کلمه جو
صفحه اصلی

vomit


معنی : بر گرداندن، قی کردن، استفراغ کردن، هراشیدن
معانی دیگر : بالا آوردن، وامیدن، ماده ی قی شده، منش گردا، هراش، وامش، بیرون پراندن، (قدیمی) رجوع شود به: emetic، استفراه کردن

انگلیسی به فارسی

قی کردن، استفراغ کردن، برگرداندن، هراشیدن


استفراغ، قی کردن، استفراغ کردن، هراشیدن، بر گرداندن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: vomits, vomiting, vomited
(1) تعریف: to eject some or all of the contents of the stomach through the mouth; throw up; regurgitate.
مترادف: spew
مشابه: barf, disgorge, heave, retch, upchuck

- An hour after eating the spoiled food, he vomited.
[ترجمه ترگمان] یک ساعت پس از خوردن غذای فاسد، استفراغ کرد
[ترجمه گوگل] یک ساعت پس از خوردن غذا خراب شده او دچار استفراغ شد

(2) تعریف: to be ejected or discharged forcefully or violently.
مترادف: eruct, spew, spout
مشابه: gush, spurt

- Lava vomited from the volcano.
[ترجمه ترگمان] Lava از آتشفشان بالا آورده
[ترجمه گوگل] گدازه از آتشفشان زخم خورده است
فعل گذرا ( transitive verb )
(1) تعریف: to eject from the stomach through the mouth; throw up.
مترادف: disgorge, heave, regurgitate, spew
مشابه: barf, belch, discharge, expel, upchuck

- The baby is still vomiting her food.
[ترجمه ترگمان] نوزاد هنوز هم غذای خود را استفراغ می کند
[ترجمه گوگل] کودک هنوز استفراغ غذا می کند

(2) تعریف: to discharge forcefully or violently.
مترادف: disgorge, erupt, expel, spew, spout
مشابه: emit, gush, regurgitate, shoot, spurt, stream

- The faucet vomited a stream of rusty, muddy water.
[ترجمه ترگمان] شیر آب یک جویبار از آب زنگ زده و گل آلود را بالا آورده بود
[ترجمه گوگل] مخلوط یک جریان آب زلال و گل آلود را بوجود آورد
اسم ( noun )
مشتقات: vomitous (adj.)
(1) تعریف: matter that is vomited.
مشابه: barf, spew

- There was vomit on his clothes.
[ترجمه ترگمان] روی لباس هایش استفراغ کرده بود
[ترجمه گوگل] در لباس هایش دچار استفراغ شد

(2) تعریف: the act of vomiting.
مشابه: discharge, eruption, expulsion, regurgitation

• stomach contents which have been expelled through the mouth
eject stomach contents through the mouth; throw up
if you vomit, food and drink comes back up from your stomach and out through your mouth.
vomit is partly digested food and drink that has come back up from someone's stomach and out through their mouth.

مترادف و متضاد

بر گرداندن (فعل)
evoke, upset, turn, avert, regurgitate, refract, return, replicate, reverse, rebut, blench, reflect, distort, convert, vomit, translate, evert, repay

قی کردن (فعل)
regurgitate, eructate, spew, cat, vomit, retch, throw up

استفراغ کردن (فعل)
vomit, disgorge, puke

هراشیدن (فعل)
vomit

disgorge


Synonyms: be seasick, be sick, bring up, dry heave, eject, emit, expel, gag, heave, hurl, puke, regurgitate, retch, ruminate, spew, spit up, throw up, upchuck


جملات نمونه

1. her vomit was green
استفراغ او سبزرنگ بود.

2. The mixture of drinks made me vomit.
[ترجمه آرزو] مخلوطی از نوشیدنی ها سبب شد استفراغ کنم
[ترجمه ترگمان]مخلوطی از نوشیدنی، باعث تهوع من شد
[ترجمه گوگل]مخلوطی از نوشیدنی من را تهدید کرد

3. They gave her salty water to make her vomit.
[ترجمه آرزو] آنها به او آب شور دادن تا سبب بشه استفراغ کنه
[ترجمه ترگمان]به او آب شور دادند تا استفراغ کند
[ترجمه گوگل]آنها آب شور خود را برای استفراغ به او دادند

4. Any product made from cow's milk made him vomit.
[ترجمه آرزو] هر محصولی که از شیر گاو ساخته شده، سبب استفراغ او میشه
[ترجمه ترگمان]هر محصولی که از شیر گاو درست می شد او را بالا می اورد
[ترجمه گوگل]هر محصولی که از شیر گاو ساخته شده، او را تهدید کرد

5. She was stricken by pain and began to vomit.
[ترجمه ترگمان]از درد ناراحت شد و شروع به استفراغ کرد
[ترجمه گوگل]او درد گرفت و شروع به استفراغ کرد

6. When you're a nurse, cleaning up vomit is all in a day's work.
[ترجمه ترگمان]وقتی که یک پرستار هستی، استفراغ کردن همه چیز در یک روز تمام است
[ترجمه گوگل]هنگامی که شما یک پرستار هستید، تمیز کردن استفراغ در یک کار روزانه است

7. She began to vomit blood a few days before she died.
[ترجمه ترگمان]چند روز قبل از اینکه بمیره شروع به استفراغ کرد
[ترجمه گوگل]چند روز قبل از مرگ او شروع به استفراغ خون کرد

8. If the patient should vomit, turn him over with his head to the side.
[ترجمه ترگمان]اگر بیمار بالا بیاورد، سرش را به طرف دیگر برگرداند
[ترجمه گوگل]اگر بیمار باید استفراغ کند، او را با سر خود به طرف دیگر ببرید

9. The smell made her want to vomit.
[ترجمه ترگمان]این بو باعث شد دلش بخواهد بالا بیاورد
[ترجمه گوگل]بوی باعث شد که او بخواهد استفراغ کند

10. He desperately wanted to vomit, but looking at the nurses made him feel foolish.
[ترجمه ترگمان]او با ناامیدی دلش می خواست بالا بیاورد، اما نگاه کردن به پرستارا باعث می شد احساس حماقت کند
[ترجمه گوگل]او به شدت مایل به استفراغ بود، اما نگاه کردن به پرستاران باعث شد او احساس احمقانه کند

11. The quarters became rank with liquid stool and vomit.
[ترجمه ترگمان]مقر با چهارپایه مایع و استفراغ درجه یک شد
[ترجمه گوگل]چهارمین طبقه با مدفوع مایع و استفراغ شد

12. Saw the vomit, yellow and translucent on my training shoe lying beside the bunk.
[ترجمه ترگمان]استفراغ را دیدم، زرد و شفاف روی کفشم روی تخت دراز کشیده بود
[ترجمه گوگل]بنفش بنفش، زرد و شفاف در کفش آموزش من در کنار مجاورت است

13. Migraine, too, is followed by nausea and vomit rather as sin is followed by remorse.
[ترجمه ترگمان]میگرن نیز با حالت تهوع و استفراغ همراه است به جای آن که گناه با پشیمانی دنبال شود
[ترجمه گوگل]همچنین میگرن با تهوع و استفراغ همراه با گناه همراه است

14. The priest's cassock was stained with vomit and blood.
[ترجمه ترگمان]ردای کشیشی آغشته به استفراغ و خون بود
[ترجمه گوگل]جسد کشیش با استفراغ و خون رنگ آمیزی شد

15. He retched, thin vomit spattering on the floor.
[ترجمه ترگمان]بالا و پایین می پرید و بالا و پایین می پرید و بالا می رفت
[ترجمه گوگل]او باز کرد، پاشیدن رطوبت بر روی کف

The patient vomited blood and died.

بیمار خون بالا آورد و مرد.


The baby vomited.

کودک قی کرد.


Her vomit was green.

استفراغ او سبزرنگ بود.


Factory chimneys vomited dark smoke.

دودکش کارخانه‌ها دود تیرهای بیرون می‌دادند.


پیشنهاد کاربران

استفراغ کردن

حالت تهوع و استفراق
that means: retch

vomit ( علوم پایۀ پزشکی )
واژه مصوب: استفراغ 1
تعریف: خروج ناگهانی محتویات معده از راه دهان


کلمات دیگر: