کلمه جو
صفحه اصلی

feeding


معنی : تغذیه، خورش
معانی دیگر : خورش، تغذیه

انگلیسی به فارسی

خورش، تغذیه


تغذیه، خورش


انگلیسی به انگلیسی

• act of eating or taking nourishment; giving of food or nourishment; act of supplying or providing; act of channeling or routing; act of inciting; act of inserting

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تغذیه

مترادف و متضاد

تغذیه (اسم)
alimentation, nutrition, feeding, nourishment, nourishing, nurture, sustenance, nutriment

خورش (اسم)
feed, food, hash, feeding, sauce, beverage, gippo

جملات نمونه

1. the cat is feeding her babies
گربه دارد به بچه هایش شیر می دهد.

2. bears have a limited feeding season
فصل تغذیه ی خرس ها محدود است.

3. the messy task of feeding a baby
کار کثیف کننده ی غذا دادن به نوزاد

4. the mother bird was feeding her chicks
پرنده ی مادر جوجه های خود را غذا می داد.

5. when is the baby's feeding time?
وقت خوراک دادن به نوزاد کی است ؟

6. you visit but play coy / thus tantalizing me by feeding the flames of your desirability
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی /بازار خویش و آتش ما تیز می کنی

7. Have they been feeding you well?
[ترجمه ترگمان]آن ها به شما خوب غذا می دهند؟
[ترجمه گوگل]آیا آنها به خوبی شما را تغذیه کرده اند؟

8. He is feeding up the chickens for Christmas.
[ترجمه ترگمان]او برای کریسمس جوجه ها را سیر می کند
[ترجمه گوگل]او تغذیه جوجه ها را برای کریسمس انجام می دهد

9. That thin little boy needs feeding up.
[ترجمه ترگمان] اون پسر لاغر مردنی به تغذیه نیاز داره
[ترجمه گوگل]این پسر کوچک ناز نیاز به تغذیه دارد

10. She was feeding a baby at the breast.
[ترجمه ترگمان] اون داشت به یه بچه تو سینه شیر می داد
[ترجمه گوگل]او در حال سیر کردن نوزاد بود

11. At least one British officer was feeding him with classified information.
[ترجمه ترگمان]حداقل یک افسر بریتانیایی با اطلاعات طبقه بندی شده به او غذا می داد
[ترجمه گوگل]حداقل یک افسر بریتانیایی او را با اطلاعات طبقهبندی کرد

12. She sat the baby up and tried feeding him.
[ترجمه ترگمان]بچه را بلند کرد و سعی کرد به او غذا بدهد
[ترجمه گوگل]او کودک را نشست و تلاش کرد او را تغذیه کند

13. The humble potato may be the key to feeding the world's population.
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی فروتن ممکن است کلید تغذیه جمعیت جهان باشد
[ترجمه گوگل]سیب زمینی فروتن ممکن است کلید تغذیه جمعیت جهان باشد

14. The feeding of dairy cows has undergone a revolution.
[ترجمه ترگمان]تغذیه گاوه ای شیرده، دست خوش یک انقلاب شده است
[ترجمه گوگل]تغذیه گاوهای شیری تحت یک انقلاب بوده است

15. I knew absolutely nothing about handling or feeding a baby.
[ترجمه ترگمان]من هیچ چیز در مورد جابجایی و یا تغذیه یک بچه نمی دانستم
[ترجمه گوگل]من هیچ چیز درباره تغذیه یا تغذیه نوزادان نمی دانستم

پیشنهاد کاربران

غذارسان

خوراک

خورش و تغذیه

در فرایند: خوراک دهی

تغذیه

چراندن. تقویت. عرضه. دوره. جشن. دادن. بارور کردن. شکار. پرستار.

nutrition

غذا خوردن

feeding ( مهندسی مواد و متالورژی )
واژه مصوب: تغذیه 1
تعریف: در ریخته گری، رساندن فلز مذاب به منطقۀ درحال انجماد، معمولاً با آهنگی مناسب برای پر کردن حفره در جلوی پیشانی انجماد و به منظور جبران هرگونه تنجش در حین انجماد


کلمات دیگر: