کلمه جو
صفحه اصلی

wistful


معنی : دقیق، مشتاق، خیال اندیش، ارزومند، در انتظار
معانی دیگر : پر آرزو، پر تمنا، پر خواب و خیال، پر امید و انتظار، حسرت بار، اندوهگین، متوجه، منتظر

انگلیسی به فارسی

مشتاق، متوجه، ارزومند، دقیق، منتظر، درانتظار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: wistfully (adv.), wistfulness (n.)
• : تعریف: displaying or characterized by yearning or wishful sadness.
مشابه: meditative, melancholy, pensive, pining, reflective, sad, thoughtful, wishful, yearning

- She had wistful thoughts of lost opportunities.
[ترجمه علیب] او با حسرت در اندیشه فرصتهای بر باد رفته بود.
[ترجمه ترگمان] افکار آرزومند فرصت های گم شده را داشت
[ترجمه گوگل] او افکار عاقلانه ای از فرصت های از دست رفته داشت

• yearningly pensive, dreamy with longing (especially for things past); melancholy, sad
if someone is wistful, they are sad because they want something and know they cannot have it.

مترادف و متضاد

Antonyms: uncaring


daydreaming, longing


Synonyms: contemplative, desirous, disconsolate, dreaming, dreamy, forlorn, hopeless, meditative, melancholy, mournful, musing, nostalgic, pensive, plaintive, reflective, sad, thoughtful, wishful, yearning


دقیق (صفت)
careful, accurate, precise, exact, detailed, stringent, astringent, tender, advertent, watchful, exquisite, wistful, sound, set, punctual, astute, scholastic, subtle, tenuous, particular, literal, punctilious, scrutinizing

مشتاق (صفت)
anxious, impatient, willing, longing, strenuous, earnest, studious, keen, agog, solicitous, eager, enthusiastic, aspiring, avid, wistful, desirous, appetent, fond, thirsty, lickerish, athirst, hungry, breathless, fervid, full of desire, perfervid, raring, wishful

خیال اندیش (صفت)
airy-fairy, astral, wistful, dreamy, moony, visionary, starry-eyed

ارزومند (صفت)
anxious, solicitous, avid, wistful, ambitious, aspirant, desirous, appetent, wishful

در انتظار (صفت)
wistful, presentient, expectant

جملات نمونه

1. the wistful gaze of the dying man at his daughter's picture
نگاه پرحسرت مرد در حال مرگ به عکس دخترش

2. children looked at toys with wistful eyes
بچه ها با چشمانی مملو از تمنا به اسباب بازی نگاه می کردند.

3. The statue has a gentleness, an ambience, a wistful elegance.
[ترجمه ترگمان]مجسمه نرمی، an، شکوه و شکوه دارد
[ترجمه گوگل]مجسمه دارای تمسخر، محیط، ظرافت عاقلانه است

4. I can't help feeling slightly wistful about the perks I'm giving up.
[ترجمه ترگمان]از این که دارم تسلیم می شوم احساس نگرانی می کنم
[ترجمه گوگل]من نمیتوانم احساس خوبی در مورد مزایایی که من از دست میدهم کمک کنم

5. Rosalie Naumann contributed her wistful smile.
[ترجمه ترگمان]رز الی لبخند حسرت بار او را بر لب آورد
[ترجمه گوگل]رزالی نومن لبخند عاقلانه اش را تأمین کرد

6. But as the wistful cherub of 18 months, photographed at her play group.
[ترجمه ترگمان]اما به عنوان the آرزومند ۱۸ ماه، از گروه بازی اش عکس گرفت
[ترجمه گوگل]اما به عنوان کروبو عاقل 18 ماهه، در گروه بازیگری او عکس گرفته شده است

7. It is impossible not to be wistful for them, if only in passing.
[ترجمه ترگمان]اگر فقط در حال گذشتن باشد، برای آن ها غیرممکن است
[ترجمه گوگل]اگر تنها در گذراندن آنها غیر ممکن باشد، برای آنها اهمیتی ندارد

8. His smile faded, became a wistful, boyish expression of loss.
[ترجمه ترگمان]لبخندش محو شد، حالتی آرزومند و پسرانه در دست داشت
[ترجمه گوگل]لبخند او محو شد، تبدیل به یک عاقلانه، پسرانه از دست دادن

9. Then I wandered around for a while, casting wistful glances at my tables.
[ترجمه ترگمان]سپس برای مدتی بی هدف پرسه زدم و نگاهی مشتاق به میزه ای من انداخت
[ترجمه گوگل]سپس یک لحظه سرگردان شدم، نگاه های عجیب و غریب به میزهاش نگاه کردم

10. Simon's face grew wistful as he thought about his happy student days.
[ترجمه ترگمان](سیمون)همچنان که در مورد روزه ای شاد دانشجویی خود فکر می کرد، مشتاق شد
[ترجمه گوگل]چهره سیمون در حالیکه او در مورد روزهای شاد دانشجویانش فکر میکرد، عجیب بود

11. As we erected the tent Tony became wistful again.
[ترجمه ترگمان]هنگامی که ما چادر را برپا کردیم، تونی دوباره مشتاق شد
[ترجمه گوگل]همانطور که ما چادر را برپا کردیم، تونی دوباره عصبانی شد

12. On occasions he seems wistful and quiet but his attitude is definitely and generally antisocial.
[ترجمه ترگمان]در مواقعی او مشتاق و ساکت به نظر می رسد اما نگرش او قطعا و عموما ضد اجتماعی است
[ترجمه گوگل]در مواردی او به نظر می رسد پرحرف و آرام است، اما نگرش وی قطعا و عموما ضد اجتماعی است

13. His brief anger passed, and a wistful smile crossed his swarthy face.
[ترجمه ترگمان]خشمش فروکش کرد و یک لبخند آرزومند از صورت گندم گون او گذشت
[ترجمه گوگل]خشم کوتاه او گذشت، و یک لبخند عاقل از چهره سایه او عبور کرد

14. His wistful eyes gazing at the shop made this whole meeting of men so pitiful.
[ترجمه ترگمان]چشمان مشتاق او به مغازه خیره شده بود که این دیدار مردان را بسیار رقت انگیز می کرد
[ترجمه گوگل]چشمان عجیب و غریب او در فروشگاه نگاهی به این همه ملاقات مردانی کرد که بسیار ناراحت کننده بود

15. These wistful asides are only part of the story, for him and others.
[ترجمه ترگمان]این asides مشتاق تنها بخشی از داستان هستند، برای او و دیگران
[ترجمه گوگل]این عاقلان عاقل تنها بخشی از داستان است، برای او و دیگران

Children looked at toys with wistful eyes.

بچه‌ها با چشمانی مملو از تمنا به اسباب‌بازی نگاه می‌کردند.


the wistful gaze of the dying man at his daughter's picture

نگاه پرحسرت مرد در حال مرگ به عکس دخترش


پیشنهاد کاربران

حسرت به دل

غمگین و ناراحت بودن به این دلیل که چیزی را می خواهید ولی می دانید که امکانش وجود ندارد. دل هوای چیزی کردن، هوایی شدن


کلمات دیگر: