کلمه جو
صفحه اصلی

gall


معنی : گستاخی، صفرا، زردآب، زهره، تلخی، تاول، عیب، لکه، زخم پوست رفتگی، پوست بردن از
معانی دیگر : زنندگی، عداوت، دلخوری، پر رویی، زرداب، (متون قدیمی) کیسه ی صفرا، (در اثر مالش و تماس با چیزی زبر) خراشیدن یا زخمی کردن یا شدن، پوست رفته کردن یا شدن، آزردن، رنجه دادن، زخم (به ویژه بر پشت اسب و خر)، پوست رفتگی، جرب، آزردگی (در اثر پوست رفتگی)، گری، (گیاه شناسی) آماس بافت های گیاهی (در اثر آفات و انگل ها)، ورم بافت، گال، مازو، غنج، ساییدگی، ساییدن

انگلیسی به فارسی

زهره، زرد اب، صفرا، تلخی، گستاخی، زخم پوست رفتگی،ساییدگی، تاول، ساییدن، پوست بردن از، لکه، عیب


گال، صفرا، زهره، گستاخی، زردآب، تلخی، زخم پوست رفتگی، تاول، لکه، عیب، پوست بردن از


انگلیسی به انگلیسی

• bile; bitterness, rancor; impudence, cheek
hurt, wound; make bitter; cause pain; offend
if someone has the gall to do something dangerous or dishonest, they have the daring to do it; used showing disapproval.
if something galls you, it makes you angry or annoyed; an old-fashioned use.

مترادف و متضاد

گستاخی (اسم)
impertinence, arrogance, insolence, assurance, hubris, audacity, effrontery, presumption, impudence, cheekiness, petulance, gall, indecency, bronze, flippancy, cockiness, petulancy

صفرا (اسم)
bile, gall, yellow bile, choler

زردآب (اسم)
bile, gall, sanies

زهره (اسم)
bile, gall, vesper, evening star, hesperus, morning star

تلخی (اسم)
poignancy, virulence, gall, bitterness

تاول (اسم)
blain, gall, blister, scorch, scald, bleb, welt

عیب (اسم)
defect, deformation, deficiency, weakness, blemish, wickedness, fault, taint, gall, sin, flaw, vice, imperfection

لکه (اسم)
blotch, smut, spot, dot, glob, blur, mulct, smudge, freckle, taint, stain, smear, gall, blob, blot, nebula, pip, dirt, dapple, splotch, iron mold, smirch, smooch, soilure

زخم پوست رفتگی (اسم)
gall

پوست بردن از (فعل)
gall

nerve, brashness


Synonyms: acrimony, animosity, arrogance, bitterness, brass, brazenness, cheek, chutzpah, conceit, confidence, crust cynicism, effrontery, guts, haughtiness, hostility, impertinence, impudence, insolence, malevolence, malice, overbearance, pomposity, presumption, rancor, sauciness, self-importance, spite, venom


Antonyms: modesty, reservations, shyness


upset, irritate


Synonyms: aggravate, annoy, bedevil, bother, burn, chafe, chide, disturb, exasperate, fret, grate, harass, harry, inflame, irk, nag, peeve, pester, plague, provoke, rile, roil, rub, ruffle, scrape, torment, trouble, vex, worry


Antonyms: cheer, encourage, enliven, exhilarate, make happy


rub raw


Synonyms: abrade, bark, burn, chafe, corrode, erode, excoriate, file, fray, frazzle, fret, grate, graze, irritate, scrape, scratch, scuff, skin, wear


جملات نمونه

1. the gall of repentance and the joy of faith in god
تلخی توبه کردن و شعف ایمان به خدا

2. he had the gall to ask for more money
با پر رویی تقاضای پول بیشتری کرد.

3. A honey tongue, a heart of gall.
[ترجمه ترگمان]یک زبان عسل، قلب صفرا
[ترجمه گوگل]زبان عسل، قلب قلب

4. They haven't the gall to steal.
[ترجمه نازنین عظیمی ] جسارت دزدی ندارند.
[ترجمه ترگمان]اونا صفرا رو برای دزدیدن ندارن
[ترجمه گوگل]آنها نتوانستند سرقت کنند

5. She had the gall to suggest that I might supply her with information about what Steve was doing.
[ترجمه ترگمان]او از این موضوع می ترسید که من بتوانم اطلاعاتی در مورد آنچه که استیو در حال انجام آن است، به او بدهم
[ترجمه گوگل]او تا به حال دلایل خود را برای نشان دادن اینکه من می توانم او را با اطلاعات در مورد آنچه که استیو انجام می دهد عرضه

6. He even had the gall to blame Lucy for it.
[ترجمه ترگمان]اون حتی این صفرا رو هم داشت که \"لوسی\" رو بخاطرش سرزنش کنه
[ترجمه گوگل]او حتی دروغ گفت که لوسی را سرزنش می کند

7. Of all the gall!
[ترجمه ترگمان]از همه the!
[ترجمه گوگل]از تمام گل!

8. He was ill of gall stone.
[ترجمه ترگمان]از سنگ صفرا بیزار بود
[ترجمه گوگل]او از سنگ گلی بیمار بود

9. Then they had the gall to complain!
[ترجمه ترگمان]آن وقت جرات شکایت کردن داشتند!
[ترجمه گوگل]سپس آنها به پرونده شکایت کردند!

10. He had the gall to say he was my friend after being so rude to me.
[ترجمه ترگمان]او حق داشت بگوید که دوست من بعد از این که این قدر نسبت به من خشن بود، دوست من بود
[ترجمه گوگل]او تا به حال دلش برای گفتن او بود دوست من پس از آن به من بی ادب است

11. I almost admired the utter gall of the man.
[ترجمه ترگمان]تقریبا او را تحسین می کردم
[ترجمه گوگل]من تقریبا تمام قلب مرد را تحسین کردم

12. Longitudinal sonograms of the gall bladder were recorded on film.
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که طولی نکشید که sonograms مثانه در فیلم ضبط شد
[ترجمه گوگل]سونوگرافی طولی مثانه در فیلم ضبط شد

13. In conclusion, patients with cholesterol gall stones produce less metastable hepatic bile measured by the evidence of shorter nucleation time.
[ترجمه ترگمان]در نتیجه، بیمارانی که دارای سنگ صفرا هستند کم تر از bile کبدی را تولید می کنند که توسط شواهد زمان جوانه زنی کوتاه تر اندازه گیری می شود
[ترجمه گوگل]در نتیجه، بیماران مبتلا به سنگ های قیمتی کلسترول، سنگ کلیه متاستاز خون کمتر تولید می کنند که با شواهدی از زمان خرد شدن کوتاهتر اندازه گیری می شود

14. Recent evidence suggests, however, that nicotine inhibits gall bladder bile mucin concentration.
[ترجمه ترگمان]با این حال، شواهد اخیر حاکی از آن است که نیکوتین از غلظت mucin صفرا جلوگیری می کند
[ترجمه گوگل]با این حال شواهد اخیر نشان می دهد که نیکوتین غلظت موکین صفراوی صفرا را مهار می کند

15. Before primary gall stone dissolution, 16 patients had had solitary stones: the remaining 77 had had multiple stones.
[ترجمه ترگمان]قبل از انحلال سنگ صفرا، ۱۶ بیمار سنگ های منفرد داشتند: ۷۷ نفر باقی مانده، چندین سنگ داشتند
[ترجمه گوگل]قبل از اولین انحلال سنگ صفرا، 16 بیمار سنگ های انفرادی داشتند: 77 نفر باقی مانده سنگ های متعدد داشتند

the gall of repentance and the joy of faith in God

تلخی توبه کردن و شعف ایمان به خدا


He had the gall to ask for more money.

با پررویی تقاضای پول بیشتری کرد.


A saddle often galls the back of a horse.

زین اغلب پشت اسب را زخم می‌کند.


All night we were galled by enemy fire.

تیراندازی دشمن در سرتاسر شب ما را رنج می‌داد.


پیشنهاد کاربران

در مزاج شناسی طب سنتی، به معنای سودا و صفرای سیاه ( black bile ) میباشد

اگر در جماه های قبیله ای یا قومی در گزشته بیاید به عنوان حکومت فرانسوی ها که به انها گول یا گولاخ میگفتند معنی میشود

bile , gall ::: صفرا ( زردآب )

gall bladder ::: کیسه صفرا

bladder ::: مثانه ، کیسه

جسارت، جسور، جسورانه، بی شرمی، بی باکی
چشم سفیدی، وقاحت، پررویی، بی حیایی

پر رویی,
Bile
Having gall
the trait of being rude and impertinent; inclined to take liberties
Such measures are particularly galling to Kashmiri Muslims

اذیت کردن، آزاردن
Gall describes something irritating, like someone very rude. If you barge into a bakery and cut in front of a sweet old lady, then you have gall. If someone has gall, they're irritating. In fact, as a verb, gall means "to irritate" like new tight jeans that gall your thighs.
هم معنیeffrontery


کلمات دیگر: