صفت ( adjective )
• (1) تعریف: having the same form or characteristics.
• مترادف: alike, identical, same
• متضاد: dissimilar, unalike, unlike
• مشابه: akin, comparable, equal, equivalent, kin, matching, parallel, similar, twin
- The test requires the child to pick out pairs of like images from a set of images.
[ترجمه A.A] تستی لازم است که کودک دوتا تصویر مشابه را از یک مجموعه تصاویر انتخاب کند
[ترجمه .] آزمایش نیاز دارد که کودک بتواند جفت تصاویر مشابه را از مجموعه تصاویر انتخاب کند
[ترجمه ترگمان] این آزمایش به کودک نیاز دارد تا جفت تصاویر را از مجموعه ای از تصاویر انتخاب کند
[ترجمه گوگل] تست نیاز به کودک دارد تا جفت هایی از تصاویر مشابه را از مجموعه ای از تصاویر انتخاب کند
• (2) تعریف: having close resemblance.
• مترادف: comparable, correspondent, identical, similar
• متضاد: dissimilar, unlike
- After hearing her story, I told her I had a like experience.
[ترجمه ترگمان] بعد از شنیدن داستان، بهش گفتم یه تجربه مشابه دارم
[ترجمه گوگل] پس از شنیدن داستان او، به او گفتم که تجربه ای مشابه داشتم
حرف اضافه ( preposition )
• (1) تعریف: the same as or similar to.
• متضاد: unlike
- She is like her mother in the way she gestures when she speaks.
[ترجمه A.A] حرف زدنش به مادرش رفته
[ترجمه ترگمان] او مثل مادرش رفتار می کند که وقتی حرف می زند رفتار می کند
[ترجمه گوگل] او مانند مادرش همانطور که در حال صحبت کردن است، حرکاتش را انجام می دهد
• (2) تعریف: in the character of; in the same manner of.
• مشابه: after
- She cooks like her mother.
[ترجمه ترگمان] مثل مادرش آشپزی میکنه
[ترجمه گوگل] او مانند مادرش آشپزی می کند
• (3) تعریف: open to; in the mood for; desirous of.
• مشابه: disposed to, open to
- I'm tired and I feel like going home now.
[ترجمه A.A] خسته ام و الان میخوام برم خونه
[ترجمه ترگمان] من خسته ام و الان احساس می کنم دارم به خانه می روم
[ترجمه گوگل] من خسته هستم و احساس میکنم اکنون به خانه میروم
- I don't really feel like cooking tonight--why don't we order a pizza?
[ترجمه A.A] من واقعا امشب حس آشپزی ندارم ، چرا یک پیتزا سفارش ندیم
[ترجمه ترگمان] من واقعا احساس اشپزی نمی کنم - چرا پیتزا سفارش نمیدیم؟ -
[ترجمه گوگل] من واقعا نمی خواهم امشب پخت و پز - چرا ما یک پیتزا را سفارش نمی دهیم؟
• (4) تعریف: disposed or inclined to.
• مشابه: disposed to, inclined to
- It looks like rain today.
[ترجمه کیمیا] به نظر میرسد امروز بارانی ست.
[ترجمه مبینا مرادیان] امروز هوا بارانی به نظر میرسد
[ترجمه ترگمان] امروز شبیه باران است
[ترجمه گوگل] امروز به نظر می رسد باران
اسم ( noun )
• : تعریف: something or someone similar (usu. prec. by the).
• مشابه: category, class, equivalent, et cetera, genre, ilk, kind, sort, stripe, type
- Lobsters, crayfish, shrimp, and the like are classified as arthropods.
[ترجمه ترگمان] lobsters، crayfish، میگو و the مثل بندپایان طبقه بندی می شوند
[ترجمه گوگل] خرچنگ ها، خرچنگ ها، میگو ها و غیره به عنوان دسته بندی های دسته بندی شده طبقه بندی می شوند
فعل گذرا ( transitive verb )
حالات: likes, liking, liked
• (1) تعریف: to find pleasure in; enjoy.
• مترادف: enjoy, love, relish
• متضاد: abominate, dislike, hate
• مشابه: appreciate, fancy, prefer, savor
- She likes mystery novels, and she always seems to be reading one.
[ترجمه ترگمان] رمان های سری را دوست دارد، و همیشه به نظر می رسد که کتاب می خواند
[ترجمه گوگل] او رمان های رمز و راز را دوست دارد، و او همیشه به نظر می رسد خواندن یکی است
- He likes to sleep late on Saturdays.
[ترجمه ترگمان] او دوست دارد در اواخر روز شنبه بخوابد
[ترجمه گوگل] او دوست دارد روز شنبه ها دیر بخوابد
- I like going out to eat; it's one of my great pleasures.
[ترجمه ترگمان] دوست دارم غذا بخورم، یکی از لذت های بزرگ منه
[ترجمه گوگل] دوست دارم بیرون غذا بخورم یکی از لذت های بزرگ من است
- The child likes her mother to tuck her in every night.
[ترجمه سارا] بچه مادرش را دوست دارد چون هر شب او را در اغوش می گیرد
[ترجمه ترگمان] بچه از مادرش خوشش می آید که هر شب او را در آغوش بگیرد
[ترجمه گوگل] کودک مادر را دوست دارد تا او را در هر شب بچرخاند
- I would like to visit China someday.
[ترجمه ترگمان] دوست دارم روزی از چین بازدید کنم
[ترجمه گوگل] من می خواهم یک روز به چین بروم
• (2) تعریف: approve of or feel pleased about; consider very good or satisfactory.
- She likes what they did to the menu.
[ترجمه ترگمان] اون از کاری که با منو رو کردن خوشش میاد
[ترجمه گوگل] او دوست دارد آنچه را که آنها به منو انجام داد
- He doesn't like his wife going out every evening.
[ترجمه سارا] او خوشش نمی آید همسرش هر شب به بیرون برود
[ترجمه ترگمان] از زنش خوشش نمی آید که هر شب بیرون برود
[ترجمه گوگل] او همسرش را هر شب می خواند
- He liked that the doctor spent time explaining things to him.
[ترجمه ترگمان] دوست داشت که دکتر وقت صرف توضیح چیزها به او بکند
[ترجمه گوگل] او دوست داشت که دکتر زمان را برای توضیح دادن چیزها به او اختصاص داد
- I like it when you give me constructive criticism.
[ترجمه ترگمان] من از آن خوشم می آید وقتی که به من انتقاد سازنده می دهی
[ترجمه گوگل] وقتی به من انتقاد سازنده ای دادید، آن را دوست دارم
• (3) تعریف: to have affection or regard for.
• مترادف: adore, fancy, favor, love
• متضاد: abominate, dislike, hate
• مشابه: admire, esteem, prize
- She likes her roommate at college, and they're becoming good friends.
[ترجمه ترگمان] اون از هم اتاقیش در دانشگاه خوشش میاد و دوست های خوبی میشن
[ترجمه گوگل] او همسایه خود را در کالج دوست دارد و آنها تبدیل به دوستان خوب می شوند
- I like you very much, but I don't want to get romantically involved.
[ترجمه ترگمان] من شما را خیلی دوست دارم، اما نمی خواهم با روابط عاشقانه آشنا شوم
[ترجمه گوگل] من خیلی شما را دوست دارم، اما نمی خواهم به طور عاشقانه درگیر شوم
• (4) تعریف: to prefer.
• مترادف: prefer
- How do you like your tea? With sugar?
[ترجمه ترگمان] چای را چگونه دوست دارید؟ با شکر؟
[ترجمه گوگل] چگونه چای شما را دوست دارید؟ با شکر؟
- I like my room cool when I sleep.
[ترجمه saba] وقتی می خوابم دوست دارم اتاقم سرد باشه
[ترجمه ترگمان] وقتی می خوابم از اتاقم خوشم میاد
[ترجمه گوگل] وقتی خوابیدم، اتاقم را سرد می کنم
فعل ناگذر ( intransitive verb )
• : تعریف: to feel disposed or have an inclination.
• مترادف: care, choose, please, want, wish
• مشابه: approve, delight, incline, pleasure, prefer, tend, will
- We can go somewhere for coffee, if you like.
[ترجمه ترگمان] اگر مایل باشید می توانیم یک جایی برای قهوه برویم
[ترجمه گوگل] اگر بخواهید می توانید برای قهوه جایی بروید
اسم ( noun )
• : تعریف: (usu. pl.) affections or preferences.
• مترادف: fondness, love, partiality, preference
• متضاد: dislike
• مشابه: choice, delight, fancy, inclination, liking, penchant, pleasure, predilection
- What are his likes and dislikes?
[ترجمه ترگمان] چه چیزی دوست دارد و بدش می آید؟
[ترجمه گوگل] دوست و مخالفت او چیست؟
پسوند ( suffix )
• : تعریف: similar to; typical of; resembling.
- catlike
[ترجمه ترگمان] مثل گربه
[ترجمه گوگل] گربه ای
- shell-like
[ترجمه ترگمان] مثل اون میمونه که
[ترجمه گوگل] پوسته شبیه