کلمه جو
صفحه اصلی

emergent


معنی : ناشی، مبرم، بیرون اینده، براینده، اثرات ناشیه
معانی دیگر : پدیدار، (در حال) نمایان شدن، ظاهر شونده، در حال به وجود آمدن، در شرف تکوین، برآینده، فرآمده، (به طور) ناگه آیند، ناگهانه، ناگه آمد، اورژانس، ناگهانی، فوری و فوتی، نوپا، تازه تاسیس، نوبنیاد، تازه مستقل، نوخاسته، طالع، مضر، معلول

انگلیسی به فارسی

بیرون آینده، طالع، (مجازاً) براینده، ناشی، مبرم، مضر، اثرات ناشیه، معلول


ناپایدار، مبرم، ناشی، بیرون اینده، براینده، اثرات ناشیه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: rising up from or coming out of a surrounding environment or substance; emerging.

(2) تعریف: coming into notice.

(3) تعریف: developing as a logical result.

(4) تعریف: requiring prompt action; urgent.

• rising out of, emerging from
an emergent country, political group, or way of life is becoming powerful or is coming into existence; a formal word.

مترادف و متضاد

ناشی (صفت)
ill, amateurish, emergent, awkward, dilettante, gauche, rube, maladroit, jackleg, laity, sequent, left-handed

مبرم (صفت)
sore, exigent, emergent, demanding, imperious, exacting, crying, pressing, urgent, importunate

بیرون اینده (صفت)
emergent

براینده (صفت)
emergent

اثرات ناشیه (صفت)
emergent

resulting


Synonyms: appearing, budding, coming, developing, efflorescent, emanant, emanating, issuing forth, outgoing, rising


Antonyms: declining, dependent


جملات نمونه

1. emergent danger
خطر ناگهانی

2. emergent evolution
فرگشت ناگهانه،تکامل فوری

3. an emergent country
کشور نوخاسته

4. an emergent state in a hemophiliac
تغییر ناگهانی در حال بیمار هموفیلی

5. the emergent vegetation along the coast
گیاهان در حال رستن در امتداد کرانه

6. like a lovely goddess emergent from the sea
همانند الهه ی زیبایی که از دریا پدیدار می شود

7. Emergent democracies created markets that were ripe for exploitation.
[ترجمه مرضیه] دموکراسی های نوظهور بازارهایی را ایجاد کردند که برای بهره برداری مناسبند
[ترجمه ترگمان]دموکراسی های Emergent بازارهایی را ایجاد کردند که برای بهره برداری مناسب بودند
[ترجمه گوگل]دموکراسی های مشتاق بازارهایی را ایجاد کردند که برای بهره برداری رسیده بودند

8. At the centre of this emergent mode of rationality was the negotiation of long-term employment tenure in the immediate post-war years.
[ترجمه ترگمان]در مرکز این حالت نوظهور عقلانیت، مذاکره دوره تصدی بلند مدت در سال های بعد از جنگ بود
[ترجمه گوگل]در مرکز این حالت فزاینده عقلانیت، مذاکره در مورد دوره های طولانی مدت استخدام در سال های پس از جنگ بود

9. But others are totally unexpected-another example of emergent properties.
[ترجمه ترگمان]اما برخی دیگر کاملا غیرمنتظره هستند - یک مثال دیگر از ویژگی های نوظهور
[ترجمه گوگل]اما دیگران کاملا غیر منتظره هستند - نمونه دیگری از خصوصیات ظهور است

10. Also, like most emergent properties, wear is communication.
[ترجمه ترگمان]هم چنین، مانند اغلب ویژگی های نوظهور، فرسودگی ارتباطی است
[ترجمه گوگل]همچنین، مانند بسیاری از ویژگی های ظهور، ارتباط است

11. The plant, growing erect, will eventually develop emergent leaves.
[ترجمه ترگمان]گیاه رشد می کند و در نهایت برگ های اصلی را توسعه می دهد
[ترجمه گوگل]این گیاه، که مستقیما رشد می کند، در نهایت، برگ های ظهور ایجاد خواهد کرد

12. Like most emergent phenomena, wear is liable to self - reinforce.
[ترجمه ترگمان]مانند بسیاری از پدیده های نوظهور، سایش به خودی خود تقویت می شود
[ترجمه گوگل]همانند بسیاری از پدیده های ظالمانه، لباس پوشیدن، خود را تقویت می کند

13. A colony of ants on the move from one nest site to another exhibits the Kafkaesque underside of emergent control.
[ترجمه ترگمان]کلنی مورچه های روی حرکت از یک لانه به مکان دیگری، قسمت زیرین control را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]یک مستعمره مورچه ها در حال حرکت از یک مکان لانه به دیگری، قسمت پایین کافکاکس را کنترل می کند

14. Even the computer biomorphs, with their nine genes, had emergent properties.
[ترجمه ترگمان]حتی the کامپیوتر، با نه ژن آن ها، خاصیت emergent داشت
[ترجمه گوگل]حتی بیومورف های کامپیوتری، با 9 ژن دارای خواص اضطرابی بودند

15. The golden weddings and stories of handbell ringers and emergent skiffle groups were getting a bit tame, by comparison.
[ترجمه ترگمان]مراسم عروسی طلایی و داستان های مربوط به زنگ تلفن همراه و گروه emergent emergent، با مقایسه، کمی اهلی شدند
[ترجمه گوگل]عروسی های طلایی و داستان های رنجرهای دست زدن و گروه های پرشور در حال ظهور، در مقایسه با یکدیگر

like a lovely goddess emergent from the sea

همانند الهه‌ی زیبایی که از دریا پدیدار می‌شود


the emergent vegetation along the coast

گیاهان در حال رستن در امتداد کرانه


emergent danger

خطر ناگهانی


an emergent state in a hemophiliac

تغییر ناگهانی در حال بیمار هموفیلی


an emergent country

کشور نوخاسته


اصطلاحات

emergent evolution

فرگشت ناگهانه، تکامل فوری


پیشنهاد کاربران

ضرورت

قریب الوقوع

نوظهور

فوریتی

سر برآورنده

تازه پیدا ، نو پیدا ، نو پدید ، نو پدیدار

طالع بد
ill starred

نو ظهور
emergent norm theory نظریه ی هنجارهای نوظهور

emergent ( مهندسی منابع طبیعی - محیط زیست و جنگل )
واژه مصوب: درخت سرافراز
تعریف: درختی که تاج آن کاملاً بالاتر از تاج پوشش اصلی است و کاملاً در معرض نور قرار دارد

ظهور
پدیدار شدن


کلمات دیگر: