo, rudimentary, simplest, simplex, simplified, straightforward, substratal, uncomplex, uncomplicated, underlying


Antonyms: abstruse, advanced, complex, complicated, compound, difficult, hard, intricate, involved, secondary


جملات نمونه

1. elementary (or primary) education
آموزش ابتدایی

2. elementary education
آموزش ابتدایی

3. the elementary principles of each science
اصول آغازین هر علم

4. the rich discountenanced elementary education for the workers
طبقه ی ثروتمند از آموزش ابتدایی برای کارگران رو گردان بود.

5. today, electricity is considered to be one of the elementary necessities of life
امروزه برق یکی از نیازهای ابتدایی زندگی محسوب می شود.

6. Most children go to public elementary and secondary schools.
[ترجمه باری] همه ی کودکان به مدارس ابتدایی و راهنمایی می روند
[ترجمه ....] اکثر کودکان به مدارس ابتدایی و راهنمایی دولتی میروند.
[ترجمه ترگمان]اغلب کودکان به مدارس ابتدایی و راهنمایی می روند
[ترجمه گوگل]اکثر کودکان به مدارس ابتدایی و متوسطه مراجعه می کنند

7. His classmates were labouring with elementary algebra.
[ترجمه عمت] عمم
[ترجمه ترگمان]هم کلاسی هایش با جبر ابتدایی کار می کردند
[ترجمه گوگل]همکلاسی هایش با جبر های ابتدایی کار می کردند

8. She was very shy while she was in elementary school.
[ترجمه Negin] او خیلی خجالتی بود وقتی در دوره ابتدای بود
[ترجمه Sepide] او در دوره ابتدایی دختری بسیار خجالتی بود
[ترجمه سانافرخی] او وقتی در مدرسه پایه ابتدایی بود دختری بسیار خجالتی بود
[ترجمه Joker] او خیاچلی خجالت زده بود وقتی که در مدرسه ابتدایی بود
[ترجمه ترگمان]وقتی در مدرسه ابتدایی بود، خیلی خجالتی بود
[ترجمه گوگل]او در مدرسه ابتدایی بسیار خجالتی بود

9. You've made a very elementary mistake.
[ترجمه ترگمان]تو اشتباه بزرگی مرتکب شدی
[ترجمه گوگل]شما یک اشتباه بسیار ابتدایی را انجام داده اید

10. I know a little elementary science.
[ترجمه MANI] من کمی دانش ابتدایی بلدم
[ترجمه m.n] من کمی از دانش ابتدایی را میدانم
[ترجمه ترگمان] من یه علم ابتدایی رو میدونم
[ترجمه گوگل]من می دانم یک دانش ابتدایی کمی

11. A proton is an elementary particle of matter.
[ترجمه ترگمان]پروتون یک ذره بنیادی ماده است
[ترجمه گوگل]پروتون یک ذره اولیه ماده است

12. Their course of study includes elementary hygiene and medical theory.
[ترجمه ترگمان]دوره تحصیلی آن ها شامل بهداشت اولیه و تئوری پزشکی است
[ترجمه گوگل]دوره مطالعه آنها شامل بهداشت عمومی و تئوری پزشکی است

13. The questions were so elementary that he easily passed the test.
[ترجمه Negin] سوال ها ابتدایی بود و او به آسانی آن هارا حل کرد
[ترجمه ترگمان]سوال ها خیلی ابتدایی بودند که او به آسانی آزمون را رد کرد
[ترجمه گوگل]سوالات بسیار ابتدایی بود که او به راحتی تست را انجام داد

14. I'm only familiar with the subject at an elementary level.
[ترجمه ترگمان]من فقط با سوژه در سطح ابتدایی آشنا هستم
[ترجمه گوگل]من فقط با موضوع در سطح ابتدایی آشنا هستم

15. This book contains a series of elementary exercises for learners.
[ترجمه ترگمان]این کتاب شامل یک سری تمرینات ابتدایی برای دانش آموزان است
[ترجمه گوگل]این کتاب حاوی مجموعه ای از تمرینات ابتدایی برای زبان آموزان است

16. One behavioural example that approaches this degree of elementary simplicity concerns hygienic behaviour in honeybees.
[ترجمه ترگمان]یک نمونه رفتاری که این درجه از سادگی ابتدایی را نزدیک می کند رفتار hygienic در زنبوره ای عسل است
[ترجمه گوگل]یک مثال رفتاری که به این درجه سادگی ابتکاری نزدیک می شود، مربوط به رفتار بهداشتی در زنبور عسل است

elementary education

آموزش ابتدایی


the elementary principles of each science

اصول آغازین هر علم


"it's elementary, dear Watson!"

«واتسون عزیز، بدیهی است!»


پیشنهاد کاربران

مقدماتی

ابتدایی
One of the levels in school

ابتدایی، مقدماتی، دوره های اولیه

Means at the beginning levels
در دوره های ابتدایی یااغازین

مقدماتی، ابتدایی

one of the levelsin the school

پیش پا افتاده

آقا رضا داری اشتباه میزنی . ابتدایی نه پیش دبستانی .
ابتدایی😂😂

ابتدایی
دوره ی اول تا ششم الان

ابتدایی

Elementary means at the beginning levels

concerning the first and easiest part of a subject

I was not satisfied with your insanity and showed you your elementary level
راضی به بیخوابی و نشان از سطح ابتدایی شما نبودم

در کتاب کانون زبان میشه elementary means at the beginning levels

تو کتاب کانون زبان ریچ 2 میشه:

elementary means at the beginning levels.

ابتدایی . دوره مقدماتی

پیش دبستانی 🤣🤣🤣

بدیهی


بدوی


تو کتاب زبان Reach 2 میشه
elementary means at the biginning levels

One of the levels in the school in called a elemetary
ابتدایی
مقدماتی

دوره مقدماتی، ابتدای، آغازین، اولیه

elementary means at the beginning levels



توی کانون زبانreach 2 میشه:
At the baginning levels
یعنی سطح ابتدایی ، مقدماتی

درسطح ابتدائی ودرصطح اولیه هم معنا میده

( adjective )
elementary means at the beginning level
ابتدایی
کانون زبان ایران

all the children go to the elementary school

elementary means at the beginning level
ابتدایی
کانون زبان ایران
ممنون که شما بهترین ها لایک می کنید


حافظم حافظیه

اولیه
Elementary electric charge
بار الکتریکی اولیه


کلمات دیگر: