کلمه جو
صفحه اصلی

incident


معنی : تصادف، حادثه، تصادف اتومبیل، مصیبت ناگهانی، تلافی، روی داد، واقعه، حتمی وابسته، تابع، شایع
معانی دیگر : اتفاق، پیشامد، رخداد، برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)، جزو، بخشی از، (حقوق) مشروط، منوط به چیزی دیگر، پی آیند، الزام آور، عارضی، عرضی، تبعی، ضمنی

انگلیسی به فارسی

اتفاق، حادثه، پیشامد، رویداد، رخداد، واقعه


برخورد، درگیری، برتابش، برتابشی، برخوردی


الزام‌آور، عارضی، عرضی، تبعی، لازمه، بایا، درخور، همایند (با)


جزو، بخشی از، (حقوق) مشروط، منوط به چیزی دیگر، پی‌آیند


انگلیسی به انگلیسی

اسم ( noun )
(1) تعریف: a single event.
مترادف: affair, episode, event, happening, occasion, occurrence
مشابه: circumstance, experience, fact, phenomenon

- The testing procedure was changed after several incidents of cheating were uncovered.
[ترجمه ترگمان] پس از کشف چندین حادثه تقلب، روند آزمون تغییر کرد
[ترجمه گوگل] روش تست پس از چندین حادثه تقلب تغییر یافت
- Several incidents of fighting among fans occurred after the match.
[ترجمه Gity] چند حادثه ی دعوا میان طرفداران پس از مسابقه رخ داد.
[ترجمه ترگمان] پس از مسابقه چندین حادثه در میان هواداران رخ داد
[ترجمه گوگل] چندین حادثه در میان طرفداران رخ داده پس از مسابقه رخ داد
- A fortunate incident occurred that day that changed my life.
[ترجمه ترگمان] آن روز یک اتفاق تصادفی رخ داد که زندگی من را تغییر داد
[ترجمه گوگل] حادثه خوش شانسی در آن روز رخ داد که زندگی من را تغییر داد

(2) تعریف: an event of serious consequence.
مترادف: event
مشابه: affair, circumstance, crisis, emergency

- The accidental firing of the rocket caused an international incident.
[ترجمه ترگمان] شلیک اتفاقی این راکت باعث حادثه بین المللی شد
[ترجمه گوگل] شلیک اتفاقی موشک باعث وقوع حادثه بین المللی شد
صفت ( adjective )
(1) تعریف: happening in connection with something else.
مترادف: appertaining, associated, connected, incidental, linked, pertaining, related
مشابه: germane, pertinent, relevant

(2) تعریف: falling on something, as light.

• happening, occurrence, event; affair which could have serious consequences; embarrassing blunder; event that involves tension and potential violence
likely to occur; involved in; related to; part of
an incident is an event, especially one involving something unpleasant.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] تابش، تابنده، فرودی
[ریاضیات] منضم، اندرافتاده، واقعه، حادثه، تابنده، تابش، فرود آمدن، برخورد کردن

مترادف و متضاد

تصادف (اسم)
hit, accidence, accident, chance, coincidence, incident, occasion, occurrence, accidentalism, concurrence, encounter, fortuity

حادثه (اسم)
accidence, accident, incident, event, adventure, case, phenomenon, fortuity

تصادف اتومبیل (اسم)
accident, incident

مصیبت ناگهانی (اسم)
accident, incident

تلافی (اسم)
incident, collision, amends, compensation, restitution, retaliation, revenge, reprisal, retort, retribution, repayment, revanche

روی داد (اسم)
incident, event, happening, circumstance, occasion, occurrence, passage

واقعه (اسم)
incident, event, occurrence, rede

حتمی وابسته (اسم)
incident

تابع (صفت)
subsidiary, ancillary, subordinate, incident, adjective, adherent, dependent, subservient, amenable, passive, tributary, sequacious, sequent, subordinative

شایع (صفت)
incident, current, rife, prevalent, rampant, widespread, publicized, regnant

occurrence


Synonyms: adventure, circumstance, episode, event, fact, happening, matter, milestone, occasion, scene, trip


جملات نمونه

1. incident rays
اشعه ی تابشی

2. a tragic incident
حادثه ی جانسوز

3. the cares incident to parenthood
توجهاتی که جزو وظایف والدین است

4. we reported the incident to the police
آن رویداد را به پلیس گزارش کردیم.

5. an alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding
توافق نسبت به نفقه می تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.

6. she tried to forget that distasteful incident
او سعی کرد آن رویداد ناگوار را فراموش کند.

7. The incident provided the pretext for war.
[ترجمه ترگمان]این حادثه به بهانه جنگ بود
[ترجمه گوگل]حادثه بهانه ای برای جنگ فراهم کرد

8. His bad behaviour was just an isolated incident.
[ترجمه ترگمان]رفتار بد او تنها یک حادثه مجزا بود
[ترجمه گوگل]رفتار بد او فقط یک حادثه جداگانه بود

9. The incident caused discussion among the public.
[ترجمه ترگمان]این حادثه موجب بحث در میان مردم شد
[ترجمه گوگل]این حادثه موجب بحث در میان مردم شد

10. This unpleasant incident detracted from our enjoyment of the evening.
[ترجمه ترگمان]این حادثه ناگوار بود که از لذت عصر ما ایراد می گرفت
[ترجمه گوگل]این حادثه ناخوشایند از لذت لذت بردن از شبانه روز منحرف شد

11. The movie is based on a real-life incident.
[ترجمه ترگمان]این فیلم براساس یک حادثه زندگی واقعی ساخته شده است
[ترجمه گوگل]فیلم بر اساس حادثه واقعی زندگی است

12. I pondered the incident, asking myself again and again how it could have happened.
[ترجمه ترگمان]در این باره فکر کردم و دوباره و دوباره از خودم می پرسم که چگونه ممکن است چنین اتفاقی بیافتد
[ترجمه گوگل]من این حادثه را درک کردم، خودم دوباره و دوباره پرسیدم چگونه این اتفاق افتاد

13. The incident left me with a sense of helplessness.
[ترجمه ترگمان]این حادثه با احساس عجز و درماندگی مرا تنها گذاشت
[ترجمه گوگل]این حادثه با احساس بی نظمی به من چسبیده بود

14. He could remember every trivial incident in great detail.
[ترجمه ترگمان]او هر حادثه ناچیز را با جزئیات فراوان به یاد می آورد
[ترجمه گوگل]او می تواند هر حادثه ناخوشایندی را در جزئیات زیاد به یاد بیاورد

15. She was a witness of the incident.
[ترجمه ترگمان]اون شاهد این حادثه بوده
[ترجمه گوگل]او شاهد حادثه بود

16. The incident on the frontier touched off a major war.
[ترجمه ترگمان]این حادثه در مرز، یک جنگ بزرگ را به پایان رساند
[ترجمه گوگل]این حادثه در مرز با یک جنگ بزرگ روبرو شد

17. The incident brought her over to my side.
[ترجمه ترگمان]این حادثه او را به طرف من کشاند
[ترجمه گوگل]این حادثه او را به طرف من آورد

18. The article embodied all his opinions on the incident.
[ترجمه ترگمان]این مقاله همه نظرات خود را در مورد این حادثه بیان کرد
[ترجمه گوگل]این مقاله تمام نظرات خود را در مورد حادثه به تصویر کشیده است

a tragic incident

حادثه‌ی جان‌سوز


We reported the incident to the police.

آن رویداد را به پلیس گزارش کردیم.


incident rays

اشعه‌ی تابشی


Small incidents that led to bloody border skirmishes.

برخوردهای کوچکی که به کشمکش‌های خونین مرزی انجامید.


the cares incident to parenthood

توجهاتی که جزو وظایف والدین است


An alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.

توافق نسبت به نفقه می‌تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.


small incidents that led to bloody border skirmishes.

برخوردهای کوچکی که به کشمکش‌های خونین مرزی انجامید.


an alimony agreement may be an incident of a divorce proceeding.

توافق نسبت به نفقه می‌تواند از دادخواست طلاق ناشی گردد.


پیشنهاد کاربران

حادثه یا رویدادی که بدون برنامه ریزی قبلی و ناخواسته که تنها منجر آسیب وصدمه به اموال یا املاک بشود.
اما در accident صدمه به شخص حتما صورت میگیرد و یا هم به شخص هم به اموال.

انعکاسی، برگشتی
Incident wave
امواج برگشتی


تابشی
incident wave
موج تابشی
reflected wave
موج بازگشتی

Incident is more general, and accident is more specific. Incident can refer to any event – big or small, good or bad, intentional or unintentional. . . . An accident is a bad event caused by error or by chance. Accidents are always unintentional, and they usually result in some damage or injury

something that happens, especially something unusual or unpleasant ( ibid )

رخداد

accident

event

ماجرا

incident ( light, electromagnetic wave , . . . ) =[برق و الکترونیک] ( نور، موج و . . . ) برخوردی، برخوردکننده، حادث

برخورد � علوم نظامی�

درگزاره incident light به چم نور پخش یا نور بازتابیده است.
با درود

incident ( مهندسی مخابرات )
واژه مصوب: پیشامد 2
تعریف: رویدادهایی که به طور بالقوه یا بالفعل بر سامانۀ ارتباطی اثر منفی می گذارند


کلمات دیگر: