کلمه جو
صفحه اصلی

fairly


معنی : منصفانه
معانی دیگر : دادورانه، دادگرانه، دادمندانه، تا اندازه ای، نسبتا، به وضوح، به روشنی، به طور مشخص، کاملا، تماما، سراسر، واقعا، به درستی، بیطرفانه، بطورمیانه، بموقع، بطورروشن، خوب

انگلیسی به فارسی

منصفانه، بی‌طرفانه، به‌طور میانه، به‌موقع، به‌طور روشن، خوب


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a just or impartial manner.
مترادف: fair, justly
مشابه: honestly, legitimately, properly, rightly

- The judge decided fairly.
[ترجمه رضا محمدی ها] قاضی منصفانه تصمیم گرفت.
[ترجمه سحر] قاضی عادلانه تصمیم گرفت
[ترجمه ترگمان] قاضی قاطعانه تصمیم گرفت
[ترجمه گوگل] قاضی به طور صریح تصمیم گرفت

(2) تعریف: moderately.
مترادف: moderately, passably, pretty, tolerably
مشابه: rather, somewhat

- She is doing fairly well in school.
[ترجمه D M] او در مدرسه به خوبی کار می کند
[ترجمه ترگمان] او در مدرسه خیلی خوب عمل می کند
[ترجمه گوگل] او در مدرسه نسبتا خوب عمل می کند

(3) تعریف: legitimately.
مترادف: legitimately
مشابه: by rights, honestly, properly, rightly

- He did not win the race fairly.
[ترجمه DM] او مسابقه را به طور خوب برنده شد
[ترجمه ترگمان] او مسابقه را به درستی نبرده بود
[ترجمه گوگل] او مسابقه را به طور عادی برنده نشد

• justly; well enough, moderately; clearly
fairly means to quite a large degree.
if something is said or done fairly, it seems reasonable and just.

مترادف و متضاد

منصفانه (قید)
even-handedly, fairly, justly

somewhat


Synonyms: adequately, averagely, enough, kind of, moderately, more or less, passably, pretty well, quite, rather, ratherish, reasonably, some, something, sort of, so-so, tolerably


justly


Synonyms: deservedly, equitably, honestly, honorably, impartially, objectively, properly, reasonably, without favor, without fear


Antonyms: unfairly, unjustly


جملات نمونه

1. a fairly hot day
روزی نسبتا گرم

2. dresses of fairly formal mien
جامه هایی با ظاهر نسبتا رسمی

3. her voice fairly trembled
صدای او کاملا می لرزید.

4. the river was fairly alive with crocodiles
رودخانه پراز سوسمار بود (سوسمار در رودخانه لول می خورد).

5. i rushed at him and fairly laced into him
پریدم به او و یک کتک حسابی به او زدم.

6. he was badly wounded before the battle had fairly begun
پیش از آنکه نبرد به طور آشکار آغاز شود سخت زخمی شد.

7. the operation to transplant a heart is now fairly common
جراحی پیوند قلب اکنون نسبتا عادی است.

8. he is a teacher who treats all of his students fairly
او آموزگاری است که با همه ی دانش آموزان خود منصفانه رفتار می کند.

9. His ideas are all fairly orthodox.
[ترجمه ترگمان]عقاید او کاملا orthodox است
[ترجمه گوگل]ایده های او کاملا ارتودوکس هستند

10. She's fairly responsive to new ideas.
[ترجمه Anahita] او ( دختر ) نسبتاً به فکر ها عقاید جدید و تازه علاقه مند است
[ترجمه ترگمان]او تقریبا به ایده های جدید پاسخ می دهد
[ترجمه گوگل]او نسبت به ایده های جدید پاسخگو است

11. His audition went well and he's fairly hopeful about getting the part.
[ترجمه ترگمان]تست او خوب پیش رفت و او تقریبا امیدوار بود که این نقش را بگیرد
[ترجمه گوگل]آزمایش او خوب بود و او نسبت به این بخش بسیار امیدوار بود

12. She seems fairly settled in her new job already.
[ترجمه ترگمان]به نظر می رسه تو کار جدیدش کاملا ساکن شده
[ترجمه گوگل]او به نظر می رسد نسبتا در کار جدید خود را حل و فصل شده در حال حاضر

13. Use fairly thick wads of newspaper.
[ترجمه ترگمان]از تکه های نسبتا ضخیم روزنامه استفاده کنید
[ترجمه گوگل]از روزنامه های ضعیف استفاده کنید

14. We'll have to leave fairly soon .
[ترجمه ترگمان]باید زود از اینجا بریم
[ترجمه گوگل]ما باید خیلی زود رها شویم

15. They live in a fairly modest house, considering their wealth.
[ترجمه ترگمان]آن ها در یک خانه نسبتا ساده زندگی می کنند و ثروت خود را در نظر می گیرند
[ترجمه گوگل]آنها با داشتن ثروت خود، در یک خانه نسبتا مرطوب زندگی می کنند

16. The road has a fairly steep gradient.
[ترجمه ترگمان]این جاده یک شیب نسبتا شیب دار دارد
[ترجمه گوگل]جاده شیب نسبتا شیب دارد

17. I know him fairly well, but I wouldn't say we were really close friends.
[ترجمه ترگمان]او را نسبتا خوب می شناسم، اما من نمی گویم که ما واقعا با هم دوست صمیمی هستیم
[ترجمه گوگل]من او را خیلی خوب می شناسم، اما نمی توانم بگویم که ما واقعا دوستش داری

18. That player doesn't play fairly; did you see him kick his opponent down?
[ترجمه ترگمان]او محکم بازی نمی کند؛ او را دیدی که opponent را پایین انداخت؟
[ترجمه گوگل]این بازیکن عادلانه بازی نمی کند آیا او را دیدی؟

19. I was a fairly good football player in my youth.
[ترجمه ترگمان]من در جوانی یک بازیگر خوب فوتبال بودم
[ترجمه گوگل]من در جوانان یک بازیکن فوتبال نسبتا خوب بودم

20. Disposable nappies are fairly straightforward to put on.
[ترجمه ترگمان]پوشک یکبار مصرف بسیار ساده است
[ترجمه گوگل]پوشک یکبار مصرف برای استفاده راحت است

He is a teacher who treats all of his students fairly.

او آموزگاری است که با همه‌ی دانش‌آموزان خود منصفانه رفتار می‌کند.


a fairly hot day

روزی به‌نسبت گرم


He was badly wounded before the battle had fairly begun.

پیش‌ازآنکه نبرد به‌طور آشکار آغاز شود سخت زخمی شد.


Her voice fairly trembled.

صدای او به‌طور کامل می‌لرزید.


The river was fairly alive with crocodiles.

رودخانه پر از سوسمار بود (سوسمار در رودخانه لول می‌خورد).


پیشنهاد کاربران

نسبتا

ارائه شده

rather نسبتا

نسبی

rather

partly

منصفانه، بی طرفانه ، به طور میانه ، به طور روشن ، خوب، به موقع ،

نسبتا، کمی

Rather, slightly, some how, some what

نسبتا
quite, not very

تا حد کفایت

به میزان زیادی

تا حدی، تا حدودی

almost
not very
he is fairly fat ⁉️
او نسبتا چاق است


● نسبتا، به طور نسبی
● عادلانه، به طور عادلانه

1 - عادلانه \ منصفانه
Definition = in a way that is right and honest
جمله نمونه = This company treats its workers fairly
2 - نسبتا \ کم و بیش
Definition = not very
جمله نمونه = She speaks French fairly well
متضاد = unfairly

به درستی

به نحوی، به نوعی، یه جورایی

تقریبا

1 - نسبتاً
2 - منصفانه

انصافاً

۱ ) منصفانه
You have not dealt fairly with me

۲ ) سراسر/کاملا/تماما
The plane was fairly empty so we had our pick of seats

1.
sufficiently

somewhat
relatively
pretty
kind of - kinda
sort of


2.

used to emphasize the degree, force etc of an action

Actually
Absolutely

Almost
Nearly


3.
in a gentle manner
in a courteous manner

4.
in a handsome manner


5.
In a proper legal manner


As you can see above, these two particles are fairly similar
تقریبا - به جورایی - نسبتا - حدودا

تثبیت

الحق و الانصاف


کلمات دیگر: