کلمه جو
صفحه اصلی

embedded


معنی : جاسازی شده
معانی دیگر : جاسازی شده

انگلیسی به فارسی

جاسازی‌شده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: of journalists, stationed and traveling with a designated active military unit for the purpose of wartime reporting.
متضاد: nonembedded

• inlaid, inserted, implanted, driven in, firmly set in place

دیکشنری تخصصی

[عمران و معماری] مدفون - غرقه
[کامپیوتر] تعبیه شده درونی .
[برق و الکترونیک] توکار، سوار شده
[زمین شناسی] مدفون، غرقه
[ریاضیات] محاطی، فرو رفته
[نفت] نشسته

مترادف و متضاد

جاسازی شده (صفت)
embedded

جملات نمونه

1. the fossils were embedded in coal
سنگواره ها در زغال سنگ جایگزین شده بودند.

2. many latin phrases are embedded in his text
متن او دارای عبارت های متعدد لاتین است

3. historical events that have become embedded in legends
وقایع تاریخی که در افسانه ها تجلی می کنند (ریشه دوانده اند)

4. the memory of that accident remained embedded in his mind for years
خاطره ی آن حادثه سال ها در خاطرش نقش بسته بود.

5. Thick cotton padding embedded the precious vase in its box.
[ترجمه ترگمان]padding ضخیم پنبه گلدان قیمتی را در جعبه قرار داده بود
[ترجمه گوگل]واشر پنبه ی ضخیم در جعبه ی خود گلدان گرانبها قرار داده است

6. The thorn was embedded in her thumb.
[ترجمه میلاد] خار در انگشت شستش فرو رفته بود.
[ترجمه ترگمان]خار در انگشت شستش قرار داشت
[ترجمه گوگل]خار در انگشت شست او جاسازی شده بود

7. They embedded the pilings deep into the subsoil.
[ترجمه ترگمان]آن ها the را در عمق خاک زیرین جای دادند
[ترجمه گوگل]آنها حفره های عمیق را در زیر زمین جاسازی کردند

8. The scene was embedded in his memory.
[ترجمه میلاد] صحنه در حافظه اش جای گرفته بود.
[ترجمه ترگمان]صحنه در ذهنش جای گرفته بود
[ترجمه گوگل]صحنه در حافظه اش جاسازی شده بود

9. He has embedded his name in the minds of millions of people.
[ترجمه ترگمان]او نام خود را در ذهن میلیونها نفر جای داده است
[ترجمه گوگل]او نام او را در ذهن میلیونها نفر تعبیه کرده است

10. There is glass embedded in the cut.
[ترجمه ترگمان]در برش شیشه تعبیه شده است
[ترجمه گوگل]شیشه ای در برش وجود دارد

11. He embedded the pilings deep into the subsoil.
[ترجمه ترگمان] اون چوب رو توی اعماق زمین فرو کرده
[ترجمه گوگل]او زبانه ها را عمیق به زیر زمین تعبیه کرد

12. These ideas are deeply embedded in our culture.
[ترجمه ترگمان]این ایده ها عمیقا در فرهنگ ما جای گرفته اند
[ترجمه گوگل]این ایده ها عمیقا در فرهنگ ما تعبیه شده است

13. The bullet embedded itself in the wall.
[ترجمه ترگمان]گلوله به دیوار اصابت کرد
[ترجمه گوگل]گلوله خود را در دیوار قرار داده است

14. This agreement will be embedded in a state treaty to be signed soon.
[ترجمه ترگمان]این توافقنامه در یک معاهده دولتی قرار خواهد گرفت تا به زودی امضا شود
[ترجمه گوگل]این توافقنامه در یک معاهده دولتی به زودی امضا خواهد شد

15. These attitudes are deeply embedded in our society .
[ترجمه ترگمان]این رویکردها عمیقا در جامعه ما جای گرفته اند
[ترجمه گوگل]این نگرش عمیقا در جامعه ما تعبیه شده است

پیشنهاد کاربران

پوشیده شده

جا افتاده

توکار، نهفته

تثبیت شده ( در ) - جای گرفته ( در )

تعبیه شده، جاسازی شده

قرار گرفته

مستقر

مجهز

تعبیه شدن

حک شده

درونی سازی شده

نهفته شده

بستر یافته ( در حوزه اقتصاد )

تعبیه شدن - لحاظ شدن -

درونی ، درون ساز ، درون ساخته ، درون سازی شده

جاساز ، جاساز شده ، جاسازی شده ، درون جاسازی شده ، درون کار گذاشته

از یکسو واژه هایی مانند "جانِشانی" که در ریاضیات کاربرد دارد، "جاسازی" که در موضوعات قاچاق و دزدی کاربرد دارد، "جاگذاری" یا " جایگذاری" که برای پر کردن فرم ها و جداول به کار گرفته می شود بنابراین نمی توانند برابرِ خوبی برای این واژه باشد
از سویی نیز " تعبیه" واژه عربی است که بهتر است از توانایی زبان پارسی بهره ببریم. "مستقر" کاربردهای فراوانی دارد و بهتر است که از پراکندگی معنایی بپرهیزیم. "مستتر و نهفته" چندان بازگوکننده معنای واژه نیست چون این واژه به انجام دادن کاری اشاره می کند. برابرهای دیگر نیز هر کدام به همین گونه اگرچه می توانند درخور باشند ولی هر کدام اشکالات اینچنینی دارند.


پیشنهادبنده برای برابر پارسی واژه "تعبیه" یا "Embedded" واژه ایرانی و تبارمندِ �درنشانده یا درنشانیده� از مصدر "درنشاندن" است.
درنشانی؛ درنشان کردن؛ درنشان ( امر ) و . . . از دیگر حالات این مصدر هستند



درنشاندن. [ دِ ن ِ دَ ] ( مص مرکب ) نشاندن. قرار دادن. || بسختی فروبردن. استوار کردن. فرو بردن با زخم و ضرب چیزی را در چیزی. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . هصهصة. ( از منتهی الارب ) : || نشاندن و نهادن ، مانند نگینه و یاقوت و امثال آن در انگشتری و غیره. ( آنندراج ) . جای دادن ، چنانکه نگین را در انگشتری. مرصع کردن. سوار کردن. ( یادداشت مرحوم دهخدا ) . دانه نشان کردن. ترصیع کردن : ترصیع؛ درنشاندن جواهر و غیر آن به تاج یا کمر یا غیر آن. درنشاندن گوهر به چیزی. جواهر درنشاندن. ( دهار ) . تسلیس ؛ درنشاندن جواهر و ترکیب دادن زیور غیر شبه را. ترکیب ؛ درنشاندن چیزی در چیزی. ( از منتهی الارب ) . بر هم سوار کردن دو چیز. || غرس. کاشتن :

درختی که تلخ است وی را سرشت
گرش درنشانی به باغ بهشت.

بر اندازه ٔ رستم و رخش ساز
به بن درنشان تیغهای دراز.
فردوسی.

یکی مرد را شاه از ایران بخواند
که از ننگ مارا بخوی درنشاند.
فردوسی.

همی تیر پیکان بر او برنشاند
چو شد راست پرها بدو درنشاند.
فردوسی.

سه پرّ و دو پیکان بدو درنشان
نمودم ترا از گزندش نشان.
فردوسی.

من به مشتی چو چکندر سی و دو دندانت
درنشانم به دو لب چون به دو باتنگان سیر.
سوزنی.



یکی از ترجمه های مناسب برای این واژه در نقش صفت به معنای " فرو رفته" است:
the embedded glass in my leg


نهادینه شدن

ریشه - دار

جایگیری شده

جا خوش کرده در چیزی

نهادینه

غوطه ور
به طور کامل فرو رفته در چیزی

نهفته

مدفون

ریشه دوانده . .


کلمات دیگر: