کلمه جو
صفحه اصلی

felting


معنی : نمد مالی
معانی دیگر : نمدسازی، ماده ای که از آن نمد می سازند، پشم نمدی

انگلیسی به فارسی

نمد‌مالی


نقاشی، نمد مالی


انگلیسی به انگلیسی

• felt fabric (type of nonwoven cloth); process of making felt

دیکشنری تخصصی

[نساجی] نمد - نمد مالی - نمدی کردن - شرایطی که الیاف پشمی بهم می چسبند و فلسهای الیاف در هم در گیر میشود

مترادف و متضاد

نمد مالی (اسم)
felting

جملات نمونه

1. A burden of one's choice is not felt.
[ترجمه ترگمان]بار انتخاب یک فرد احساس نمی شود
[ترجمه گوگل]بار بودن انتخاب یک احساس نیست

2. He best can pity who has felt the worse.
[ترجمه ترگمان]او بهترین کسی است که از این بدتر احساس می کند
[ترجمه گوگل]او بهترین است می تواند تاسف که احساس بدتر

3. Sickness is felt, but health not at all.
[ترجمه ترگمان]بیماری همه گیر است، اما سلامت به هیچ وجه
[ترجمه گوگل]بیماری احساس می شود، اما سلامت در همه نیست

4. He jests at scars that never felt a wound.
[ترجمه ترگمان]او به زخم هایی که هرگز احساس جراحت نکرده بود، شوخی می کرد
[ترجمه گوگل]او از زخم هایی که هرگز زخم را احساس نکرده است می گوید

5. I felt fairly easy after taking the medicine.
[ترجمه ترگمان]بعد از خوردن دارو خیلی احساس راحتی کردم
[ترجمه گوگل]پس از مصرف دارو احساس راحتی کردم

6. The contempt he felt for his fellow students was obvious.
[ترجمه ترگمان]تحقیری که نسبت به شاگردان خود احساس می کرد آشکار بود
[ترجمه گوگل]تحقیری که او برای دانش آموزانش احساس کرد، واضح بود

7. She felt undressed without her hat.
[ترجمه ترگمان]بی آن که کلاهش را بردارد، احساس کرد لخت شده است
[ترجمه گوگل]او بدون کلاه او لباس پوشید

8. He felt an aching feeling in his stomach.
[ترجمه ترگمان]احساس دردناکی در معده اش احساس کرد
[ترجمه گوگل]او احساس درد در معده خود را احساس کرد

9. I felt stiff after a long walk.
[ترجمه ترگمان]بعد از پیاده روی طولانی احساس خشکی کردم
[ترجمه گوگل]پس از پیاده روی طولانی احساس سفتی کردم

10. She felt her heart give a great throb.
[ترجمه ترگمان]احساس کرد که قلبش به تپش می افتد
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که قلب او را می شکند

11. She felt a great sense of pride as she watched him accept the award.
[ترجمه ترگمان]وقتی او را دید که جایزه را می پذیرد، احساس غرور می کرد
[ترجمه گوگل]او احساس غرور و افتخار بزرگی کرد و تماشا کرد که او جایزه را بپذیرد

12. It was so cold that he felt frozen to the marrow.
[ترجمه ترگمان]آنقدر سرد بود که به مغز استخوانش یخ زده بود
[ترجمه گوگل]آنقدر سرد بود که به مغز منجمد شد

13. She felt nervous, increasingly lacking in confidence about herself.
[ترجمه ترگمان]عصبی بود، به طور فزاینده ای به خود اعتماد نداشت
[ترجمه گوگل]او احساس عصبی کرد، به طور فزاینده ای در مورد خودت اعتماد ندارد

14. I felt an uncontrollable urge to scream.
[ترجمه ترگمان]میل شدیدی به جیغ کشیدن داشتم
[ترجمه گوگل]من احساس غرور می کردم که فریاد بزنم

15. you smiled and talked to me of nothing and I felt that for this I had been waiting long.
[ترجمه ترگمان]تو لبخند زدی و با من راجع به هیچ چیز صحبت نکردی و من احساس کردم که خیلی وقته که منتظرم
[ترجمه گوگل]شما لبخند زد و به من چیزی نگفتید و احساس کردم که برای این مدت منتظر بودم


کلمات دیگر: