کلمه جو
صفحه اصلی

fate


معنی : تقدیر، بخش، بخت، سرنوشت، فلک، نصیب و قسمت، قضا و قدر، مقدر شدن، بسرنوشت شوم دچار کردن
معانی دیگر : قسمت، بوش، هرچیز اجتناب ناپذیر، فرجام، عاقبت، آخر و عاقبت، نتیجه غایی، سرانجام، مرگ، نابودی، فنا، اجل، (امروزه بیشتر به صورت فعل مجهول) مقدر کردن یا شدن، سرنوشت کردن، نصیبب وقسمت

انگلیسی به فارسی

سرنوشت، تقدیر، قضاوقدر، نصیب و قسمت، مقدر شدن، به سرنوشت شوم دچار کردن


سرنوشت، تقدیر، قضا و قدر، بخت، نصیب و قسمت، فلک، بخش، مقدر شدن، بسرنوشت شوم دچار کردن


انگلیسی به انگلیسی

• destiny, fortune, person's lot in life; death; destruction
fate is a power believed by some people to control everything that happens.
someone's fate is what happens to them.

اسم ( noun )
(1) تعریف: ultimate result; fortune; lot.
مترادف: end, fortune, future, prospects
مشابه: chance, destiny, draw, kismet, lack, lot, outcome

- If someone could tell you your true fate, would you want to hear it?
[ترجمه A.A] اگه کسی بتواند سرنوشت واقعی تو را بگوید می خواهید آنرا بشنوید؟
[ترجمه بهار] اگر کسی میتونست سرنوشت تو رو بگه آیا میخواستی بشونی؟
[ترجمه ترگمان] اگر کسی می توانست سرنوشت واقعی خود را به تو بگوید، می خواهی آن را بشنوی؟
[ترجمه گوگل] اگر کسی می تواند سرنوشت واقعی خود را بگوید، آیا می خواهید آن را بشنوید؟
- I was disappointed with the book's ending because I wanted to know the fate of the other characters.
[ترجمه ترگمان] از پایان کتاب ناامید شدم، چون می خواستم سرنوشت آن دو شخصیت دیگر را بدانم
[ترجمه گوگل] من با پایان دادن به کتاب ناامید شدم زیرا می خواستم سرنوشت شخصیت های دیگر را بدانم
- A disappointing fate was avoided by taking quick action.
[ترجمه ترگمان] با انجام اقدامات سریع، از سرنوشت ناامید کننده اجتناب شد
[ترجمه گوگل] سرنوشت ناامید کننده با انجام اقدام سریع اجتناب شد

(2) تعریف: predetermined or inevitable outcome; destiny.
مترادف: destiny, fortune, future, karma
مشابه: kismet, lot, predestination

- It was fate that they won the championship this year.
[ترجمه ترگمان] این سرنوشت بود که آن ها در سال جاری قهرمانی را به دست آوردند
[ترجمه گوگل] سرنوشت این بود که آنها قهرمانی را در سال جاری به دست آوردند

(3) تعریف: the nonhuman force that is often believed to decide events in human life.
مترادف: chance, fortune, luck, providence, stars
مشابه: destiny, hazard, predestination, probability

- Fate had dealt him a cruel hand.
[ترجمه ترگمان] سرنوشت دست بی رحمانه ای بر او زده بود
[ترجمه گوگل] سرنوشت او یک دست بی رحمانه بود
- They believed it was fate that had brought them together.
[ترجمه ترگمان] آن ها اعتقاد داشتند که این سرنوشت است که آن ها را به هم آورده بود
[ترجمه گوگل] آنها اعتقاد داشتند که این سرنوشتی بود که آنها را به هم زدند
- Do you believe in fate?
[ترجمه ترگمان] آیا به سرنوشت اعتقاد دارید؟
[ترجمه گوگل] آیا تو به تقدیر اعتقاد داری؟

(4) تعریف: ruin; disaster; death.
مترادف: debacle, doom, downfall, end, ruin, the bitter end
مشابه: death, deathblow, quietus, undoing

- It was on this bridge that he met his fate.
[ترجمه ترگمان] روی این پل بود که به سرنوشت خود پی برد
[ترجمه گوگل] در این پل بود که سرنوشت او را دید

(5) تعریف: (cap.; pl.) the three goddesses of classical mythology who were thought to determine human destiny.
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: fates, fating, fated
• : تعریف: to destine.
مترادف: destine, ordain
مشابه: doom, foreordain, foreshadow, intend, make, mean, predestine, will

- They were fated for each other.
[ترجمه ترگمان] برای هم مقدر بودند
[ترجمه گوگل] آنها برای یکدیگر تعلق داشتند

مترادف و متضاد

تقدیر (اسم)
thank, allotment, destiny, destination, dispensation, appreciation, fate, commendation, predestination, ordinance, foredoom, predetermination

بخش (اسم)
section, party, region, leg, part, share, portion, sect, lot, division, fate, distribution, precinct, segment, canton, branch, member, zone, district, subregion, department, item, piece, heritage, quarter, borough, parish, sector, parcel, commune, county, riding, moiety, installment, squadron, wing of building

بخت (اسم)
chance, fate, luck, fortune

سرنوشت (اسم)
karma, die, lot, destiny, destination, fate, predestination, hap, doom, foredoom, kismet

فلک (اسم)
destiny, welkin, fate, heaven, sphere, sky, doom, firmament, felucca

نصیب و قسمت (اسم)
destiny, fate

قضا و قدر (اسم)
fate, fortuity

مقدر شدن (فعل)
fate, fortune

بسرنوشت شوم دچار کردن (فعل)
fate

predetermined course


Synonyms: break, chance, circumstance, consequence, cup, destination, destiny, divine will, doom, effect, end, ending, fortune, future, handwriting on the wall, horoscope, inescapableness, issue, karma, kismet, lot, luck, Moirai, nemesis, outcome, portion, predestination, providence, stars,termination, upshot, wheel of fortune


جملات نمونه

1. fate had ordained thus
سرنوشت چنین مقدر کرده بود.

2. fate plays an important role in greek drama
در تئاتر یونان سرنوشت نقش مهمی دارد.

3. cruel fate
سرنوشت مشقت بار

4. cruel fate took him from us
سرنوشت قدار او را از ما گرفت.

5. ineluctable fate
سرنوشت پرهیز ناپذیر

6. inexorable fate
سرنوشت تغییر ناپذیر

7. our fate turned on the whims of the captain
سرنوشت ما به هوس های ناخدا بستگی داشت.

8. wayward fate
سرنوشت غدار

9. tempt fate (or providence)
با سرنوشت خود بازی کردن،مخاطره کردن

10. a sinister fate
سرنوشت جانگداز

11. he met his fate at the hand of rustam
او به دست رستم کشته شد.

12. it was his fate to see her and fall in love with her
مقدر چنین بود که او را ببیند و عاشقش بشود.

13. the buffets of fate
ضربه های سرنوشت

14. the whims of fate
هوسبازی های سرنوشت

15. to moan one's fate
از سرنوشت خود نالیدن

16. to seal one's fate
سرنوشت کسی را تعیین کردن

17. the inalterable decrees of fate
احکام تغییر ناپذیر سرنوشت

18. he came to a bad fate
او به عاقبت بدی دچار شد.

19. he cursed his own wretched fate
او به سرنوشت بد خود لعنت کرد.

20. he is resigned to his fate
او سرنوشت خود را پذیرفته است.

21. the judge will decide his fate
قاضی سرنوشت او را تعیین خواهد کرد.

22. the judge will determine his fate
قاضی سرنوشت او را تعیین خواهد کرد.

23. he is a firm believer in fate
او سخت به سرنوشت اعتقاد دارد.

24. such has been the decree of fate
خواست سرنوشت چنین بوده است.

25. god has created man free and there is no such thing as fate
خداوند انسان را آزاد خلق کرده است و اجبار و تقدیری در کار نیست.

26. Years later, by a strange quirk of fate, she found herself sitting next to him on a plane.
[ترجمه ترگمان]سال ها بعد، با تغییر عجیبی از سرنوشت، خود را در کنار او روی یک هواپیما یافت
[ترجمه گوگل]چند سال بعد، با عجیب و غریب عجیب و غریب سرنوشت، او متوجه شد که خودش در کنار یک هواپیما نشسته است

27. We humans are merely the instruments of fate.
[ترجمه ترگمان]ما انسان ها فقط آلت دست سرنوشت هستیم
[ترجمه گوگل]ما انسانها تنها ابزار سرنوشت است

28. Maybe there's something fate can't touch, fate doesn't control how easily you come to peace.
[ترجمه ترگمان]شاید چیزی وجود داشته باشه که سرنوشت نتونه دست به دست بگیره، سرنوشت به این راحتی ها کنترل نمی شه که تو به آرامش برسی
[ترجمه گوگل]شاید سرنوشت چیزی نیست که بتواند لمس کند، سرنوشت کنترل شما را به راحتی به صلح نمی دهد

29. How can I hide away, the whim of fate.
[ترجمه ترگمان]چه طور می توانم پنهان شوم، هوس سرنوشت
[ترجمه گوگل]چگونه می توانم پنهان کردن، دلهره سرنوشت

30. To follow the arrangement of fate is human; the master of his own fate is strong; not strong-minded is blindly, think thrice before acting is the wise man.
[ترجمه ترگمان]برای دنبال کردن نظم تقدیر انسان است؛ استاد سرنوشت خودش قوی است؛ نه ذهن قوی، نه اراده قوی
[ترجمه گوگل]برای پیروی از ترتیب سرنوشت انسان است؛ استاد سرنوشت خود قوی است؛ نه قاطع، کورکورانه است، سه بار فکر می کنم قبل از بازی، مرد عاقل است

Fate plays an important role in Greek drama.

در تئاتر یونان سرنوشت نقش مهمی دارد.


It was his fate to see her and fall in love with her.

مقدر چنین بود که او را ببیند و عاشقش بشود.


He came to a bad fate.

او به عاقبت بدی دچار شد.


He met his fate at the hand of Rustam.

او به دست رستم کشته شد.


He was fated to die young.

قسمت او این بود که جوان‌مرگ شود.


پیشنهاد کاربران

سرنوشت
from fate there is no escape
از سرنوشت گریزی نیست

1. عاقبت ( در معنای یه سرانجام ناخوشایند )
2. سرنوشت ( در معنای تقدیر )

عاقبت ، سرانجام

destiny
سرنوشت

The common fate دنباله مشترک principle in Gestalt psychology is defined as the tendency to group objects together that share a common motion or destination. It is the grouping together of objects or organisms who move as one or together.

karma
fortuity
Luck


کلمات دیگر: