1. the cat is feeding her babies
گربه دارد به بچه هایش شیر می دهد.
2. bears have a limited feeding season
فصل تغذیه ی خرس ها محدود است.
3. the messy task of feeding a baby
کار کثیف کننده ی غذا دادن به نوزاد
4. the mother bird was feeding her chicks
پرنده ی مادر جوجه های خود را غذا می داد.
5. when is the baby's feeding time?
وقت خوراک دادن به نوزاد کی است ؟
6. you visit but play coy / thus tantalizing me by feeding the flames of your desirability
دیدار می نمایی و پرهیز می کنی /بازار خویش و آتش ما تیز می کنی
7. Have they been feeding you well?
[ترجمه ترگمان]آن ها به شما خوب غذا می دهند؟
[ترجمه گوگل]آیا آنها به خوبی شما را تغذیه کرده اند؟
8. He is feeding up the chickens for Christmas.
[ترجمه ترگمان]او برای کریسمس جوجه ها را سیر می کند
[ترجمه گوگل]او تغذیه جوجه ها را برای کریسمس انجام می دهد
9. That thin little boy needs feeding up.
[ترجمه ترگمان] اون پسر لاغر مردنی به تغذیه نیاز داره
[ترجمه گوگل]این پسر کوچک ناز نیاز به تغذیه دارد
10. She was feeding a baby at the breast.
[ترجمه ترگمان] اون داشت به یه بچه تو سینه شیر می داد
[ترجمه گوگل]او در حال سیر کردن نوزاد بود
11. At least one British officer was feeding him with classified information.
[ترجمه ترگمان]حداقل یک افسر بریتانیایی با اطلاعات طبقه بندی شده به او غذا می داد
[ترجمه گوگل]حداقل یک افسر بریتانیایی او را با اطلاعات طبقهبندی کرد
12. She sat the baby up and tried feeding him.
[ترجمه ترگمان]بچه را بلند کرد و سعی کرد به او غذا بدهد
[ترجمه گوگل]او کودک را نشست و تلاش کرد او را تغذیه کند
13. The humble potato may be the key to feeding the world's population.
[ترجمه ترگمان]سیب زمینی فروتن ممکن است کلید تغذیه جمعیت جهان باشد
[ترجمه گوگل]سیب زمینی فروتن ممکن است کلید تغذیه جمعیت جهان باشد
14. The feeding of dairy cows has undergone a revolution.
[ترجمه ترگمان]تغذیه گاوه ای شیرده، دست خوش یک انقلاب شده است
[ترجمه گوگل]تغذیه گاوهای شیری تحت یک انقلاب بوده است
15. I knew absolutely nothing about handling or feeding a baby.
[ترجمه ترگمان]من هیچ چیز در مورد جابجایی و یا تغذیه یک بچه نمی دانستم
[ترجمه گوگل]من هیچ چیز درباره تغذیه یا تغذیه نوزادان نمی دانستم