کلمه جو
صفحه اصلی

enable


معنی : اختیار دادن، قادر ساختن، توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای
معانی دیگر : قادر کردن، توانا کردن، توانمند کردن، میسر کردن، ممکن کردن، شدنی کردن، امکان دادن

انگلیسی به فارسی

توانا ساختن، قادر ساختن


قادر ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای، اختیار دادن


فعال کردن، قادر ساختن، توانا ساختن، وسیله فراهم کردن، تهیه کردن برای، اختیار دادن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: enables, enabling, enabled
(1) تعریف: to give means or power to; make able; allow; authorize.
مترادف: allow, authorize, empower, let, permit
مشابه: assist, help, qualify

- The new glasses enable her to see more clearly.
[ترجمه Taha] عینک جدید، او را قادر میسازد که واضح تر ببیند.
[ترجمه ترگمان] عینک جدید او را قادر می ساخت که واضح تر ببیند
[ترجمه گوگل] عینک جدید او را قادر می سازد تا به وضوح ببینید
- This license enables you to fish in all the lakes of the area.
[ترجمه ترگمان] این مجوز به شما این امکان را می دهد که در تمام دریاچه ها منطقه ماهی بگیرید
[ترجمه گوگل] این مجوز شما را قادر می سازد در تمام دریاچه های منطقه ماهیگیری کنید

(2) تعریف: to make possible, feasible, or easy.
مترادف: facilitate, permit
متضاد: prevent, prohibit
مشابه: aid, assist, ease, further, promote

- She's old now, but her daughter's help enables her to continue living at home.
[ترجمه ترگمان] او اکنون پیر است، اما کمک دخترش به او این امکان را می دهد که به زندگی در خانه ادامه دهد
[ترجمه گوگل] او اکنون قدیمی است، اما کمک دخترش او را قادر می سازد تا در خانه زندگی کند

• make possible, make capable; allow, give power to
if someone or something enables you to do something, they make it possible for you to do it.

دیکشنری تخصصی

[کامپیوتر] توانا، قادر ساختن، توانا ساختن .
[برق و الکترونیک] فعال سازی، فعال شدن، توانا ساز - فعال سازی تحریک مدار یا دریچه با اعمال یا برداشتن سیگنال یا پالس مناسب.

مترادف و متضاد

اختیار دادن (فعل)
accredit, empower, authorize, enable, authorise

قادر ساختن (فعل)
enable

توانا ساختن (فعل)
enable

وسیله فراهم کردن (فعل)
enable, provide

تهیه کردن برای (فعل)
enable

allow, authorize


Synonyms: accredit, approve, capacitate, commission, condition, empower, endow, facilitate, fit, give power, implement, invest, let, license, make possible, permit, prepare, provide the means, qualify, ready, sanction, set up, warrant


Antonyms: block, disallow, halt, hinder, inhibit, oppose, prevent, stop


جملات نمونه

1. Only teamwork will enable us to get the job done on time.
[ترجمه ترگمان]تنها کار تیمی ما را قادر خواهد ساخت که کار را به موقع انجام دهیم
[ترجمه گوگل]فقط کار گروهی ما را قادر می سازد که در زمان کار انجام شود

2. The money will enable us to upgrade the town's leisure facilities.
[ترجمه ترگمان]این پول ما را قادر خواهد ساخت تا امکانات تفریحی شهر را ارتقا دهیم
[ترجمه گوگل]این پول ما را قادر به ارتقاء امکانات تفریحی شهر می کند

3. A bird's wings enable it to fly.
[ترجمه کیانا] بال های پرنده آن را قادر به پرواز میکند
[ترجمه ترگمان]بال های یک پرنده آن را قادر به پرواز می کند
[ترجمه گوگل]بال های پرنده آن را به پرواز می کنند

4. The vote will enable the Prime Minister to push through tough policies.
[ترجمه ترگمان]این رای گیری نخست وزیر را قادر خواهد ساخت تا سیاست های محکم را اعمال کنند
[ترجمه گوگل]این رأی نخست وزیر را قادر می سازد تا از طریق سیاست های سختگیرانه پیروز شود

5. Birds' wings enable them to fly.
[ترجمه ترگمان]بال های پرندگان آن ها را قادر به پرواز می کند
[ترجمه گوگل]بال های پرندگان آنها را قادر به پرواز می کنند

6. The new test will enable us to identify more accurately patients who are most at risk.
[ترجمه ترگمان]این آزمون جدید ما را قادر خواهد ساخت تا بیمارانی با دقت بیشتری را شناسایی کنیم که در معرض خطر قرار دارند
[ترجمه گوگل]تست جدید ما را قادر می سازد تا دقیق تر بیماران را که بیشترین خطر را دارند شناسایی کنیم

7. The measures will enable us to double our output of bicycles.
[ترجمه ترگمان]این تدابیر ما را قادر خواهند ساخت تا خروجی دوچرخه را دو برابر کنیم
[ترجمه گوگل]این اقدامات ما را قادر می سازد دوچرخه تولید خود را دو برابر کنیم

8. The new test should enable doctors to detect the disease early.
[ترجمه ترگمان]این آزمایش جدید باید پزشکان را قادر سازد تا بیماری را زودتر تشخیص دهند
[ترجمه گوگل]آزمایش جدید باید پزشکان را تشویق کند تا بیماری را در اوایل تشخیص دهند

9. Your inner strength will enable you to prevail over life's obstacles.
[ترجمه ترگمان]قدرت درونی شما شما را قادر خواهد ساخت تا بر موانع زندگی غلبه کنید
[ترجمه گوگل]قدرت درونی شما شما را قادر به غلبه بر موانع زندگی خواهد کرد

10. The data will enable us to construct a profile of the firm's customers.
[ترجمه ترگمان]داده ها ما را قادر می سازند تا پروفایل مشتریان شرکت را بسازیم
[ترجمه گوگل]داده ها ما را قادر می سازد مشخصات مشتریان شرکت را بسازیم

11. I needed a job which would enable me to work at home.
[ترجمه کیانا] من به یک کار نیاز داشتم , کاری که بتوانم آن را در خانه انجام بدهم
[ترجمه ترگمان]به شغلی نیاز داشتم که مرا قادر می ساخت تا در خانه کار کنم
[ترجمه گوگل]من نیاز به یک کار داشتم که می توانست من را در خانه کار کند

12. This document will enable her to pass through the enemy lines unmolested.
[ترجمه ترگمان]این سند او را قادر خواهد ساخت که بدون مزاحمت از خطوط دشمن عبور کند
[ترجمه گوگل]این سند، او را قادر می سازد تا از طریق خطوط دشمن غیرمسلح عبور کند

13. The sophisticated avionics enable the helicopter to operate at night.
[ترجمه ترگمان]ارتباطات پیچیده ارتباطات هوایی، این هلیکوپتر را قادر می سازد تا در شب فعالیت کند
[ترجمه گوگل]این هواپیما پیشرفته، هلی کوپتر را قادر می سازد تا در شب کار کند

14. This dictionary will enable better international understanding.
[ترجمه ترگمان]این فرهنگ لغت به درک بهتر بین المللی کمک می کند
[ترجمه گوگل]این فرهنگ لغت بینش بهتر را در اختیار شما قرار می دهد

Faith in God enabled him to overcome the problems of his life.

ایمان به خدا او را قادر کرد که بر مشکلات زندگی خود چیره شود.


Those factors enabled passage of the bill.

آن عوامل تصویب لایحه را میسر کرد.


Examinations are designed so that highschool graduates are enabled to pass.

امتحانات طوری طرح شده‌اند که دانش‌آموزان دبیرستان بتوانند آنها را بگذرانند.


پیشنهاد کاربران

وادار کردن

قادر ساختن

فعال کردن

فعال کردن محرک مدار - برداشتن تمامی سیگنال و یا پالس های مناسب

امکانپذیر نمودن

ممکن کردن

ممکن ساختن، اجازه دادن، گذاشتن، باعث/موجب/سبب شدن، برانگیختن، توانمندسازی

قادر ساختن، امکان دادن

ممکن ساختن

قادر ساختن
متضاد:disable

تحریک کردن

فعال
رشته کامپیوتر

قادر ساختن، توانا ساختن، فراهم کردن، قادر کردن، توانا کردن، توانمند کردن، میسر کردن، ممکن کردن، شدنی کردن، امکان دادن

give the ability

فعال کننده

امکان دادن

٭به کار انداختن ( یک ویژگی/توانایی )
( Enable )

٭از کار انداختن
( Disable )

مانند:
به/از کاراندازیِ یک گزینه ( ویژگی ) در یک گوشی یا. . .

برای نمونه:
Enable "daydream" to have phone automatically display pictures while it's being charged

ویژگی ( گزینه - دکمه ) daydream را به کار بندازید تا گوشی را وادار کنید که تصاویر را به طور خودکار نمایش دهد زمانی که در حال شارژ شدن است/ ( زمانی که دارد شارژ می شود ) .

#پیشنهاد شخصی:
شارژ کردن/شدن
بارمَند کردن/ شدن


کلمات دیگر: