کلمه جو
صفحه اصلی

elucidate


معنی : روشن کردن، توضیح دادن
معانی دیگر : (به ویژه در مورد موضوع دشوار) روشن کردن، شفاف

انگلیسی به فارسی

روشن کردن، توضیح دادن، شفاف، روشن


روشن کردن، توضیح دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: elucidates, elucidating, elucidated
• : تعریف: to make clear; clarify or explain.
متضاد: confuse
مشابه: clarify, exhibit, explain, get across, illuminate, interpret

- Her feelings were so complex that she couldn't elucidate them to anyone else.
[ترجمه ترگمان] احساساتش چنان پیچیده بود که نمی توانست آن ها را به کس دیگری توضیح دهد
[ترجمه گوگل] احساسات او بسیار پیچیده بود و او نمیتوانست آنها را به هرکسی توضیح دهد
- The teacher elucidated the meaning and significance of the poem.
[ترجمه ترگمان] معلم معنی و اهمیت شعر را روشن کرد
[ترجمه گوگل] معلم معنای و معنای شعر را روشن کرد
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: elucidative (adj.), elucidation (n.), elucidator (n.)
• : تعریف: to make something clear; explain; clarify.
مشابه: amplify, explain, interpret

- He knew the simple answer to the question, but he could not elucidate further.
[ترجمه ترگمان] جواب ساده ای را که به این سوال بود می دانست، اما نمی توانست این مساله را روشن کند
[ترجمه گوگل] او پاسخ ساده به این سوال را می دانست، اما نمی توانست بیشتر توضیح دهد
- I still don't understand, so could you please elucidate?
[ترجمه ترگمان] من هنوز نمی فهمم، پس میشه این موضوع رو روشن کنی؟
[ترجمه گوگل] من هنوز نمی فهمم، پس می توانید توضیح دهید؟

• explain, clarify
if you elucidate something, you make it clear and understandable; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] توضیح دادن

مترادف و متضاد

روشن کردن (فعل)
light, clear, clarify, explain, lighten, ignite, brighten, turn on, illuminate, elucidate, refresh, enucleate, explicate, enlighten, illume, illumine, upstart, relume

توضیح دادن (فعل)
clear, illustrate, clarify, explain, state, elucidate, enucleate, explicate

explain in detail


Synonyms: annotate, clarify, clear, clear up, decode, demonstrate, draw a picture, enlighten, exemplify, explicate, expound, get across, gloss, illuminate, illustrate, interpret, make perfectly clear, make plain, make see daylight, prove, shed light on, spell out, throw light on, unfold


Antonyms: be vague, confuse, distract, make ambiguous, mix up, mystify, obscure


جملات نمونه

1. to elucidate a difficult text
متن دشواری را توضیح دادن

2. Please elucidate the reasons for your decision.
[ترجمه ترگمان]لطفا دلایل تصمیم خود را روشن کنید
[ترجمه گوگل]لطفا دلایل تصمیم خود را توضیح دهید

3. You have not understood; allow me to elucidate.
[ترجمه ترگمان]تو متوجه نیستی، به من اجازه بده این موضوع را روشن کنم
[ترجمه گوگل]تو نمی فهمیدی به من اجازه دهید تا توضیح بدهم

4. Haig went on to elucidate his personal principle of war.
[ترجمه ترگمان]Haig رفت تا اصل و نسب شخصی خود را روشن کند
[ترجمه گوگل]هاج به توضیح اصل شخصی جنگ خود ادامه داد

5. I don't understand. You'll have to elucidate.
[ترجمه ترگمان]من نمی فهمم باید توضیح بدی
[ترجمه گوگل]من نمی فهمم شما باید توضیح دهید

6. I will try to elucidate what I think the problems are.
[ترجمه ترگمان]من سعی خواهم کرد آنچه را که فکر می کنم مشکلات هستند روشن کنم
[ترجمه گوگل]من سعی خواهم کرد تا آنچه را که من فکر می کنم مشکالت را توضیح دهم

7. The aim of the report is to elucidate the main points of the new regulations.
[ترجمه ترگمان]هدف گزارش، روشن کردن نکات اصلی مقررات جدید است
[ترجمه گوگل]هدف این گزارش، کشف نکات اصلی مقررات جدید است

8. There was no need for him to elucidate.
[ترجمه ترگمان]احتیاجی نبود که او این موضوع را روشن کند
[ترجمه گوگل]نیازی به توضیح او نبود

9. The note help to elucidate the most difficult parts of the text.
[ترجمه ترگمان]یادداشت به روشن سازی دشوارترین بخش های متن کمک می کند
[ترجمه گوگل]این یادداشت به توضیح سخت ترین بخش های متن کمک می کند

10. Please elucidate the reasons for your action.
[ترجمه ترگمان]لطفا دلایل عملکرد خود را روشن کنید
[ترجمه گوگل]لطفا علت عمل خود را توضیح دهید

11. The notes helped to elucidate the most difficult parts of the text.
[ترجمه ترگمان]این یادداشت ها به روشن ساختن دشوارترین بخش های متن کمک می کرد
[ترجمه گوگل]یادداشت ها به توضیح سخت ترین بخش های متن کمک کردند

12. He formulated the notion to elucidate the particular problem of how scientific ideas become represented in popular consciousness.
[ترجمه ترگمان]او این مفهوم را برای روشن ساختن مساله خاص این که چگونه ایده های علمی در آگاهی عمومی ارایه می شوند، فرموله کرد
[ترجمه گوگل]او این مفهوم را برای توضیح دادن مسئله خاصی که چگونه ایده های علمی در آگاهی عمومی به نمایش گذاشته شده است، تدوین کرد

13. The studies elucidate the history of alcohol problems in men.
[ترجمه ترگمان]مطالعات درباره تاریخچه مشکلات الکل در مردان توضیح می دهند
[ترجمه گوگل]مطالعات تاریخچه مشکلات الکل در مردان را توضیح می دهد

14. Could you please elucidate?
[ترجمه ترگمان]میشه این موضوع رو روشن کنی؟
[ترجمه گوگل]لطفا توضیح دهید؟

15. Further studies are clearly needed to fully elucidate the effect of ethanol on the gastric parietal cell.
[ترجمه ترگمان]مطالعات بیشتر به طور واضح برای روشن کردن کامل اثر اتانول بر روی سلول شکمی روده مورد نیاز است
[ترجمه گوگل]به طور واضح به مطالعات بیشتر نیاز است تا اثر اتانول بر روی سلول پاریتال معده روشن شود

to elucidate a difficult text

متن دشواری را توضیح دادن


پیشنهاد کاربران

توضیح دادن ، روشن کردن

تشریح کردن

شفاف سازی کردن


کلمات دیگر: