کلمه جو
صفحه اصلی

unselfish


معنی : متواضع، بدون خود خواهی، ناخودخواه
معانی دیگر : عاری از خودپسندی، عاری از خودخواهی، فداکار، از خود گذشته، جانفشان، مودب

انگلیسی به فارسی

متواضع، مودب، بدون خود خواهی، ناخودخواه


خودخواهانه، بدون خود خواهی، متواضع، ناخودخواه


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: unselfishly (adv.), unselfishness (n.)
• : تعریف: apt to share with or sacrifice for others; generous.
مترادف: altruistic, benevolent, bighearted, generous, greathearted, liberal, openhanded
متضاد: selfish
مشابه: big, considerate, lavish, magnanimous, munificent, selfless, unsparing

- She'd inherited the entire estate, but she was unselfish and used the money to help out her castoff brother and her cousins.
[ترجمه ترگمان] او تمام املاک را به ارث برده بود، اما به هیچ وجه خودخواه نبود و از پول برای کمک به برادر castoff و her استفاده می کرد
[ترجمه گوگل] او می خواهد کل املاک را به ارث برده، اما او بی نظیر بود و از پول برای کمک به برادر کوبش و پسرعمویشش استفاده می کرد

• not self-centered, not selfish
if you are unselfish, you think about other people's wishes and needs rather than your own; used showing approval.

مترادف و متضاد

متواضع (صفت)
modest, unselfish

بدون خود خواهی (صفت)
unselfish

ناخودخواه (صفت)
unselfish

kind, giving


Synonyms: altruistic, benevolent, charitable, chivalrous, denying, devoted, disinterested, extroverted, generous, helpful, humanitarian, incorruptible, indulgent, liberal, loving, magnanimous, noble, open-handed, self-effacing, self-forgetting, selfless, self-sacrificing


Antonyms: greedy, selfish, uncharitable


جملات نمونه

1. She started to get a reputation as an unselfish girl with a heart of gold.
[ترجمه ترگمان]او به عنوان یک دختر خودخواه با قلبی پر از طلا شهرت پیدا کرد
[ترجمه گوگل]او شروع به شهرت به عنوان یک دختر بی نظیر با قلب طلا کرد

2. It was unselfish of you to help us.
[ترجمه ترگمان]هیچ یک از شما نبود که به ما کمک کنید
[ترجمه گوگل]از شما متشکریم که به ما کمک کند

3. As a player he was unselfish, a true team man.
[ترجمه ترگمان]به عنوان یک بازیکن، یک عضو یک تیم واقعی بود
[ترجمه گوگل]به عنوان یک بازیکن او بی نظم بود، یک مرد تیم درست است

4. Her unselfish act reflects well on her upbringing.
[ترجمه ترگمان]رفتار unselfish او به خوبی تربیت او را نشان می دهد
[ترجمه گوگل]عمل غیر انسانی او بازتاب خوبی در رشد او است

5. Unselfish or magnanimous lies serve as sort of social lubricant; injurious or malicious lies show the worst of human deception and cunning. Dr T. P. Chia
[ترجمه ترگمان]دروغ های Unselfish یا بزرگوار به عنوان یک روان کننده اجتماعی بکار می رود؛ injurious یا مخرب بدترین دروغ ها و دغل کاری انسان را نشان می دهد دکتر تی پی چیا
[ترجمه گوگل]دروغ های بی همتایانه یا غم انگیز به عنوان نوعی روان کننده اجتماعی خدمت می کنند؛ دروغ های مضر یا مخرب بدترین فریب انسان و حیله گری را نشان می دهد دکتر T P Chia

6. Teamwork and unselfish dedication owe more to oriental culture than to any particular management technique.
[ترجمه ترگمان]کار گروهی و فداکاری از خود گذشتگی بیشتر به فرهنگ شرقی مدیون است تا به هر تکنیک خاص مدیریتی
[ترجمه گوگل]مشارکت تیمی و تعهد بی طرفانه به فرهنگ شرقی بیشتر نسبت به هر روش مدیریت خاصی متعهد است

7. Even the most unselfish people carry certain meanings in their eyes.
[ترجمه ترگمان]حتی مهربان ترین مردم هم در چشمانشان معانی خاصی دارند
[ترجمه گوگل]حتی افراد بی انتها بیشتر در معرض معانی خاص خود هستند

8. Whenever your child is unselfish, helpful or sensitive to how others feel, reward her with words of praise and encouragement.
[ترجمه ترگمان]هر وقت که فرزند شما خودخواه، یاری رسان و یا حساس به نحوه احساس دیگران است، به او با کلمات تحسین و تشویق پاداش بدهید
[ترجمه گوگل]هر گاه فرزند شما بی نظیر، مفید یا حساس به احساسات دیگران باشد، او را با کلمات ستایش و تشویق پاداش دهید

9. Their vote is an unselfish one.
[ترجمه ترگمان]رای آن ها یک unselfish است
[ترجمه گوگل]رای آنها یک بی نظیر است

10. The Tribe is an unselfish group of clever veterans.
[ترجمه ترگمان]قبیله یک گروه unselfish از سربازان کهنه کار است
[ترجمه گوگل]قبیله یک گروه بی طرفانه از جانبازان هوشمند است

11. She is an outgoing, unselfish, and loving person.
[ترجمه ترگمان]او یک آدم outgoing، خودخواه و دوست داشتنی است
[ترجمه گوگل]او شخص بی هدف، بی نظیر و دوست داشتنی است

12. Here was a real opportunity to show an unselfish patriotism on the part of the clergy.
[ترجمه ترگمان]این یک فرصت واقعی برای نشان دادن یک حس وطن پرستی بدون unselfish از طرف روحانیان بود
[ترجمه گوگل]در اینجا فرصتی واقعی برای نشان دادن وطن پرستی خودخواهانه از سوی روحانیت بود

13. The unselfish effort to bring cheer to others will be the beginning of a happier life for ourselves. Helen Keller
[ترجمه ترگمان]تلاش unselfish برای شاد کردن دیگران، شروع یک زندگی شادتر برای خودمان خواهد بود هلن کلر
[ترجمه گوگل]تلاش بی وقفه برای به ارمغان آوردن تشویق به دیگران، آغاز یک زندگی شادتر برای خودمان خواهد بود هلن کلر

14. Stepfamilies call for additional sensitivity and unselfish caring on everyone's part.
[ترجمه ترگمان]آن ها خواستار حساسیت بیشتر و مراقبت از خود و توجه به نقش هر فرد می شوند
[ترجمه گوگل]خواهران Stepfamily خواستار حساسیت بیشتر و مراقبت از خودکامگی در مورد همه هستند

15. It would be a mistake to conclude that unselfish concern has disappeared.
[ترجمه ترگمان]این یک اشتباه است برای نتیجه گیری از این که یک نگرانی از خود گذشتگی از بین رفته است
[ترجمه گوگل]این اشتباه است که نتیجه گیری شود که نگرانی بی طرفانه ناپدید شده است

پیشنهاد کاربران

کسی که خود خواه نیست

متضاد خود خواه

از خود گذشته


کلمات دیگر: