کلمه جو
صفحه اصلی

egg


معنی : تخم، تخم مرغ
معانی دیگر : تخم جانور (به ویژه ماهی و خزنده)، (خودمانی) آدم، (زن) تخمک، تخم زا (ovum و egg cell هم می گویند)، تخم مرغی شکل، تخم دیس، بیضوی، تخم مرغ مانند، (به ویژه در آشپزی) تخم مرغ زدن به، (امریکا - عامیانه) تخم مرغ پرتاب کردن، (با: on) تحریک کردن (به کار بد یا احمقانه)، برانگیختن، برشوراندن، واداشتن، تخم مره، تحریک کردن

انگلیسی به فارسی

تخم‌مرغ، تخم، تحریک کردن


تخم مرغ، تخم


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: put all one's eggs in one basket
(1) تعریف: a reproductive cell within the female; ovum.

(2) تعریف: the thin-shelled ovum of a bird or reptile, often used for food by humans and animals.

(3) تعریف: anything having the shape of a hen's egg.

(4) تعریف: (informal) person.

- You're a good egg.
[ترجمه آوین] تو یک تخم مرغ خوب هستی
[ترجمه الی] تو آدم خوبی هستی
[ترجمه ترگمان] تخم مرغ خوبی هستی
[ترجمه گوگل] تو یک تخم مرغ خوب هستی
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: eggs, egging, egged
• : تعریف: to incite or encourage to act (usu. fol. by "on").
مشابه: spur

- He bullied the new boy while his friends egged him on.
[ترجمه ترگمان] در حالی که دوستانش او را تحریک می کردند پسر جدیدش را آزار می داد
[ترجمه گوگل] او پسر جدیدی را مورد آزار و اذیت قرار داد، در حالیکه دوستانش او را در آغوش گرفتند

• roundish object produced by certain female animals for reproductive purposes; ovum; person (slang)
urge, goad, press, encourage
an egg is the rounded object produced by a female bird from which a baby bird later emerges. some other creatures, such as reptiles and fish, also produce eggs.
an egg is also a hen's egg considered as food.
an egg is also a cell in a female person or animal which can develop into a baby.
if you egg someone on, you encourage them to do something daring or foolish.

مترادف و متضاد

تخم (اسم)
kernel, seed, fry, egg, zygote, semen, testicle, testis

تخم مرغ (اسم)
egg

seed, cell; embryo of an animal


Synonyms: bud, cackle, cackleberry, germ, nucleus, oospore, ovum, roe, rudiment, spawn, yellow eye


جملات نمونه

to lay eggs

تخم گذاشتن


the eggs of a snake

تخم‌های مار


fish egg

خاویار، اشپل، اشپیل


1. egg cup
جا تخم مرغی

2. egg on ones face
(عامیانه) شرمندگی در اثر اشتباه لپی

3. an egg with a double yolk
تخم دو زرده

4. beat egg whites until stiff
سفیده ی تخم مرغ را بزن تا غلیظ بشود.

5. fish egg
خاویار،اشپل،اشپیل

6. rotten egg
تخم مرغ گندیده

7. whipped egg whites
سفیده ی تخم مرغ زده شده

8. easter egg
تخم مرغ رنگ کرده (ویژه ی ایام عید پاک)

9. a fertile egg
تخم مرغ نطفه دار

10. add an egg to bind the meat
برای به هم چسبیدن گوشت تخم مرغی به آن بزن.

11. an addled egg
تخم مرغ خراب

12. beat the egg well
تخم مرغ را خوب بزن

13. fold the egg whites into the dough
سفیده های تخم مرغ را آهسته با خمیر مخلوط کنید.

14. chicken and egg situation
(در اصل: این پرسش که آیا مرغ اول به وجود آمده یا تخم مرغ ؟) اشکال در شناخت علت و معلول

15. lay an egg
1- تخم دادن 2- (امریکا - عامیانه - به ویژه در تئاتر و هنرپیشگی) خیطی بالا آوردن،افتضاح کردن

16. the equator of an egg
نیمگان (منصف) تخم مرغ

17. the rooster fertilizes the hen's egg
خروس تخم مرغ را زایا می کند.

18. each partition of the box contains one egg
هریک از خانه های جعبه حاوی یک تخم مرغ است.

19. his forehead has a bump the size of an egg
پیشانی او به اندازه ی یک تخم مرغ بالا آمده است.

20. He that will steal an egg will steal an ox.
[ترجمه ترگمان]اون یه تخم میدزده که یه گاو رو میدزده
[ترجمه گوگل]او که یک تخم مرغ را سرقت خواهد گاو را سرقت خواهد کرد

21. Better an egg today than a hen tomorrow.
[ترجمه ترگمان]امروز یک تخم مرغ بهتر از یک مرغ فردا است
[ترجمه گوگل]امروز یک تخم مرغ را بهتر از یک مرغ فردا

22. I always have a boiled egg for breakfast.
[ترجمه ترگمان]من همیشه یک تخم مرغ آب پز برای صبحانه می خورم
[ترجمه گوگل]برای صبحانه همیشه یک تخم مرغ آب پز وجود دارد

23. He poached an egg for breakfast.
[ترجمه ترگمان]برای صبحانه یک تخم مرغ آب پز کرده بود
[ترجمه گوگل]او برای صبحانه تخم مرغ را خرد کرده بود

24. Whisk the egg whites until stiff.
[ترجمه ترگمان]سفیده تخم مرغ را تا خشک می کند
[ترجمه گوگل]سفید کردن تخم مرغ را تا سفت شدن بشورید

25. Glaze the pie with beaten egg.
[ترجمه ترگمان]پای مرغ را با تخم مرغ شکست
[ترجمه گوگل]سرخ کردن پای با تخم مرغ مورد ضرب و شتم

26. The sauce should not boil or the egg yolk will curdle.
[ترجمه ترگمان]سس نباید به جوش آید و یا نطفه تخم بخار شود
[ترجمه گوگل]سس نباید جوشانده شود و یا زرده تخم مرغ هم نباشد

27. The male sperm fertilizes the female egg.
[ترجمه ترگمان]اسپرم مذکر از تخم مرغ مونث استفاده میکنه
[ترجمه گوگل]اسپرم مرد تخم مرغ را بارور می کند

28. I swan, that's a good egg.
[ترجمه ترگمان]من سوان هستم، این یک تخم مرغ خوب است
[ترجمه گوگل]من سوار می شوم، این یک تخم مرغ خوب است

29. At times I am a thoroughly bad egg.
[ترجمه ترگمان]گاهی من تخم مرغ بدی هستم
[ترجمه گوگل]گاهی اوقات من یک تخم مرغ کاملا بد هستم

30. The cuckoo lays her egg in another bird's nest.
[ترجمه ترگمان]فاخته زمینی تخم او را در آشیانه پرنده دیگری می گذارد
[ترجمه گوگل]کوسه تخم خود را در لانه دیگری قرار می دهد

I had boiled eggs for breakfast.

صبحانه تخم‌مرغ آب‌پز خوردم.


These eggs hatch into larva.

این تخم‌ها تبدیل به لیسه می‌شوند.


he's a good egg!

آدم خوبیه!


His wife kept egging him on to resign.

زنش پیوسته او را تحریک می‌کرد که کناره‌گیری.


Egged on by Iago, Othello decided to kill his wife.

اوتلو که توسط ایاگو تحریک شده بود، مصمم شد که زن خود را بکشد.


اصطلاحات

Easter egg

تخم‌مرغ رنگ کرده (ویژه‌ی ایام عید پاک)


don't teach your grandmother to suck eggs

به من یاد نده چون خودم بلدم، خودم هفت مرده حلاجم


egg cup

جا تخم مرغی


egg on ones face

(عامیانه) شرمندگی در اثر اشتباه لپی


hatch eggs

(جوجه و لیسه و غیره) از تخم درآمدن


lay an egg

1- تخم دادن 2- (امریکا - عامیانه - به ویژه در تئاتر و هنرپیشگی) خیطی بالا آوردن، افتضاح کردن


put (or have) all one's eggs in one basket

همه‌ی دارایی خود را در یک کار (یا معامله) به کار زدن (و به مخاطره انداختن)


پیشنهاد کاربران

تخم انواع جانداران

تخمه مرغ


تخم مرغ


تخم مرغ یا تخم خزندگان

تخمک

به صورت فعل معنی تحریک کردنم میده.

poached egg تخم مرغ آب پزی که زردش پخته نشده
Sunnyside up تخم مرغ تو روغن میپزی ، سفیده میپزه ولی زرده نه
Hardboiled
Softboiled
Scrambled egg با روغن پخته میشه و زرده و سفیده هم زده میشه
Over easy egg هر دو طرف سرخ میشه

تخمک ( در بدن زنان )

egg به فارسی = تخم مرغ ، تخم پرندگان

واژه egg به معنای تخم
واژه egg به معنای تخم به شی بیضی گفته می شود که پوسته ای سخت و نازک دارد که پرنده ماده آن را به دنیا می آورد و درون آن جوجه پرنده است. واژه egg علاوه بر پرنده، به تخم ماهی ها، حشرات و خزندگان و . . . نیز اطلاق می گردد. مثلا:
crocodile eggs ( تخم کرکودیل )

واژه egg به معنای تخم مرغ
واژه egg به معنای تخم مرغ به تخم پرنده ( علی الخصوص مرغ ) گفته می شود که انسان به عنوان غذا آن را مصرف می کند. البته به سایر تخم های خوراکی پرنده ها ( نظیر بلدرچین، بوقلمون و . . . ) نیز egg گفته می شود. مثلا:
ducks’ eggs ( تخم های اردک )
egg yolks ( زرده تخم مرغ )
egg whites ( سفیده تخم مرغ )

واژه egg به معنای تخمک
واژه egg به معنای تخمک به سلولی در بدن زن و حیوانات ماده گفته می شود که با اسپرم ترکیب شده و جنین به وجود می آید.

منبع: سایت بیاموز


کلمات دیگر: