کلمه جو
صفحه اصلی

forgotten


معنی : فراموش
معانی دیگر : اسم مفعول فعل: forget، فراموش کردن، غفلت کردن

انگلیسی به فارسی

قسمت سوم فعل Forget


فراموش شده، فراموش


انگلیسی به انگلیسی

( verb )
• : تعریف: a past participle of forget.

• not recalled, having disappeared from memory; unintentionally neglected, omitted
forgotten is the past participle of forget.

Infinitive: forget, Simple Past: forgot


مترادف و متضاد

فراموش (صفت)
forgotten

out of one’s mind


Synonyms: abandoned, blanked out, blotted out, blown over, buried, bygone, clean forgot, consigned to oblivion, disremembered, drew a blank, erased, fell between the cracks, gone, lapsed, left behind, left out, lost, obliterated, omitted, past, past recollection, repressed, slipped one’s mind, suppressed, unrecalled, unremembered


Antonyms: recalled, recollected, remembered


جملات نمونه

1. have you forgotten your infancy when you were helpless in my arms?
مگر خردی فراموش کردی که بیچاره بودی در آغوش من ؟

2. he had forgotten his pen, so we shared mine
قلمش را فراموش کرده بود لذا مشترکا از قلم من استفاده کردیم.

3. he has forgotten us and is hobnobbing with the company's directors
او ما را فراموش کرده است و با روسای شرکت خوش و بش می کند.

4. i have forgotten her name
اسم او یادم رفته.

5. i have forgotten the last digit of your phone number
رقم آخر شماره ی تلفن شما را فراموش کرده ام.

6. i had clean forgotten
کاملا فراموش کرده بودم.

7. i must have forgotten
شاید یادم رفته باشد.

8. perhaps she has forgotten
شاید فراموش کرده است.

9. his former claims were forgotten
(مثنوی) رفت از دل دعوی پیشانه اش

10. his magnanimities shall never be forgotten
بزرگواری های او هرگز فراموش نخواهد شد.

11. the skating fad was soon forgotten
رسم زودگذر اسکیت بازی پس از اندک زمانی فراموش شد.

12. they deify gold and silver and have forgotten god
آنان طلا و نقره را می پرستند و خدا را فراموش کرده اند.

13. my father took me to task for having forgotten to lock the door
چون فراموش کرده بودم در را قفل کنم پدرم مرابه باد سرزنش گرفت.

14. that idea once held sway but is now forgotten
یک وقتی آن اندیشه رواج داشت ولی اکنون فراموش شده است.

15. the need for relaxation and distraction should not be forgotten
نیاز به استراحت و تفریح را نباید فراموش کرد.

16. Oh Lord! I've forgotten the tickets!
[ترجمه ترگمان]خدای من! بلیت ها را فراموش کرده بودم!
[ترجمه گوگل]اوه خدا! من بلیط را فراموش کرده ام

17. Soon learnt, soon forgotten.
[ترجمه ترگمان]طولی نکشید که فهمیدم، خیلی زود فراموش شد
[ترجمه گوگل]به زودی یاد گرفته شد، به زودی فراموش شده

18. The more you wanna know whether you have forgotten something, the better you remember; I once heard that, the only thing you can do when you no longer have something is not to forget.
[ترجمه ترگمان]هرچه بیشتر بدونی که چیزی را فراموش کرده ای، بهتر است به یاد داشته باشی؛ من یک بار شنیدم، تنها کاری که می توانی بکنی، آن است که دیگر چیزی برای فراموش کردن نداشته باشی
[ترجمه گوگل]بیشتر شما می خواهید بدانید که آیا چیزی فراموش کرده اید، بهتر است که به یاد داشته باشید؛ من یک بار آن را شنیده ام، تنها چیزی که می توانید انجام دهید زمانی که دیگر چیزی ندارید فراموش نکنید

19. We've never forgotten about the truth. We are just becoming skillful liars.
[ترجمه ترگمان]ما هرگز حقیقت را فراموش نکرده ایم ما فقط داریم یه دروغگوی حرفه ای میشیم
[ترجمه گوگل]ما هرگز در مورد حقیقت فراموش نشده ایم ما فقط دروغ می گوییم

20. If your next record's a bit iffy, you're forgotten.
[ترجمه ترگمان]اگر سوابق بعدی شما کمی مشکوک است، فراموش کرده اید
[ترجمه گوگل]اگر رکورد بعدی شما کمی کم باشد، شما فراموش شده اید

پیشنهاد کاربران

فراموش شده
I was glad to see you as if our inner child had not forgotten your love. When you say good - bye but with a serious tone, go home . . . .
I forgot
از دیدنت خوشحال شده بودم انگار کودک درونیم محبت تو رو فراموش نکرده بود زمانی که تو با دلیل بجا اما با لحن جدی گفتی برو خونه . . . .
فراموشت کردم

غفلت
I still haven't forgotten
I was waiting for you when you knew
my are left alone
you are because of the spatial position of society in my are left
هنو یادم نرفته
موقعی که میدونستی من منتظرت بودم
من تنها مانده ام
شما به دلیل موقعیت مکانی جامعه در سمت چپ من هستید

ازیادرفته، موردغفلت، فراموش شده، مغفول

گمنام


کلمات دیگر: