کلمه جو
صفحه اصلی

elder


معنی : ریش سفید، شیخ کلیسا، ارشد، بزرگتر، ارشد کلیسا
معانی دیگر : مسن تر، مهتر، مهین، مافوق، کدیور، سرور، سالار، شیخ، (زمان) باستان، پیشین، عتیق، کهن، نیا، جد، سر دودمان، پیش کسوت، (جمع) پیشینیان، سرقبیله، بزرگ طایفه (یا خاندان)، آدم سالخورده، پیر، سالمند، (گیاه شناسی)، اقطی (جنس sambucus از خانواده ی honeysuckle)، شی  کلیسا

انگلیسی به فارسی

بزرگتر، ریش سفید، شیخ کلیسا، ارشد، ارشد کلیسا


بزرگ‌تر، ارشد، مهم‌تر


بزرگ‌تر، پیش کسوت، شیخ، پیر


(در جمع) (کلیسا، قبیله و غیره) مشایخ، زُعما، پیران


(گیاه‌شناسی) آقطی، انگور کولی (از گونه‌ی Sambucus) (گُل این گیاه elderflower می‌باشد)


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: a comparative of old; older; born earlier.
مترادف: older
متضاد: younger

- The elder children had to take care of their younger brothers and sisters.
[ترجمه استاد جوان] بچه های بزرگتر باید از برادران و خواهرانشان مراقبت کنند
[ترجمه ترگمان] بچه های بزرگ تر مجبور بودند از برادران و خواهران کوچک ترش مراقبت کنند
[ترجمه گوگل] بچه های بزرگتر باید از برادران و خواهران جوانشان مراقبت کنند

(2) تعریف: greater in rank or authority; senior.
مترادف: senior
مشابه: ranking, superior

- He bowed to the opinion of the elder statesman.
[ترجمه ترگمان] به عقیده of سیاسی تعظیم کرد
[ترجمه گوگل] او به نظر دولتمردان بزرگ متوسل شد

(3) تعریف: earlier in time; former.
مترادف: bygone, former, old, prior
مشابه: earlier, olden, previous
اسم ( noun )
(1) تعریف: an older person.
مترادف: senior
مشابه: antediluvian, graybeard, octogenarian, old-timer, oldster, senior citizen

- She was taught to respect her elders.
[ترجمه مونا فرشچیان] او یاد گرفته بود که به بزرگتر از خودش احترام بگذارد
[ترجمه ترگمان] به بزرگان یاد داده بود که به بزرگ ترها احترام بگذارد
[ترجمه گوگل] او را به احترام به بزرگانش آموزش داد

(2) تعریف: an older person who has authority, as in a tribe or clan.
مترادف: patriarch
مشابه: dean, matriarch, superior

- Important decisions were made by the village elders.
[ترجمه مونا فرشچیان] تصمیمات مهمی توسط بزرگان روستا گرفته شد
[ترجمه ترگمان] رهبران روستا تصمیمات مهمی گرفتند
[ترجمه گوگل] تصمیم های مهم توسط بزرگان روستا ساخته شده است

(3) تعریف: in certain Christian sects, a layman who is a governing officer of the church, or a priest of high order.
مترادف: presbyter
مشابه: dean, patriarch, preacher
اسم ( noun )
• : تعریف: any of various shrubs or small trees that bear clusters of small white flowers and red or blackish berrylike fruits.

• any of a number of trees or shrubs; person who is older
the elder of two people is the one who was born first.
the elders of a society or religious organization are the older members who have influence and authority, or who hold positions of responsibility; a formal use.
an elder is a small tree or shrub. it has white flowers and red, purple, or black edible berries.

مترادف و متضاد

ریش سفید (اسم)
elder, graybeard, dean, doyen

شیخ کلیسا (اسم)
elder, presbyter

ارشد (صفت)
superior, senior, commander, major, eldest, classy, elder, superordinate, old-line, first-born, higher-up

بزرگتر (صفت)
senior, head, major, elder, paramount

ارشد کلیسا (صفت)
elder

born earlier


Synonyms: ancient, earlier, first-born, more mature, older, senior


Antonyms: last-born, younger, youngest


older person


Synonyms: ancestor, ancient, forebearer, golden ager, matriarch, oldest, old fogey, oldster, patriarch, senior, senior citizen, superior, veteran


Antonyms: junior, minor, youngster, youth


جملات نمونه

1. an elder statesman
دولتمرد مهتر

2. an elder statesman
یک دولتمرد کار کشته

3. my elder brother
برادر بزرگ تر من

4. my elder brother is named jahangir
برادر بزرگ من جهانگیر نام دارد.

5. the elder of the family
بزرگ خاندان

6. i am elder than her
من از او مسن ترم.

7. his poems are of the elder new england tradition
اشعار او با سنت دیرین نیوانگلاند رابطه دارد.

8. she tried to emulate her elder brother in sports
کوشید که در ورزش از برادر ارشد خود پیشی بگیرد.

9. Her elder sister's been acting rather funnily just recently.
[ترجمه ترگمان]خواهر بزرگش به طور عجیبی به طور عجیبی این طور رفتار کرده است
[ترجمه گوگل]خواهر بزرگترش به تازگی اقدام کرده است

10. Henry is my elder brother; he is two years older than I.
[ترجمه ترگمان]هنری برادر بزرگ تر من است؛ دو سال از من بزرگ تر است
[ترجمه گوگل]هنری برادر بزرگم است او دو سال بزرگتر از من است

11. The accused's elder sister bailed her out of jail.
[ترجمه ترگمان]خواهر بزرگ تر متهم او را از زندان آزاد کرد
[ترجمه گوگل]خواهر بزرگتر متهم او را از زندان خارج کرد

12. Karen has always felt overshadowed by her famous elder sister.
[ترجمه ترگمان]کارن همیشه در مورد خواهر بزرگ تر اون فکر می کرد
[ترجمه گوگل]کارن همیشه تحت تأثیر خواهر بزرگترش قرار گرفته است

13. My elder brother is a doctor.
[ترجمه ترگمان]برادر بزرگ من دکتر است
[ترجمه گوگل]برادر بزرگتر من یک دکتر است

14. He is my elder by five years.
[ترجمه ترگمان]او پنج سال است که بزرگ تر از من است
[ترجمه گوگل]او پنج سال است که من بزرگترم

15. My elder sister has a terror of fire.
[ترجمه ترگمان]خواهر بزرگ تر من از آتش وحشت دارد
[ترجمه گوگل]خواهر بزرگتر من ترور آتش است

16. My elder brother is a reporter.
[ترجمه ترگمان] برادر بزرگم یه خبرنگار - ه
[ترجمه گوگل]برادر بزرگتر من خبرنگار است

17. She was accompanied by her elder sister.
[ترجمه ترگمان]خواهر بزرگ تر او را همراهی می کرد
[ترجمه گوگل]او با خواهر بزرگترش همراه شد

18. He is the elder of my two brothers.
[ترجمه ترگمان]او برادر دو برادر من است
[ترجمه گوگل]او بزرگتر از دو برادر من است

19. Her elder daughter is in college.
[ترجمه ترگمان]دختر بزرگش در دانشگاه است
[ترجمه گوگل]دختر بزرگترش در کالج است

20. The house was handed down to my elder brother.
[ترجمه ترگمان]خانه به برادر بزرگ تر من واگذار شد
[ترجمه گوگل]خانه به برادر بزرگ من رسید

the elder

(در کنار نام شخص) بزرگ


one's elders and better

بزرگ‌ترها


My elder brother is named Ali.

برادر بزرگم علی نام دارد.


an elder statesman

دولتمرد مهتر


پیشنهاد کاربران

داداش بزرگ

ریش سفید ، بزرگِ خاندان ، فرد بزرگتر ، سالمند

- قدیمی تر
- باسابقه تر
( elder customers = مشتریان قدیمی تر/باسابقه تر )


کلمات دیگر: