اسم ( noun )
عبارات: in favor of, in one's favor
• (1) تعریف: a kind or helpful act, usually done in response to another's request.
• مترادف: accommodation, benevolence, blessing, boon, courtesy, indulgence, kindness
• متضاد: disfavor, disservice
• مشابه: benefaction, consideration, dispensation, friendliness, generosity, grace, help
- Could you do me a favor and hand me that screwdriver?
[ترجمه arya] آیا می شود به من لطفی کنید و پیچ گوشتی را نگه دارید؟
[ترجمه Mohsen] میتونی به من لطف کنی و آن پیچ گوشتی را به دست من بدهی؟
[ترجمه ترگمان] میشه یه لطفی بهم بکنی و اون پیچ گوشتی رو بهم بدی؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید من را به نفع من و دستی که پیچ گوشتی؟
- He did me a big favor, so I'm writing to thank him.
[ترجمه ترگمان] اون یه لطف بزرگ به من کرد، واسه همین دارم می نویسم که ازش تشکر کنم
[ترجمه گوگل] او به من لطف بزرگی کرد، بنابراین من از او می خواهم که از او تشکر کنم
• (2) تعریف: high regard; approval.
• مترادف: admiration, approbation, approval, blessing, countenance, esteem, honor, regard, respect
• متضاد: animus, disfavor
• مشابه: commendation, patronage, praise, sanction, smile, sponsorship
- The princess quickly won the favor of the people.
[ترجمه Aydin Jz] پرنسس به سرعت توجه مردم را جلب کرد
[ترجمه ترگمان] شاهزاده خانم به سرعت لطف مردم را جلب کرد
[ترجمه گوگل] شاهزاده خانم به سرعت به نفع مردم برنده شد
• (3) تعریف: preference or partiality.
• مترادف: bias, inclination, leaning, partiality, predilection, preference
• متضاد: impartiality
• مشابه: affinity, fancy, fondness, partisanship, prejudice, proclivity, tendency
- The parents complained that the teacher showed favor to the boys in the class.
[ترجمه mahdieh] والدین شکایت کردند که معلم بین پسران تبعیض قائل میشد.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر شکایت داشتند که معلم به نفع پسران حاضر در کلاس است
[ترجمه گوگل] والدین شکایت کردند که معلم به پسران در کلاس علاقه مند بود
• (4) تعریف: a gift given to each person at a social occasion.
• مترادف: keepsake, memento, souvenir, token
• مشابه: gift, present, relic, remembrance
- The kids took home some clever party favors.
[ترجمه ترگمان] بچه ها به خانه برخی از لطف و عنایت حزب را جلب کردند
[ترجمه گوگل] بچه ها خانه ای را برای برخی از طرفدارای هوشمندانه به خانه بردند
• (5) تعریف: advantage.
• مترادف: advantage, benefit
• مشابه: aid, gain, good, help, profit
- The score is in our favor.
[ترجمه ترگمان] امتیاز به نفع ماست
[ترجمه گوگل] نمره در نفع ما است
• (6) تعریف: (pl.) sexual pleasures, esp. as granted by a woman.
• مشابه: sex
- She would not give her favors to just any man.
[ترجمه ترگمان] حاضر نبود به هیچ مردی لطف کند
[ترجمه گوگل] او به نفع هر مردی نیست
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: favors, favoring, favored
• (1) تعریف: to have positive regard for (someone or something) rather than objection to.
• مترادف: admire, consider, esteem, honor, respect
• متضاد: disapprove, disfavor
• مشابه: approve, commend, compliment, countenance, endorse, like, patronize, regard, sanction, sponsor, sympathize
- Most of the parents favor the new principal and feel she's doing a good job.
[ترجمه ترگمان] بیشتر والدین طرفدار مدیر جدید هستند و احساس می کنند که کار خوبی انجام می دهد
[ترجمه گوگل] اکثر والدین از مدیر جدیدی حمایت می کنند و احساس می کنند او کار خوب انجام می دهد
• (2) تعریف: to have preference towards; show partiality towards.
• مترادف: prefer
• متضاد: penalize
• مشابه: compliment, dispose, fancy, like, select
- I favor the stores downtown over the ones at the mall.
[ترجمه ترگمان] من به فروشگاه های مرکز شهر در مرکز خرید خدمت می کنم
[ترجمه گوگل] من از فروشگاه های مرکزی بیش از کسانی که در بازار دوستانه هستند، تشکر می کنم
- It's obvious that she favors her youngest child over the others.
[ترجمه ترگمان] واضح است که او کوچک ترین بچه ای را برای دیگران دوست دارد
[ترجمه گوگل] واضح است که او جوان ترین فرزند خود را بر دیگران ترجیح می دهد
• (3) تعریف: to handle gently or treat with care.
• مترادف: baby, coddle, nurse, spare
• مشابه: guard, pamper, protect
- He favors his left leg because of the accident.
[ترجمه بردیا] او به دلیل تصادف از پای چپ خود کمتر کار می کشد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر تصادف، پای چپ او را دوست دارد
[ترجمه گوگل] او به علت حادثه به پا دست چپ خود اهمیت می دهد
• (4) تعریف: to be obliging towards.
• مترادف: accommodate, grant, indulge, oblige
• مشابه: befriend, grace, help, serve
- Would you favor me with an interview?
[ترجمه ترگمان] میشه یه مصاحبه با من داشته باشی؟
[ترجمه گوگل] آیا به مصاحبه من احترام می گذارید؟
• (5) تعریف: to resemble, esp. in facial features.
• مترادف: resemble, take after
• مشابه: duplicate, mirror
- He favors his mother.
[ترجمه zahra Babaei] او به مادرش احترام میگذارد
[ترجمه ترگمان] اون به مادرش لطف میکنه
[ترجمه گوگل] او به مادرش احترام می گذارد