کلمه جو
صفحه اصلی

favor


معنی : مساعدت، خدمت، خیر خواهی، التفات، مرحمت، توجه، طرفداری کردن، نیکی کردن به، مرحمت کردن
معانی دیگر : پسند، لطف، نظر لطف، خوشایش، عنایت، سازواری، تبعیض، به پنداری، بهزانی، استثنا (قائل شدن)، (جمع) رضایت زن به جماع، لطف کردن، با نظر موافق نگریستن، خوشایش کردن، مهروری کردن، مهرورزی کردن، تبعیض قائل شدن، بهپنداری کردن، بهزانی کردن، موافق بودن، خواستار بودن، ترجیح دادن، طرفدار چیزی بودن، هوادار بودن، کمک کردن به، تسهیل کردن، آسان کردن، شباهت داشتن به (به ویژه در چهره)، کم کار کشیدن از، کمتر به کار زدن، ملاحظه ی کسی (یا چیزی) را کردن، (قدیمی) نامه ی اداری (یا بازرگانی)، عمل نیک در حق کسی کردن، کار خیر انجام دادن، (در اصل ـ هدیه ی عاشقانه) هدیه، ره آورد، سوغات، (قدیمی) ظاهر، سیما، نما، چهره، (مهجور) جلوه، گیرایی، جذابیت (در انگلیس می نویسند : favour)

انگلیسی به فارسی

( favour ) لطف، توجه، مرحمت، مساعدت، طرفداری،مرحمت کردن، نیکی کردن به، طرفداری کردن


لطف، توجه، التفات، مساعدت، مرحمت، خدمت، خیر خواهی، نیکی کردن به، طرفداری کردن، مرحمت کردن


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
عبارات: in favor of, in one's favor
(1) تعریف: a kind or helpful act, usually done in response to another's request.
مترادف: accommodation, benevolence, blessing, boon, courtesy, indulgence, kindness
متضاد: disfavor, disservice
مشابه: benefaction, consideration, dispensation, friendliness, generosity, grace, help

- Could you do me a favor and hand me that screwdriver?
[ترجمه arya] آیا می شود به من لطفی کنید و پیچ گوشتی را نگه دارید؟
[ترجمه Mohsen] میتونی به من لطف کنی و آن پیچ گوشتی را به دست من بدهی؟
[ترجمه ترگمان] میشه یه لطفی بهم بکنی و اون پیچ گوشتی رو بهم بدی؟
[ترجمه گوگل] آیا می توانید من را به نفع من و دستی که پیچ گوشتی؟
- He did me a big favor, so I'm writing to thank him.
[ترجمه ترگمان] اون یه لطف بزرگ به من کرد، واسه همین دارم می نویسم که ازش تشکر کنم
[ترجمه گوگل] او به من لطف بزرگی کرد، بنابراین من از او می خواهم که از او تشکر کنم

(2) تعریف: high regard; approval.
مترادف: admiration, approbation, approval, blessing, countenance, esteem, honor, regard, respect
متضاد: animus, disfavor
مشابه: commendation, patronage, praise, sanction, smile, sponsorship

- The princess quickly won the favor of the people.
[ترجمه Aydin Jz] پرنسس به سرعت توجه مردم را جلب کرد
[ترجمه ترگمان] شاهزاده خانم به سرعت لطف مردم را جلب کرد
[ترجمه گوگل] شاهزاده خانم به سرعت به نفع مردم برنده شد

(3) تعریف: preference or partiality.
مترادف: bias, inclination, leaning, partiality, predilection, preference
متضاد: impartiality
مشابه: affinity, fancy, fondness, partisanship, prejudice, proclivity, tendency

- The parents complained that the teacher showed favor to the boys in the class.
[ترجمه mahdieh] والدین شکایت کردند که معلم بین پسران تبعیض قائل میشد.
[ترجمه ترگمان] پدر و مادر شکایت داشتند که معلم به نفع پسران حاضر در کلاس است
[ترجمه گوگل] والدین شکایت کردند که معلم به پسران در کلاس علاقه مند بود

(4) تعریف: a gift given to each person at a social occasion.
مترادف: keepsake, memento, souvenir, token
مشابه: gift, present, relic, remembrance

- The kids took home some clever party favors.
[ترجمه ترگمان] بچه ها به خانه برخی از لطف و عنایت حزب را جلب کردند
[ترجمه گوگل] بچه ها خانه ای را برای برخی از طرفدارای هوشمندانه به خانه بردند

(5) تعریف: advantage.
مترادف: advantage, benefit
مشابه: aid, gain, good, help, profit

- The score is in our favor.
[ترجمه ترگمان] امتیاز به نفع ماست
[ترجمه گوگل] نمره در نفع ما است

(6) تعریف: (pl.) sexual pleasures, esp. as granted by a woman.
مشابه: sex

- She would not give her favors to just any man.
[ترجمه ترگمان] حاضر نبود به هیچ مردی لطف کند
[ترجمه گوگل] او به نفع هر مردی نیست
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: favors, favoring, favored
(1) تعریف: to have positive regard for (someone or something) rather than objection to.
مترادف: admire, consider, esteem, honor, respect
متضاد: disapprove, disfavor
مشابه: approve, commend, compliment, countenance, endorse, like, patronize, regard, sanction, sponsor, sympathize

- Most of the parents favor the new principal and feel she's doing a good job.
[ترجمه ترگمان] بیشتر والدین طرفدار مدیر جدید هستند و احساس می کنند که کار خوبی انجام می دهد
[ترجمه گوگل] اکثر والدین از مدیر جدیدی حمایت می کنند و احساس می کنند او کار خوب انجام می دهد

(2) تعریف: to have preference towards; show partiality towards.
مترادف: prefer
متضاد: penalize
مشابه: compliment, dispose, fancy, like, select

- I favor the stores downtown over the ones at the mall.
[ترجمه ترگمان] من به فروشگاه های مرکز شهر در مرکز خرید خدمت می کنم
[ترجمه گوگل] من از فروشگاه های مرکزی بیش از کسانی که در بازار دوستانه هستند، تشکر می کنم
- It's obvious that she favors her youngest child over the others.
[ترجمه ترگمان] واضح است که او کوچک ترین بچه ای را برای دیگران دوست دارد
[ترجمه گوگل] واضح است که او جوان ترین فرزند خود را بر دیگران ترجیح می دهد

(3) تعریف: to handle gently or treat with care.
مترادف: baby, coddle, nurse, spare
مشابه: guard, pamper, protect

- He favors his left leg because of the accident.
[ترجمه بردیا] او به دلیل تصادف از پای چپ خود کمتر کار می کشد
[ترجمه ترگمان] او به خاطر تصادف، پای چپ او را دوست دارد
[ترجمه گوگل] او به علت حادثه به پا دست چپ خود اهمیت می دهد

(4) تعریف: to be obliging towards.
مترادف: accommodate, grant, indulge, oblige
مشابه: befriend, grace, help, serve

- Would you favor me with an interview?
[ترجمه ترگمان] میشه یه مصاحبه با من داشته باشی؟
[ترجمه گوگل] آیا به مصاحبه من احترام می گذارید؟

(5) تعریف: to resemble, esp. in facial features.
مترادف: resemble, take after
مشابه: duplicate, mirror

- He favors his mother.
[ترجمه zahra Babaei] او به مادرش احترام میگذارد
[ترجمه ترگمان] اون به مادرش لطف میکنه
[ترجمه گوگل] او به مادرش احترام می گذارد

• kindness; approval; bias, prejudice; preferential treatment; small gift; ribbon, badge of loyalty (also favour)
prefer; show kindness to; treat well; support, help; resemble

مترادف و متضاد

prefer, like


Synonyms: abet, accommodate, advance, aid, assist, befriend, be partial to, do a kindness, do right by, esteem, facilitate, further, gratify, humor, indulge, make exception, oblige, play favorites, promote, pull strings, show consideration, side with, smile upon, spare, spoil, treat well, value


Antonyms: hinder, hurt, thwart


Synonyms: accept, advocate, appreciate, approbate, approve, back, be in favor of, be on one’s side, buck for, champion, choose, commend, cotton to, countenance, encourage, endorse, esteem, eulogize, fancy, flash on, for, go for, hold with, honor, incline, lean toward, look up to, opt for, patronize, pick, praise, prize, regard highly, root for, sanction, single out, support, take a liking to, take a shine to, take to, think well of, tilt toward, value


Antonyms: disfavor, dislike


look like


Synonyms: be the image of, be the picture of, feature, resemble, simulate, take after


مساعدت (اسم)
aid, help, assistance, favor, backstop, favour

خدمت (اسم)
merit, service, office, favor, kindness, duty, attendance, ministration

خیر خواهی (اسم)
favor, favour, benevolence, mercifulness, outgoingness, well-wishing

التفات (اسم)
gratuity, favor, favour

مرحمت (اسم)
favor, kindness, favour, pity, loving kindness

توجه (اسم)
attention, tendency, remark, tent, advertence, consideration, regard, care, notice, advertency, favor, keep, notation, assiduity, tendance, heed, attendance

طرفداری کردن (فعل)
back, support, side, advocate, approve, favor, defend

نیکی کردن به (فعل)
favor, favour

مرحمت کردن (فعل)
favor, favour, have mercy, have pity

approval, good opinion; help


Synonyms: accommodation, account, admiration, aid, approbation, assistance, backing, benediction, benefit, benevolence, benignity, bias, blessing, boon, championship, compliment, consideration, cooperation, courtesy, dispensation, encouragement, esteem, estimation, friendliness, gift, good turn, good will, grace, indulgence, kindness, largess, obligement, okay, partiality, patronage, present, regard, respect, service, support, token


Antonyms: disapproval, disfavor


pamper, reward; help


جملات نمونه

1. to favor an injured leg
از پای صدمه دیده کمتر کار کشیدن

2. we favor free elections
ما هوادار انتخابات آزاد هستیم.

3. curry favor (with)
چاپلوسی کردن،خود شیرینی کردن،تحبیب کردن،خوش خدمتی کردن

4. find favor
مورد لطف و توجه قرار گرفتن،جلب رضایت و عنایت (کسی را) کردن

5. in favor
مورد لطف،سوگلی،محبوب

6. in favor of
هوادار،موافق،خواستار،خواهان

7. ref. your favor of the 15th december
عطف به نامه ی مورخه ی 15 دسامبر شما

8. in one's favor
به سود کسی،به نفع کسی

9. out of favor
مورد غضب،مغضوب،از چشم افتاده،نامحبوب

10. he argued in favor of the bill
او در دفاع از لایحه به بحث پرداخت.

11. he was in favor with the masses
او محبوب توده ها بود.

12. his arguments in favor of raising the tax
دلایل او در طرفداری از بالا بردن مالیات

13. i am in favor of going
من موافق رفتن هستم.

14. i voted in favor of that bill
من بر له آن لایحه رای دادم.

15. the teacher showed favor toward his own brother
معلم در مورد برادر خودش تبعیض قائل شد.

16. to discriminate in favor of someone
به نفع (برله) کسی تبعیض قایل شدن

17. to look with favor at
با نظر مساعد نگاه کردن

18. he tried to curry favor with his boss
او کوشید با خوش خدمتی خود را پیش رئیسش عزیز کند.

19. please do me the favor of not smoking here
خواهش می کنم لطف کرده و از سیگار کشیدن در اینجا خودداری کنید.

20. the hawks were in favor of bombing
ستیزگرایان طرفدار بمباران بودند.

21. the students campaigned in favor of the democratic candidate
دانشجویان به سود نامزد دموکرات فعالیت کردند.

22. those present were in favor of a change
آنان که حضور داشتند با تغییر موافق بودند.

23. to bask in someone's favor
از توجه کسی بهره مند شدن

24. to do somebody a favor
به کسی لطف کردن

25. discrimination against (or in favor of) someone
تبعیض برعلیه (یابرله) کسی

26. a solid vote in his favor
رای یکپارچه به سود او

27. his arguments were tilted in favor of socialists
استدلال های او به سود سوسیالیست ها سوگیری شده بود.

28. newspapers slanted the news in favor of the government
روزنامه ها اخبار را به نفع دولت تحریف می کردند.

29. opinion is swinging in his favor
نظر مردم دارد به نفع او تغییر می کند.

30. she was free with her favor to him
آن زن بدون ملاحظه خود را در اختیار او گذاشت.

31. the court ruled in his favor
دادگاه به نفع او رای داد.

32. the list is skewed in favor of the party's candidates
فهرست را به سود نامزدهای حزب تحریف کرده اند.

33. to insinuate oneself into another's favor
کم کم خود را نزد کسی عزیز کردن

34. prejudice somebody against (or in favor of) somebody (or something)
کسی را دچار پیش داوری بر علیه (یا برله) کسی (یا چیزی) کردن

35. he was understood to be in favor of the project
چنین به نظر می رسد که با طرح موافق است.

36. public opinion has swung in his favor
افکار عمومی به نفع او تغییر کرده است.

37. public opinions has shifted in his favor
افکار عمومی به سود او تغییر کرده است.

38. she is hoping for a reciprocal favor
او به لطف متقابل چشم دوخته است.

39. the situation has turned in his favor
اوضاع به سود او تغییر کرده است.

40. a politician who wants to keep the favor of the people
سیاست بازی که می خواهد نظر مساعد مردم را حفظ کند

41. as for the death penalty, he is in favor and i am anti
در مورد مجازات اعدام،او موافق است و من مخالف.

42. it is apparent that you are not in favor of my proposal
معلوم است که با پیشنهاد من موافق نیستید.

43. the odds of being hired are in your favor because you have a doctorate
چون دکترا داری احتمال اینکه تو را استخدام کنند زیاد است.

44. the pendulum of public opinion has changed in his favor
گرایش عقاید عامه به سود او تغییر یافته است.

45. usually husbands and wives are (considered) incompetent to testify in favor of each other
معمولا زن و شوهر صلاحیت گواهی دادن به سود یکدیگر را ندارند.

to do somebody a favor

به کسی لطف کردن


Please do me the favor of not smoking here.

خواهش می‌کنم لطف کنید و از سیگار کشیدن در اینجا خودداری کنید.


to look with favor at

با نظر مساعد نگاه کردن


A politician who wants to keep the favor of the people.

سیاست‌بازی که می‌خواهد نظر مساعد مردم را حفظ کند.


The teacher showed favor toward his own brother.

معلم در مورد برادر خودش تبعیض قائل شد.


She was free with her favor to him.

آن زن بدون ملاحظه خود را در اختیار او گذاشت.


to bestow one's favors upon

هم‌خوابگی کردن با


The autor favored us with a copy of his latest book.

نویسنده یک نسخه از آخرین کتاب خود را به ما التفات کرد.


a favored group

گروه مورد ترجیح


She favors a total elimination of all taxes.

او طرفدار از میان برداشتن کامل همه‌ی مالیات‌ها است.


We favor free elections.

ما هوادار انتخابات آزاد هستیم.


Rain favored his escape.

باران فرار او را آسان کرد.


Fortune favored her.

بخت به او روی کرد.


He favors his father.

او به پدرش رفته است.


to favor an injured leg

از پای صدمه‌دیده کمتر کار کشیدن


ref. your favor of the 15th December

عطف به نامه‌ی مورخه‌ی 15 دسامبر شما


He was in favor with the masses.

او محبوب توده‌ها بود.


I am in favor of going.

من موافق رفتن هستم.


اصطلاحات

find favor

مورد لطف و توجه قرار گرفتن، جلب رضایت و عنایت (کسی را) کردن


in favor

مورد لطف، سوگلی، محبوب


in favor of

هوادار، موافق، خواستار، خواهان


in one's favor

به سود کسی، به نفع کسی


out of favor

مورد غضب، مغضوب، از چشم‌افتاده، نامحبوب


پیشنهاد کاربران

کمک خیر خواهانه

مهر ورزی
لطف کردن

مرحمت ، لطف

ترجیح دادن

مرحمت و توجه

به سراغ کسی یا چیزی رفتن

طرفداری کردن ، خیر خواهی

A thing that you do to help sb: Can I ask a favor?

طرفداری و حمایت کردن
I'm favor of sth

حامی بودن، حمایت کردن، پشتیبانی کردن

حمایت کردن

اسم:
1. لطف
2. به نفع، طرفداری، حمایت
3. توجه، محبوبیت
4. in somebody’s favour به نفع
5. تبعیض
6. هدیه

فعل:
1. ترجیح دادن
2. جانبداری کردن، تبعیض قائل شدن
3. مساعد کردن، تسهیل کردن
4. شباهت داشتن

Some members are not favored over others.
در این جا به معنای ترجیح دادن است.

دیدگاه

من معمولا طرفدار نامزدهای سیاسی ای هستم که دیدگاه های سنتی و طبق عادتی دارن.

I tend to support political candidates who favour conventional and traditional views

دیدگاه

موافق بودن

e. g. They favour the self - regulation of the industry, and strict codes of conduct have already been issued by the Advertising Association


کلمات دیگر: