کلمه جو
صفحه اصلی

gather


معنی : جمع کردن، گرد کردن، گرد امدن، جمع شدن، بزرگ شدن، فراهم اوردن، نتیجه گرفتن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، استباط کردن
معانی دیگر : گردآوردن، انباشتن، جمع آوری کردن، گرد آمدن، گروه آمدن، جمع و جور کردن، چیدن و انباشتن، درو کردن و انباشتن، درک کردن، استنباط کردن، (به تدریج) به دست آوردن، (پیشانی را) چین دار کردن، همنشین شدن، جلسه کردن، (در مورد کورک و دمل) سر باز کردن، رسیده شدن، متراکم شدن، (خیاطی) چین دار کردن، چین خوردن، پلیسه دار کردن، (صحافی) صفحات را برای صحافی آماده و ردیف کردن، (پارچه) چین

انگلیسی به فارسی

گرداوری کردن، جمع کردن، گرد کردن، نتیجه گرفتن، استنباط کردن


گرد آمدن، جمع شدن، بزرگ شدن


جمع آوری، جمع کردن، جمع شدن، گرد امدن، اجتماع کردن، گرد اوری کردن، بزرگ شدن، گرد کردن، نتیجه گرفتن، استباط کردن، فراهم اوردن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gathers, gathering, gathered
(1) تعریف: to bring together into one place or assembly.
مترادف: assemble
متضاد: disperse, scatter
مشابه: agglomerate, band, cluster, collect, compile, concentrate, congregate, convene, convoke, crowd, mass, rally

- As it began to rain, we quickly gathered all the picnic things.
[ترجمه Mo] زمانی که باران شروع شد، ما سریع تمامی وسایل پیک نیک را جمع کردیم
[ترجمه گنج جو] به محض اینکه بارون شروع به باریدن کرد سریع همه ی وسایل پیک نیک رو جمع کردیم .
[ترجمه ترگمان] وقتی باران شروع به باریدن کرد، ما به سرعت تمام وسایل پیک نیک را جمع کردیم
[ترجمه گوگل] همانطور که باران شروع شد، ما به سرعت همه چیزهای پیک نیک جمع آوری کردیم
- He gathered all his wife's friends for the surprise party.
[ترجمه عارف] او جمع کرد همه دوستان همسرش را برای مهمانی غافلگیر کننده
[ترجمه گنج جو] برای این مهمانی حیرت آور همه ی دوستان همسرش را دور هم جمع کرده بود.
[ترجمه ترگمان] او همه دوستان زنش را برای مهمانی غافلگیر کننده جمع کرد
[ترجمه گوگل] او تمام دوستان همسرش را برای حزب تعجب جمع کرد

(2) تعریف: to collect from various sources; amass.
مترادف: accumulate, amass, collect
متضاد: disperse
مشابه: agglomerate, compile, garner, group, harvest, hoard, pile, pile up, raise

- The reporter gathered information for her story.
[ترجمه nm] گزارشگر اطلاعاتی را برای گزارشش گرداوری کرد
[ترجمه ترگمان] خبرنگار اطلاعاتی را برای داستانش جمع آوری کرد
[ترجمه گوگل] خبرنگار اطلاعاتی را برای داستان او جمع آوری کرد

(3) تعریف: to accumulate or build up.
مترادف: build up
مشابه: accumulate, muster

- The sled gathered speed as it descended the hill.
[ترجمه ترگمان] سورتمه به سرعت از تپه سرازیر شد
[ترجمه گوگل] سیل جمع آوری سرعت به عنوان تپه فرود آمد
- The idea eventually gathered support from the public.
[ترجمه ترگمان] این ایده در نهایت حمایت مردم را جلب کرد
[ترجمه گوگل] ایده در نهایت حمایت از مردم جمع آوری شد

(4) تعریف: to pick or harvest (plants or crops).
مترادف: harvest
مشابه: glean, pick, pluck, reap

- It was time to gather the crops.
[ترجمه ترگمان] وقت جمع آوری محصول بود
[ترجمه گوگل] زمان جمع آوری محصولات بود

(5) تعریف: to conclude or infer.
مترادف: conclude, reckon
مشابه: assume, deduce, deduct, derive, draw, figure, infer, understand

- From the look of disappointment on your face, I gather that he's not coming to your party.
[ترجمه ترگمان] از نگاه ناامیدی به صورتت فهمیدم که اون به مهمونی تو نمیاد
[ترجمه گوگل] از نگاه ناامیدی روی صورت شما، من میبینم که او به حزب شما نمیآید
- He did not respond to her greeting, and she gathered that he'd rather be alone.
[ترجمه ترگمان] او به سلام او پاسخی نداد و دریافت که ترجیح می دهد تنها باشد
[ترجمه گوگل] او به تبریک خود پاسخ نمی داد و او جمع می کرد که ترجیح می داد تنها باشد
- I gather from your accent that you're not from this area.
[ترجمه Mo] من از لهجه شما فهمیدم که شما اهل این مکان ( منطقه ) نیستید
[ترجمه ترگمان] از لهجه تو می پرسم که تو از این منطقه نیستی
[ترجمه گوگل] من از لهجه خودم جمع می کنم که شما از این منطقه نیستید

(6) تعریف: to draw (someone or something) close to or around the body.
مترادف: wrap
مشابه: draw, pull

- She gathered her coat around her shoulders.
[ترجمه ترگمان] کتش را دور شانه هایش حلقه کرد
[ترجمه گوگل] او کت خود را در اطراف شانه هایش جمع کرد
- He gathered the weeping child in his lap.
[ترجمه ترگمان] کودک گریان را در دامن خود جمع کرد
[ترجمه گوگل] او فرزند گرامی را در دامان خود جمع کرد

(7) تعریف: to draw and pull a thread through (cloth) so as to make many small folds or puckers.
مترادف: pucker, ruffle
مشابه: knit, pleat, purse, shirr, tuck
فعل ناگذر ( intransitive verb )
(1) تعریف: to come together; assemble.
مترادف: assemble, collect, congregate, convene
متضاد: disperse, scatter
مشابه: band, bunch, cluster, concentrate, converge, crowd, group, mass, meet, muster, rally, swarm, throng

- A crowd gathered at the site of the accident.
[ترجمه ترگمان] جمعیتی در محل حادثه جمع شدند
[ترجمه گوگل] یک جمعیت در محل حادثه جمع شده بودند

(2) تعریف: to accumulate, grow, or increase gradually.
مترادف: accumulate
مشابه: amass, collect, grow, increase, pile up

- Interest in the idea gathered over the next several months.
[ترجمه ترگمان] علاقه به این ایده در چند ماه آینده به وجود آمد
[ترجمه گوگل] علاقه مند به این ایده در چند ماه آینده جمع آوری شد
اسم ( noun )
مشتقات: gatherer (n.)
(1) تعریف: the act or an instance of gathering.
مترادف: collection, compilation, congregation
مشابه: assembly, convocation

(2) تعریف: the number or amount gathered.
مترادف: accumulation
مشابه: assembly, collection, harvest, mass

(3) تعریف: the result of gathering cloth.
مشابه: pleat, pucker, ruffle, shirr

• gathering in, drawing together; fold or pucker (in clothing)
bring together, assemble, collect; amass, accumulate; harvest; conclude, deduce
when people gather somewhere or when you gather them somewhere, they come together in a group.
if you gather things, you collect them or bring them together in one place.
if something gathers speed, momentum, or force, it gradually becomes faster or stronger.
something that is gathering dust is not being used regularly.
if you gather that something is true, you learn from what someone says that it is true.
if you gather a piece of cloth, you sew a thread through it and then pull the thread tight so that the cloth forms very small folds or pleats.
see also gathering.
if you gather up a number of things, you bring them together into a group.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] گردآوردن، گردآمدن

مترادف و متضاد

come or bring together


جمع کردن (فعل)
gross, total, add, collect, stack up, aggregate, eke, roll up, gather, tot, sum, call up, agglomerate, convene, flock, cluster, floc, furl, constrict, purse, immobilize

گرد کردن (فعل)
gather, agglomerate, round, round off, conglobate, globe, roll

گرد امدن (فعل)
assemble, gather, agglomerate, constringe, convene, flock, forgather, ring, rally, gam, herd

جمع شدن (فعل)
shrink, assemble, aggregate, muster, gather, constringe, flock, backlog, snuggle, retract, congregate, beehive, group, twitch, drift, herd, gang up, nucleate, twitch grass

بزرگ شدن (فعل)
greaten, lump, gather, amplify, grow

فراهم اوردن (فعل)
assemble, collect, gather

نتیجه گرفتن (فعل)
gather, derive, conclude, deduce

اجتماع کردن (فعل)
gather, forgather, congregate

گرد اوری کردن (فعل)
gather

استباط کردن (فعل)
gather

Synonyms: accumulate, aggregate, amass, assemble, associate, bunch up, capture, choose, close with, cluster, collect, concentrate, congregate, convene, converge, corral, crowd, cull, draw, draw in, flock, forgather, gang up, garner, get together, group, hang around, hang out, heap, herd, hoard, huddle, make the scene, marshal, mass, meet, muster, pick, pile up, pluck, poke, pour in, punch, rally, reunite, round up, scare up, scrape together, show up, stack up, stockpile, swarm, throng, unite


Antonyms: allot, deal, disperse, distribute, divide, scatter, separate, spread


be led to believe; infer


Synonyms: assume, conclude, deduce, draw, expect, find, hear, imagine, judge, learn, make, presume, reckon, suppose, surmise, suspect, take, think, understand


Antonyms: misunderstand


harvest, pick out


Synonyms: crop, cull, draw, extract, garner, glean, heap, ingather, mass, pick up, pile, pluck, reap, select, stack, take in


Antonyms: grow, plant


gain, increase


Synonyms: build, deepen, enlarge, expand, grow, heighten, intensify, rise, swell, thicken, wax


جملات نمونه

1. gather the bread crumbs
خرده نان ها را جمع کن.

2. gather ye rosebunds while you may
(رابرت هریک) تا می توانید شکوفه های گل جمع کنید.

3. gather speed
سرعت گرفتن،تند شدن،گشتاور شدن

4. gather up
1- چیدن و انباشتن،گردآوری کردن 2- در هم کشیدن (مثل ابرو)،به هم فشردن

5. i gather that they disagreed
به این نتیجه رسیده ام که موافق نیستند.

6. to gather information
اطلاعات گردآوری کردن

7. to gather speed
سرعت گرفتن

8. to gather the wheat crop
محصول گندم را درو کردن و انباشتن

9. (r. herrick) gather ye rosebuds while you may
تا می توانی شکوفه های گل سرخ جمع کن.

10. (r. herrick) gather ye rosebuds while you may. . .
تا فرصت داری گل غنچه گردآوری کن . . .

11. These little animals gather nuts from the ground in the autumn.
[ترجمه ترگمان]این حیوانات کوچک در پاییز از زمین دور هم جمع می شوند
[ترجمه گوگل]این حیوانات کوچک پایه را از زمین می گیرند

12. The children gather round in a circle.
[ترجمه حصین تیموری] بچه ها دور دایره گرد امدند.
[ترجمه ترگمان]بچه ها دور هم جمع می شوند
[ترجمه گوگل]بچه ها دور را در یک دایره جمع می کنند

13. Gather round, friends, and hear the news!
[ترجمه ترگمان]دوستان، جمع شوید و اخبار را بشنوید!
[ترجمه گوگل]جمع کن، دوستان، و اخبار را بشنو!

14. Flowers are often fertilized by bees as they gather nectar.
[ترجمه ترگمان]گل ها اغلب توسط زنبوره ای عسل که شهد را جمع آوری می کنند، بارور می شوند
[ترجمه گوگل]گلها اغلب به وسیله زنبورها در حال جمع آوری شهد هستند

15. Gather the men together and we'll start the march.
[ترجمه ترگمان]افراد رو جمع کن و راه رو شروع می کنیم
[ترجمه گوگل]مردان را با هم جمع و ما راهپیمایی را آغاز خواهیم کرد

16. I gather from your letter that you're not enjoying your job.
[ترجمه ترگمان]من از نامه ات فهمیدم که از کارت لذت نمی بری
[ترجمه گوگل]از نامه شما جمع آوری می کنم که از کار شما لذت نمی برید

17. Give me a moment to gather my notes together.
[ترجمه کیمیا سماواتی] یک لحظه به من وقت بده تا یادداشت هایم را باهم جمع آوری کنم.
[ترجمه ترگمان]یه لحظه بهم وقت بده تا my جمع کنم
[ترجمه گوگل]من یک لحظه برای جمع آوری یادداشت های من به من بدهید

18. Our first task is to gather information.
[ترجمه ترگمان]اولین وظیفه ما جمع آوری اطلاعات است
[ترجمه گوگل]اولین وظیفه ما جمع آوری اطلاعات است

19. During the winter months, great flocks of gulls gather at rubbish tips and sewage outfalls.
[ترجمه ترگمان]در طول ماه های زمستان، گله های بزرگ مرغان دریایی با نوک rubbish و outfalls فاضلاب جمع می شوند
[ترجمه گوگل]در طول ماه های زمستان، گله های بزرگ گاو در جمع آوری گرد و غبار و فاضلاب جمع آوری می شود

to gather information

اطلاعات گردآوری کردن


(R. Herrick) gather ye rosebuds while you may.

تا می‌توانی شکوفه‌های گل سرخ جمع کن.


He gathered the blanket about his legs.

پتو را دور پاهای خود پیچید.


to gather the wheat crop

محصول گندم را درو کردن و انباشتن


I gather that they disagreed.

به این نتیجه رسیده‌ام که موافق نیستند.


to gather speed

سرعت گرفتن


He gathered his brow.

جبین را در هم کشید.


the brothers gathered around their father's corpse.

برادرها دور جسد پدرشان حلقه زدند.


a large crowd gathered at the scene of the accident.

جمعیت زیادی در محل حادثه گرد آمده بودند.


they gathered for lunch.

برای نهار گرد هم آمدند.


the boil has gathered and is ready to be lanced.

دمل رسیده شده و برای نیشترزنی آماده است.


clouds gathered.

ابرها متراکم شد.


اصطلاحات

be gathered to one's fathers

مردن، به اجداد پیوستن


gather up

1- چیدن و انباشتن، گردآوری کردن 2- در هم کشیدن (مثل ابرو)، به هم فشردن


پیشنهاد کاربران

جمع اوری

نتیجه گرفتن

ورداشت ( در لرزه نگاری )

جمع بندی

جمع کردن

جمع کردن
مثلا
I gather my books
کتاب هایم را جمع کردم

جمع و جور کردن

I just want to eat, sleep, and gather myself.
من فقط می خواهم غذا بخورم، بخوابم و خودم را جمع و جور کنم.

To believe that something is true because of what you have seen or heard

To see
To notice
To understand
To believe
To think
To infer
To assume
To learn
To discover

پی بردن
فهمیدن
متوجه شدن
حدس زدن
استنباط کردن
برداشت کردن


Do I gather that you recognize me ?
آیا درست متوجه شدم که منو به جا می آری؟

بزرگ شدن

جمع کردن
Example : ants gather foods for winter

جمع کردن
collect

⁦✔️⁩گرد آمدن، جمع شدن
[Bad Weather]
[Collocation]
thick/​dark/​storm clouds ​gather

گرداوری
Gather information گرداوری ( جمع اوری ) اطلاعات

به معنی متوجه شدن و نتیجه گرفتن
I gather there is a member of the Wayne family here
متوجه شدم که یکی از اعضای خانواده وین اینجا حضور دارد

gather ( verb ) = جمع آوری کردن، گردآوری کردن، جمع کردن، جمع و جور کردن/گرد هم آمدن، جمع شدن/چیدن ( برای جمع آوری میوه ها ) /باور کردن، درک کردن، فهمیدن، متوجه شدن، فکر کردن، برداشت کردن، حدس زدن، نتیجه گیری کردن، استنباط کردن/افزایش تدریجی یافتن/زیاد کردن، افزایش دادن/افزایش یافتن، زیاد شدن، شدت گرفتن/پیچیدن، جمع کردن، چین چین کردن ( در رابطه با لباس و پوشاک ) /در آغوش گرفتن کسی، دست خود را بر روی شانه و یا دو کمر کسی حلقه کردن، بغل کردن کسی/متمرکز کردن، معطوف کردن، حواس جمع کردن ( در رابطه با ذهن ) /به هم چسبیدن و نزدیک هم شدن یا ضخیم شدن یا انبوه تر شدن ( در مورد ابرها ) /

Definition = برای جمع آوری چندین چیز ، اغلب از مکانها یا افراد مختلف/بازوهای خود را به اطراف کسی حلقه بیاندازید و آنها را به طور با احتیاط یا محبت آمیز نگه دارید یا حفظ کنید/وقتی افراد یا حیوانات جمع می شوند ، در یک گروه جمع می شوند/ضخیم تر و نزدیک تر شدن/درک یا باور چیزی در نتیجه چیزی که گفته یا انجام شده است/با دوختن نخ در آن و سپس کشیدن نخ محکم ، پارچه را به چین های کوچک جمع کنید/

مترادف با کلمه : collect ( verb )

a gathered skirt = دامن چین چین شده، دامن جمع شده

examples:
1 - I went to several libraries to gather information about the plans.
من به چند کتابخانه رفتم تا اطلاعاتی درباره نقشه ها گردآوری کنم.
2 - We gathered blueberries from the bushes.
ما از بوته ها بلوبری جمع کردیم.
3 - A crowd had gathered to hear her speak.
جمعیتی برای شنیدن صحبت های او جمع شده بودند ( گرد هم آمده بودند ) .
4 - Finally, the train began to gather speed, and we were on our way.
بالاخره، قطار سرعتش را زیاد کرد و ما راه افتادیم.
5 - She gathered up the newspapers that were scattered around the floor.
او روزنامه هایی را که دور زمین پراکنده بودند جمع آوری کرد.
6 - We gathered our things together and left quickly.
وسایلمان را جمع کردیم و سریع رفتیم.
7 - He gathered her in his arms and kissed her.
او را در آغوشش بغل کرد و بوسید.
8 - Economic recovery is gathering pace.
بهبود اقتصادی در حال افزایش یافتن تدریجی است.
9 - On a clear, straight road you can gather speed.
در یک جاده صاف و مستقیم می توانید سرعت را افزایش دهید.
10 - Gather round, children, and I'll tell you a story.
دور هم جمع شوید ، بچه ها ، و من می خواهم یک داستان برای شما تعریف می کنم.
11 - Storm clouds were gathering.
ابرهای طوفانی انبوه تر می شدند.
12 - Harry loves his new job, I gather.
هری کار جدیدش را دوست دارد ، من باور دارم.
13 - From what I can gather, they're old school friends.
از آنچه می توانم استنباط کنم ، آنها دوستان قدیمی مدرسه هستند.
14 - Pressure for reform of the health - care system is gathering momentum.
فشارها برای اصلاح نظام مراقبت های بهداشتی در حال افزایش است.
15 - From the look on their faces, she gathered ( that ) they were annoyed with her.
از ظاهر چهره آنها ، او برداشت کرد ( که ) آنها از او ناراحت شده اند.
16 - the crops has been safely gathered in
محصولات با خیال راحت برداشت شده است
17 - I gather that you wanted to see me
فکر می کنم که می خواستی من را ببینی
18 - I gathered from the way he replied that she was’nt very enthusiastic
من از حالتی که او پاسخ داد فهمیدم که زیاد مشتاق نیست



gather ( noun ) = چین، تا، پِلیسه ( در مورد لباس )

Definition = یک چین کوچک که به پارچه دوخته شده است:/

مثال:
a skirt with gathers at the back = یک پیراهن با چین هایی ( پلیسه هایی ) در پشت

جَمعاندن چیزی /کسانی

تجمع کردن

محول کردن


کلمات دیگر: