فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: gathers, gathering, gathered
• (1) تعریف: to bring together into one place or assembly.
• مترادف: assemble
• متضاد: disperse, scatter
• مشابه: agglomerate, band, cluster, collect, compile, concentrate, congregate, convene, convoke, crowd, mass, rally
- As it began to rain, we quickly gathered all the picnic things.
[ترجمه Mo] زمانی که باران شروع شد، ما سریع تمامی وسایل پیک نیک را جمع کردیم
[ترجمه گنج جو] به محض اینکه بارون شروع به باریدن کرد سریع همه ی وسایل پیک نیک رو جمع کردیم .
[ترجمه ترگمان] وقتی باران شروع به باریدن کرد، ما به سرعت تمام وسایل پیک نیک را جمع کردیم
[ترجمه گوگل] همانطور که باران شروع شد، ما به سرعت همه چیزهای پیک نیک جمع آوری کردیم
- He gathered all his wife's friends for the surprise party.
[ترجمه عارف] او جمع کرد همه دوستان همسرش را برای مهمانی غافلگیر کننده
[ترجمه گنج جو] برای این مهمانی حیرت آور همه ی دوستان همسرش را دور هم جمع کرده بود.
[ترجمه ترگمان] او همه دوستان زنش را برای مهمانی غافلگیر کننده جمع کرد
[ترجمه گوگل] او تمام دوستان همسرش را برای حزب تعجب جمع کرد
• (2) تعریف: to collect from various sources; amass.
• مترادف: accumulate, amass, collect
• متضاد: disperse
• مشابه: agglomerate, compile, garner, group, harvest, hoard, pile, pile up, raise
- The reporter gathered information for her story.
[ترجمه nm] گزارشگر اطلاعاتی را برای گزارشش گرداوری کرد
[ترجمه ترگمان] خبرنگار اطلاعاتی را برای داستانش جمع آوری کرد
[ترجمه گوگل] خبرنگار اطلاعاتی را برای داستان او جمع آوری کرد
• (3) تعریف: to accumulate or build up.
• مترادف: build up
• مشابه: accumulate, muster
- The sled gathered speed as it descended the hill.
[ترجمه ترگمان] سورتمه به سرعت از تپه سرازیر شد
[ترجمه گوگل] سیل جمع آوری سرعت به عنوان تپه فرود آمد
- The idea eventually gathered support from the public.
[ترجمه ترگمان] این ایده در نهایت حمایت مردم را جلب کرد
[ترجمه گوگل] ایده در نهایت حمایت از مردم جمع آوری شد
• (4) تعریف: to pick or harvest (plants or crops).
• مترادف: harvest
• مشابه: glean, pick, pluck, reap
- It was time to gather the crops.
[ترجمه ترگمان] وقت جمع آوری محصول بود
[ترجمه گوگل] زمان جمع آوری محصولات بود
• (5) تعریف: to conclude or infer.
• مترادف: conclude, reckon
• مشابه: assume, deduce, deduct, derive, draw, figure, infer, understand
- From the look of disappointment on your face, I gather that he's not coming to your party.
[ترجمه ترگمان] از نگاه ناامیدی به صورتت فهمیدم که اون به مهمونی تو نمیاد
[ترجمه گوگل] از نگاه ناامیدی روی صورت شما، من میبینم که او به حزب شما نمیآید
- He did not respond to her greeting, and she gathered that he'd rather be alone.
[ترجمه ترگمان] او به سلام او پاسخی نداد و دریافت که ترجیح می دهد تنها باشد
[ترجمه گوگل] او به تبریک خود پاسخ نمی داد و او جمع می کرد که ترجیح می داد تنها باشد
- I gather from your accent that you're not from this area.
[ترجمه Mo] من از لهجه شما فهمیدم که شما اهل این مکان ( منطقه ) نیستید
[ترجمه ترگمان] از لهجه تو می پرسم که تو از این منطقه نیستی
[ترجمه گوگل] من از لهجه خودم جمع می کنم که شما از این منطقه نیستید
• (6) تعریف: to draw (someone or something) close to or around the body.
• مترادف: wrap
• مشابه: draw, pull
- She gathered her coat around her shoulders.
[ترجمه ترگمان] کتش را دور شانه هایش حلقه کرد
[ترجمه گوگل] او کت خود را در اطراف شانه هایش جمع کرد
- He gathered the weeping child in his lap.
[ترجمه ترگمان] کودک گریان را در دامن خود جمع کرد
[ترجمه گوگل] او فرزند گرامی را در دامان خود جمع کرد
• (7) تعریف: to draw and pull a thread through (cloth) so as to make many small folds or puckers.
• مترادف: pucker, ruffle
• مشابه: knit, pleat, purse, shirr, tuck
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• (1) تعریف: to come together; assemble.
• مترادف: assemble, collect, congregate, convene
• متضاد: disperse, scatter
• مشابه: band, bunch, cluster, concentrate, converge, crowd, group, mass, meet, muster, rally, swarm, throng
- A crowd gathered at the site of the accident.
[ترجمه ترگمان] جمعیتی در محل حادثه جمع شدند
[ترجمه گوگل] یک جمعیت در محل حادثه جمع شده بودند
• (2) تعریف: to accumulate, grow, or increase gradually.
• مترادف: accumulate
• مشابه: amass, collect, grow, increase, pile up
- Interest in the idea gathered over the next several months.
[ترجمه ترگمان] علاقه به این ایده در چند ماه آینده به وجود آمد
[ترجمه گوگل] علاقه مند به این ایده در چند ماه آینده جمع آوری شد
اسم ( noun )
مشتقات: gatherer (n.)
• (1) تعریف: the act or an instance of gathering.
• مترادف: collection, compilation, congregation
• مشابه: assembly, convocation
• (2) تعریف: the number or amount gathered.
• مترادف: accumulation
• مشابه: assembly, collection, harvest, mass
• (3) تعریف: the result of gathering cloth.
• مشابه: pleat, pucker, ruffle, shirr