کلمه جو
صفحه اصلی

generalize


معنی : عمومی کردن، عمومیت دادن، تعمیم دادن، بطور عام گفتن، کلیت بخشیدن
معانی دیگر : تسری دادن، کلیت دادن، به کلیات پرداختن، کلی بافی کردن، کلی گویی کردن، حکم کلی صادر کردن، نتیجه ی کلی گرفتن، استنباط کلی کردن، همگانی کردن یا شدن، رواج دادن، رواج یافتن، شایع شدن، عمومیت یافتن، عمومیت دادن به

انگلیسی به فارسی

بطور عام گفتن، عمومیت دادن (به)، عمومی کردن، تعمیم دادن


تعمیم دادن، کلیت بخشیدن


تعمیم دادن، عمومی کردن، عمومیت دادن، بطور عام گفتن، کلیت بخشیدن


انگلیسی به انگلیسی

فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: generalizes, generalizing, generalized
(1) تعریف: to infer (a general principle or idea) from specific facts.

- From just a few examples, the young child generalizes that similar objects share the same name.
[ترجمه ترگمان] از تنها چند نمونه، کودک از این موضوع صادق است که اشیا مشابه دارای همان نام هستند
[ترجمه گوگل] از تنها چند مثال، کودک جوان به این نتیجه می رساند که اشیاء مشابه با نام یکسان به اشتراک می گذارند

(2) تعریف: to infer (a general idea or opinion) on the basis of insufficient details.

- One should not generalize that all these nations are poor.
[ترجمه ترگمان] نباید تعمیم داد که همه این کشورها فقیر هستند
[ترجمه گوگل] نباید تعمیم داد که همه این کشورها فقیر هستند

(3) تعریف: to make applicable to a wide range of situations or ideas.

- You can generalize what you've learned here to other job situations.
[ترجمه ترگمان] شما می توانید آنچه را که در اینجا یاد گرفتید را به موقعیت های شغلی دیگر تعمیم دهید
[ترجمه گوگل] شما می توانید آنچه را که در اینجا به سایر موقعیت های شغلی آموخته اید را تعمیم دهید
- We hope we can generalize our research findings to the population at large.
[ترجمه ترگمان] امیدواریم بتوانیم یافته های تحقیق خود را به طور کلی به مردم تعمیم دهیم
[ترجمه گوگل] ما امیدواریم بتوانیم یافته های تحقیقاتی خود را به طور گسترده ای به جمعیت نشان دهیم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
مشتقات: generalizer (n.)
(1) تعریف: to form general principles, thoughts, or statements, with or without sufficient evidence.

- You shouldn't be so quick to generalize about the people at work; take a little time to get to know them.
[ترجمه ترگمان] شما نباید انقدر سریع درباره مردم کار کنید؛ کمی وقت بگیرید تا آن ها را بشناسید
[ترجمه گوگل] شما نباید خیلی سریع در مورد مردم در محل کار تعریف کنید کمی وقت بگذارید تا آنها را بدانید

(2) تعریف: to think or speak using vague concepts or generalities.

- With the way he generalizes, it's impossible to pin him down on anything.
[ترجمه ترگمان] با روشی که او دارد، غیرممکن است که او را روی هر چیزی میخکوب کند
[ترجمه گوگل] با این که او تعمیم می دهد، غیر ممکن است که او را به هر چیزی بکشاند

• make general or indefinite statements; form a general principle; conclude, infer; make generally applicable; give a general character to (also generalise)
if you generalize, you say something that is true in most cases.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تعمیم دادن، عمومیت دادن، عمومیت

مترادف و متضاد

عمومی کردن (فعل)
communalize, generalize, popularize, make public, render public, secularize

عمومیت دادن (فعل)
communalize, generalize, popularize, make public, render public

تعمیم دادن (فعل)
distribute, generalize, popularize

بطور عام گفتن (فعل)
generalize

کلیت بخشیدن (فعل)
generalize

make a sweeping assumption, statement


Synonyms: be metaphysical, conclude, derive, discern, discover, establish, hypothesize, induce, observe, philosophize, postulate, speculate, stay in the clouds, theorize, vapor


Antonyms: except, specifize


جملات نمونه

1. to generalize a law
یک قانون را عمومیت دادن

2. a wise man does not generalize
آدم عاقل کلی بافی نمی کند.

3. It's impossible to generalize about children's books, as they are all different.
[ترجمه ترگمان]تعمیم دادن به کتاب های کودکان غیر ممکن است چون همه آن ها متفاوت هستند
[ترجمه گوگل]در مورد کتاب های کودکان غیر ممکن است، زیرا همه آنها متفاوت هستند

4. They hope to generalize the use of this new soap.
[ترجمه ترگمان]آن ها امیدوارند که استفاده از این صابون جدید را تعمیم دهند
[ترجمه گوگل]آنها امیدوارند که استفاده از این صابون جدید را به طور کلی تعریف کنند

5. It is impossible to generalize about such a complicated subject.
[ترجمه ترگمان]تعمیم این موضوع پیچیده غیر ممکن است
[ترجمه گوگل]در مورد چنین موضوع پیچیده غیرممکن است

6. You cannot generalize about the effects of the drug from one or two cases.
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید در مورد اثرات این دارو از یک یا دو مورد تعمیم دهید
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید در مورد اثرات دارو در یک یا دو مورد تجدید نظر کنید

7. She has a tendency to generalize from her husband to all men.
[ترجمه ترگمان]او تمایل دارد که از شوهرش به همه مردان تعمیم یابد
[ترجمه گوگل]او تمایل به تعمیم دادن از شوهرش به همه مردان دارد

8. It is inadvisable to generalize from the results of a single experiment.
[ترجمه ترگمان]عاقلانه نیست که از نتایج یک آزمایش واحد تعمیم داده شود
[ترجمه گوگل]از نتایج یک آزمایش تنها تعمیم نمیدهد

9. It's far too risky to generalize from one set of results.
[ترجمه ترگمان]تعمیم از یک مجموعه نتایج بسیار خطرناک است
[ترجمه گوگل]از یک مجموعه ای از نتایج به طور کلی خطرناک است

10. It is impossible to generalize about children's books, as they are all different.
[ترجمه ترگمان]تعمیم دادن به کتاب های کودکان غیر ممکن است چون همه آن ها متفاوت هستند
[ترجمه گوگل]در مورد کتاب های کودکان غیر ممکن است، زیرا همه آنها متفاوت هستند

11. We cannot generalize from these few examples.
[ترجمه ترگمان]ما نمی توانیم از این چند مثال تعمیم بدهیم
[ترجمه گوگل]ما نمیتوانیم از این چند نمونه تعمیم دهیم

12. One cannot generalize from a few examples.
[ترجمه ترگمان]نمی توان از چند مثال تعمیم داد
[ترجمه گوگل]نمیتوان از چند نمونه به طور کلی تعمیم داد

13. When we use " he ", we generalize for both sex.
[ترجمه ترگمان]وقتی ما از \"او\" استفاده می کنیم، برای هر دو جنسیت تعمیم می دهیم
[ترجمه گوگل]وقتی ما از او استفاده می کنیم، ما برای هر دو جنس تعمیم می دهیم

14. Perhaps you oughtn't to generalize about that.
[ترجمه ترگمان]شاید تو نباید به این موضوع فکر کنی
[ترجمه گوگل]شاید شما نباید تعریفی در مورد آن داشته باشید

15. You can't generalize about a continent as varied as Europe.
[ترجمه ترگمان]شما نمی توانید در مورد یک قاره با تنوع در اروپا صادق باشید
[ترجمه گوگل]شما نمیتوانید در مورد یک قاره متنوع به عنوان اروپا تعریف کنید

to generalize a law

یک قانون را عمومیت دادن


A wise man does not generalize.

آدم عاقل کلی‌بافی نمی‌کند.


پیشنهاد کاربران

تعمیم دادن، عمومیت دادن، نتیجه کلی گرفتن

to make a broad statement or assumption about a whole group of people.

تعمیم دادن، نمونه کوچکی را مصداق نمونه بزرگ تری دانستن. عمومیت بخشیدن ( به یک نظریه یا نظر )

به صورت قانون کلی درآوردن، تبدیل به حکم کلی کردن


کلمات دیگر: