کلمه جو
صفحه اصلی

naturally


طبیعتا، طبعا، ذاتا، فطرتا، نهادا، به طور طبیعی، طبیعی، البته، مسلم است، بطور طبیعی، بومی وار، خود بخود، بدیهی است

انگلیسی به فارسی

بطور طبیعی،بومی وار،خود بخود،طبعا،مسلما،البته،بدیهی است


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
(1) تعریف: in a natural way.
متضاد: self-consciously
مشابه: of course

- That color occurs naturally in some vegetables.
[ترجمه ترگمان] این رنگ به طور طبیعی در برخی سبزیجات رخ می دهد
[ترجمه گوگل] این رنگ در برخی از سبزیجات به طور طبیعی ظاهر می شود

(2) تعریف: by nature; inherently.

- She is a naturally curious child.
[ترجمه ترگمان] او یک بچه طبیعی است
[ترجمه گوگل] او یک کودک طبیعتا کنجکاو است

(3) تعریف: without a doubt; of course; surely.
متضاد: surprisingly

- Naturally, I will pass the test.
[ترجمه Blanche] البته، در امتحان پذیرفته خواهم شد.
[ترجمه آناهیتا] طبیعی است که آزمون را بگذرانم
[ترجمه ترگمان] طبیعی است که من امتحان را رد خواهم کرد
[ترجمه گوگل] به طور طبیعی، آزمون را امتحان خواهم کرد

• in a natural manner; unaffectedly, artlessly; according to the usual course of things; of course
you use naturally to indicate that something is obvious and not surprising.
if one thing develops naturally from another, it develops as a normal result of it.
something that happens or exists naturally happens or exists in nature and was not made or caused by people.
you say that someone is behaving naturally when they are not trying to hide anything or pretend in any way.
you can also use naturally to talk about qualities that people were born with, rather than those that were learned later.
if something comes naturally to you, you can do it easily.

مترادف و متضاد

as anticipated


Synonyms: artlessly, but of course, by birth, by nature, candidly, casually, characteristically, commonly, consistently, customarily, easily, freely, generally, genuinely, habitually, impulsively, informally, innocently, instinctively, normally, openly, ordinarily, readily, simply, spontaneously, typically, unaffectedly, uniformly, unpretentiously, usually


Antonyms: affectedly, unnaturally


جملات نمونه

1. sheep are naturally meek animals
گوسفند طبیعتا حیوانی بی آزار است.

2. my hair curls naturally
موهای من به طور طبیعی مجعد می شود.

3. my hair is naturally curled
موی من طبیعتا فرفری است.

4. the changes that are naturally brought by time
دگرگونی هایی که به طور طبیعی توسط زمان به وجود می آیند

5. one of the children was naturally good
یکی از بچه ها ذاتا خوب بود.

6. she did not seem to have died naturally
به نظر نمی رسید که به مرگ طبیعی مرده باشد.

7. After a while, we naturally started talking about the children.
[ترجمه ترگمان]بعد از مدتی، ما به طور طبیعی شروع به صحبت درباره بچه ها کردیم
[ترجمه گوگل]پس از مدتی، ما به طور طبیعی درباره کودکان صحبت کردیم

8. be endowed with sth to naturally have a particular feature, quality, etc: She was endowed with intelligence and wit.
[ترجمه ترگمان]از چیزی که به طور طبیعی کافی است، یک ویژگی خاص، کیفیت و غیره داشته باشد: او از هوش و ذکاوت برخوردار بود
[ترجمه گوگل]با Sth به طبیعت می توان ویژگی خاص، کیفیت و غیره داشته باشید: او با هوش و عقل به ارمغان آورده است

9. Naturally, I get upset when things go wrong.
[ترجمه ترگمان]طبیعی است که وقتی اوضاع خراب شود ناراحت می شوم
[ترجمه گوگل]به طور طبیعی، زمانی که همه چیز برطرف می شود، ناراحت می شوم

10. Is your hair naturally curly or have you had a perm?
[ترجمه ترگمان]موهای تو به طور طبیعی فرفری است یا فر فر کرده ای؟
[ترجمه گوگل]موهایتان به طور طبیعی فرفری هستند و یا دارای یک مجرای موضعی بوده اید؟

11. The effects of the drug naturally wear off within a few hours.
[ترجمه ترگمان]اثرات مواد مخدر به طور طبیعی در عرض چند ساعت از بین می رود
[ترجمه گوگل]اثرات دارو به طور طبیعی در عرض چند ساعت خفه می شود

12. Dry curly hair naturally for maximum curl and shine.
[ترجمه ترگمان]موهای مجعد خشک به طور طبیعی برای فر دادن و درخشش بیشتر است
[ترجمه گوگل]موهای فرفری خشک را به طور طبیعی برای حداکثر خوردن و درخشش

13. I, naturally, should want most to see the things which have become dear to me through my years of darkness. You, too, would want to let your eyes rest on the things that have become dear to you so that you could take the memory of them with you into the night that loomed before you.
[ترجمه ترگمان]طبیعتا دلم می خواهد چیزهایی را که سال ها در تاریکی برایم عزیز شده بود ببینم تو هم دوست داری به چیزهایی که برای تو عزیز شده باشد، اجازه بدهی که خاطره آن ها را در شبی که در مقابل تو ظاهر شده بود، با خودت به یاد بیاوری
[ترجمه گوگل]من، طبیعتا، بیشتر می خواهم چیزهایی را ببینم که در طول سال های تاریکی مرا دوست داری شما همچنین می خواهید چشمان خود را بر روی چیزهایی که برای شما عزیز شده اند بگذارید تا بتوانید آنها را در شب به یاد داشته باشید که قبل از شما ظاهر شده است

14. Naturally, you'll want to discuss this with your wife.
[ترجمه ترگمان]طبیعتا دوست داری با زنت راجع به این موضوع بحث کنی
[ترجمه گوگل]به طور طبیعی، می خواهید این را با همسرتان در میان بگذارید

15. Salt occurs naturally in sea water.
[ترجمه ترگمان]نمک به طور طبیعی در آب دریا اتفاق می افتد
[ترجمه گوگل]نمک به طور طبیعی در آب دریا رخ می دهد

16. Parents are naturally anxious for their children.
[ترجمه ترگمان]والدین به طور طبیعی نگران کودکانشان هستند
[ترجمه گوگل]والدین به طور طبیعی برای فرزندانشان مضطرب هستند

17. It is better to sleep naturally, without taking medication.
[ترجمه ترگمان]بهتر است بدون مصرف دارو به طور طبیعی بخوابید
[ترجمه گوگل]بهتر است به طور طبیعی خوابید، بدون مصرف دارو

18. Mental and physical deterioration both occur naturally with age.
[ترجمه ترگمان]زوال ذهنی و فیزیکی هر دو به طور طبیعی با سن و سال رخ می دهند
[ترجمه گوگل]هر دو بیماری روانی و فیزیکی هر دو به طور طبیعی با سن رخ می دهند

Sheep are naturally meek animals.

گوسفند به‌طورطبیعی حیوانی بی‌آزار است.


One of the children was naturally good.

یکی از بچه‌ها ذاتی خوب بود.


She did not seem to have died naturally.

به نظر نمی‌رسید که به مرگ طبیعی مرده باشد.


the changes that are naturally brought by time

دگرگونی‌هایی که به‌طور طبیعی توسط زمان به‌وجود می‌آیند


My hair curls naturally.

موهای من به‌طور طبیعی مجعد می‌شود.


Naturally, I would be opposed to that measure.

من مسلماً با آن اقدام مخالف خواهم بود.


"did you win the game?" "yes, naturally!"

«مسابقه را بردی؟» «بله، البته که بردم!»


پیشنهاد کاربران

به طور طبیعی

خود به خود
طبیعتا

فطرتا

قاعدتاً


خودجوش . خودانگیخته

موارد طبیعی


کلمات دیگر: