کروخ. [ ک ُ / ک َ ] ( اِخ ) شهرکی است [ به خراسان ] با ناحیت آبادان و اندر میان کوهها است و از او کشمش خیزد. ( حدود العالم ). نام دهی در خراسان. ( ناظم الاطباء ). قریه ای است در غرب شهر
هرات و معروف است اسطخری گفته است که کروخ در شعب جبل واقع است به اندازه بیست فرسخ اشجار در یکدیگر مشبک شده اند و مسجد و قرای متعدده دارد. ( آنندراج ). شهری است بین آن و هرات ده فرسنگ است و از کروخ کشمش به همه بلاد برند و آن شهری کوچک است. ( از معجم البلدان ) ( از مراصد الاطلاع ) :
پیشم آمد بامدادان آن نگارین از کروخ
با دو رخ از باده لعل و با دو چشم از سرمه شوخ
آستین بگرفتمش گفتم به مهمان من آی
مر مرا گفتا به تازی مورد و انجیر و کلوخ .
رودکی.
کروخ. [ ک َ] ( اِ ) حمام. ( صحاح الفرس ). صاحب آنندراج آن را بمعنی حمام دانسته و نوشته است بمعنی حمام باشد کدوخ که در فرهنگها دیده بودم اینک ظن غالب است که کروخ بوده و صاحب جهانگیری مصحف خوانده و نوشته :
بامدادان پیشم آمد آن نگارین از کروخ
بادو رخ از باده لعل و با دو چشم از سرمه شوخ.
رودکی ( از آنندراج ).
اما در همه فرهنگها کدوخ بمعنی حمام آمده است. رجوع به کدوخ شود.