کلمه جو
صفحه اصلی

empathy


معنی : تلقین، یکدلی، انتقال فکر
معانی دیگر : همدلی، هم احساسی، احساس یگانگی (با همدردی: sympathy مقایسه شود)، هیپوتیزم و روانشناسی انتقال فکر

انگلیسی به فارسی

یکدلی، (هیپوتیزم و روانشناسی) انتقال فکر، تلقین


یکدلی، تلقین، انتقال فکر


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
مشتقات: empathetic (adj.), empathic (adj.), empathically (adv.)
(1) تعریف: identification with or sharing of another's feelings, situation, or attitudes.

- The play didn't interest him as he could not feel empathy with characters having such great wealth and high social status.
[ترجمه ندا] این نمایش مورد علاقه او نبودزیرا نمیتوانست با شخصیتهایی که دارای ثروت زیاد و موقعیت اجتماعی بالایی بودند, احساس همدردی کند
[ترجمه ترگمان] این نمایش به او علاقه مند نبود، زیرا نمی توانست حس همدردی با شخصیت های داشتن چنین ثروت بزرگ و وضعیت اجتماعی بالا را احساس کند
[ترجمه گوگل] این بازی به او علاقه نداشت زیرا او نمی توانست همدلی با شخصیت هایی با چنین ثروت و وضعیت اجتماعی بالا داشته باشد

(2) تعریف: the attribution of one's personal feelings or attitudes to an external object.

• entering into the feelings of another, sympathy, vicarious emotion, understanding
empathy is the ability to share another person's feelings as if they were your own; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[سینما] تشریک احساس

مترادف و متضاد

تلقین (اسم)
suggestion, dictation, empathy

یکدلی (اسم)
empathy, unanimity

انتقال فکر (اسم)
empathy

understanding


Synonyms: affinity, appreciation, being on same wavelength, being there for someone, communion, community of interests, compassion, comprehension, concord, cottoning to, good vibrations, hitting it off, insight, picking up on, pity, rapport, recognition, responsiveness, soul, sympathy, warmth


Antonyms: apathy, misunderstanding, unfeelingness


جملات نمونه

1. the empathy existing between him and all the bereaved people in the village
همدلی موجود بین او و همه ی داغدیدگان دهکده

2. The nurse should try to develop empathy between herself and the patient.
[ترجمه ترگمان]پرستار باید سعی کند همدلی را بین خود و بیمار ایجاد کند
[ترجمه گوگل]پرستار باید تلاش کند تا همدلی را بین خود و بیمار ایجاد کند

3. I felt real empathy for my mother and what she had been through.
[ترجمه حسین] واقعا دلم برای مادرم و گذشته ای که پشت سر گذاشته بود سوخت.
[ترجمه ترگمان]دلم برای مادرم و بلایی که به سرش آمده بود احساس همدردی می کردم
[ترجمه گوگل]من احساس همدلی واقعی برای مادر من و آنچه که او از طریق آن بوده است

4. Empathy for the criminal's childhood misery does not imply exoneration of the crimes he committed as an adult.
[ترجمه ترگمان]همدلی مربوط به فقر دوران کودکی به exoneration از جرایمی که او به عنوان بزرگ سال مرتکب شده است، دلالت ندارد
[ترجمه گوگل]همدلی برای بدبختی کودکی جنایتکارانه به معنی عذرخواهی از جنایاتی که وی به عنوان یک بزرگسال انجام داده است نیست

5. There is a strange empathy between the old lady and her grandson.
[ترجمه ترگمان]یک همدردی عجیب بین این خانم و نوه اش وجود دارد
[ترجمه گوگل]همدلی عجیب بین بانوی پیر و نوه او وجود دارد

6. It is important to develop the empathy between dogs and their handlers.
[ترجمه ترگمان]مهم است که همدلی بین سگ ها و handlers را گسترش دهید
[ترجمه گوگل]مهم است که همدلی بین سگها و دستگیرشدگان آنها ایجاد شود

7. She had great empathy with people.
[ترجمه ترگمان]او همدلی زیادی با مردم داشت
[ترجمه گوگل]او همدلی خوبی با مردم داشت

8. She had a deep empathy with animals.
[ترجمه ترگمان]او همدردی عمیقی با حیوانات داشت
[ترجمه گوگل]او همبستگی عمیقی با حیوانات داشت

9. That's why Empathy created the first skincare range specially for women over forty.
[ترجمه ترگمان]به همین دلیل است که همدلی، اولین محافظت از پوست را برای زنان بالای چهل سال ایجاد کرد
[ترجمه گوگل]به همین دلیل همدلی اولین محدوده مراقبت از پوست را برای زنان بیش از چهل ایجاد کرد

10. I felt a very real empathy for it.
[ترجمه ترگمان]همدردی بسیار واقعی را نسبت به آن حس کردم
[ترجمه گوگل]من احساس همدلی بسیار زیادی را برای آن کردم

11. And, of course, empathy creates a closeness between you and your child.
[ترجمه ترگمان]و البته همدلی یک نزدیکی بین شما و فرزندتان ایجاد می کند
[ترجمه گوگل]و البته، همدلی بین شما و فرزند شما نزدیک است

12. Demonstrate your empathy and understanding of your children's problems.
[ترجمه ترگمان]همدلی و درک شما از مشکلات کودکان را نشان دهید
[ترجمه گوگل]نشان دادن همدلی و درک مشکلات کودکان شما

13. They could combine their compassion and empathy with being helpful.
[ترجمه ترگمان]آن ها می توانند دلسوزی و همدردی خود را با مفید بودن ترکیب کنند
[ترجمه گوگل]آنها می توانند همدردی و همدلی خود را با مفید بودن ترکیب کنند

14. This helps to develop empathy - the ability to see things from the other's point of view in addition to one's own.
[ترجمه ترگمان]این کار به ایجاد همدلی کمک می کند - توانایی دیدن چیزها از نقطه نظر دیگر به علاوه خود فرد
[ترجمه گوگل]این کمک می کند تا همدلی را توسعه دهیم - توانایی دیدن چیزها از دیدگاه دیگر علاوه بر خود فرد

the empathy existing between him and all the bereaved people in the village

همدلی موجود بین او و همه‌ی داغ‌دیدگان دهکده


پیشنهاد کاربران

خود را بجای دیگری قرار دادن

همزاد پنداری

دلسوزی

یکدلی ( طوری که شخص دوم این تجربه تلخ راقبلا داشته است )

یعنی خود را جای طرف مقابل بگذاری با چشم گوش دیگران ببینید بشنوید همدلی هم دردی با دیگران

بیشتر جاها معنی درک و فهم و شعور رو میرسونه.

the ability to understand other people’s feelings and problems

دنیایی که من میشناسم

هر روز کسانیکه میبینیم که پول ویزیت روان شناس میدهند و جیب روان شناس رو پر میکنن تا روان شناس براشون بالای منبر بره و سخنرانی کنه و صحبت از سمپاتی کنه که سمپاتی همون همدردی است
اما سمپاتی فقط کلک روان شناسان است
چرا؟
بدلیل اینکه نقطه مقابل Sympathy میشه empty
خوب سمپاتی معنی اون میشه هم دردی
امپتی میشه خالی شدن


خوب حالا چرا امپتی روبروی سمپاتی روان شناسان قرار میگیره ؟
چون اون کسیکه بعنوان بیمار خودشو به روان شناس نشون میده و ساعت ها روان شناس براش سخنرانی میکنه فقط ابراز همدردی میکنه اونهم بخاطر پول
حالا اگر جای بیمار و روان شناس رو عوض کنیم
فرص کنیم حکومتی سر کار بیاد که روان شناسان رو اخراج کنه و بیکار بشن
و روان شناس نقش بیمار رو بازی کنه و بیمار نقش روان شناس رو چی میشه؟
خوب این میشه امپتی
چرا؟
خوب به نقطه ای میرسیم که روان شناسان بیکار میشن و با بیماری که قبلش بدلیل نداشتن شغل یا موقعیت زندگی دچار بیماری روانی شده حالت روان شناس برابر میشه در واقع روان شناس اینجوری با بیمار و مردم یکی میشه
دیگه نمیتونه بگه همدرد هستم و با بیمار در یک سطح قرار میگیره


در مورد مطب دکتر روان شناس فقط یک مثل در مورد empty بود
میتونه در مورد دو گروه غنی و فقیر هم صدق کنه
بقول لائوتزه فیلسوف چینی که هزاران کتاب از روی کتاب دائودچینگ نوشته شده میگه:
همیشه نزدیک زمین زندگی کنید

همدلی

هم حسی

درک متقابل

همدلی , هم حسی

# She had great empathy with people
# Empathy for other people's situations
# She had a deep empathy with animals

همدردی


کلمات دیگر: