کلمه جو
صفحه اصلی

typically


بطور نمونه یا رمز

انگلیسی به فارسی

بطور نمونه یا رمز


انگلیسی به انگلیسی

قید ( adverb )
• : تعریف: usually; normally.

- We were surprised, as this was not how she typically behaved.
[ترجمه حاجی زاده] متعجب شدیم، چون معمولا اینگونه رفتار نمی کرد.
[ترجمه شکوفه توکلی] ما شگفت زده شده بودیم ، چون این مطابق شیوه ای که معمولا رفتار میکرد نبود
[ترجمه Y.M] ما تعجب کردیم چون رفتار او معمولا اینگونه نبود.
[ترجمه ن. محمدخانی] شگفت زده شدیم، چون عمدتا اینگونه رفتار نمی کرد
[ترجمه ترگمان] ما غافلگیر شده بودیم، چون این طور نبود که او معمولا چگونه رفتار می کرد
[ترجمه گوگل] ما شگفت زده شدیم، چون این طور رفتار نکرد

• in a characteristic manner
you use typically to say that something usually happens in the way that you are describing it.
you also use typically to say that something shows all the most usual characteristics of a particular type of thing.
typically can also be used to indicate that someone has behaved in the way that you expected them to.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] به طور نمونه
[ریاضیات] نوعا

جملات نمونه

1. It was a typically robust performance by the Foreign Secretary.
[ترجمه ترگمان]این یک عملکرد عالی از سوی وزیر امور خارجه بود
[ترجمه گوگل]این یک عملکرد معمول بود که توسط وزیر امور خارجه انجام شد

2. It typically takes a day or two, depending on size.
[ترجمه مصدق] بسته به اندازه آن، یکی دو روزی طل می کشد.
[ترجمه ترگمان]معمولا بسته به اندازه یک یا دو روز طول می کشد
[ترجمه گوگل]معمولا بسته به اندازه، یک یا دو روز طول می کشد

3. High-flyers in the industry typically earn 25% more than their colleagues.
[ترجمه ترگمان]به طور معمول flyers در این صنعت ۲۵ درصد بیشتر از همکاران خود درآمد دارند
[ترجمه گوگل]پرچمداران این صنعت معمولا 25 درصد بیشتر از همکاران خود کسب می کنند

4. In chess there are typically about 36 legal moves from any given board position.
[ترجمه ترگمان]در شطرنج به طور معمول ۳۶ حرکت قانونی از هر یک از این مشاغل وجود دارد
[ترجمه گوگل]در شطرنج معمولا حدود 36 حرکت قانونی از هر موقعیت هیئت مدیره مشخص وجود دارد

5. For skilled occupations the supply of labour is typically fairly inelastic, because few workers are capable of doing the work.
[ترجمه ترگمان]برای مشاغل ماهر، تامین نیروی کار معمولا به طور متوسط قابل ارتجاع است، چون کارگران کمی قادر به انجام کار هستند
[ترجمه گوگل]برای مشاغل ماهر، عرضه نیروی کار به طور معمول نسبتا غیرقابل انعطاف است، زیرا تعداد کمی از کارکنان قادر به انجام کار هستند

6. Inventions typically involve minor improvements in technology.
[ترجمه ترگمان]اختراعات نوعا شامل پیشرفت های جزئی در تکنولوژی هستند
[ترجمه گوگل]اختراعات معمولا شامل پیشرفت جزئی در تکنولوژی هستند

7. Typically, he didn't even bother to tell anyone he was going.
[ترجمه ترگمان]معمولا، او حتی به خودش زحمت نداد تا به کسی بگوید که دارد می رود
[ترجمه گوگل]به طور معمول، او حتی زحمت نکشید که هر کسی را که می خواست می گفت

8. The hospital provides typically awful institutional food.
[ترجمه ترگمان]بیمارستان معمولا غذای نهادی وحشتناک فراهم می کند
[ترجمه گوگل]بیمارستان به طور معمول مواد غذایی سازمانی را تهدید می کند

9. This was a typically ungenerous response.
[ترجمه ترگمان]این یک پاسخ معمولی بود
[ترجمه گوگل]این یک پاسخ معمولی بی نظیر بود

10. The factory typically produces 500 chairs a week.
[ترجمه ترگمان]این کارخانه معمولا هفته ای ۵۰۰ صندلی تولید می کند
[ترجمه گوگل]کارخانه معمولا 500 صندلی در هفته تولید می کند

11. The climate here is typically continental.
[ترجمه ترگمان]آب و هوای اینجا معمولا قاره ای است
[ترجمه گوگل]آب و هوا در اینجا قاره ای است

12. Henin gave a typically gritty performance, coming back from 4-0 down.
[ترجمه علی] هنین یک عملکرد شجاعانه از خود ارائه داد و نتیجه ۴ - ۰ باخته را بگرداند
[ترجمه ترگمان]انه عملکرد خوبی داشت، که از ۴ - ۰ پایین می آمد
[ترجمه گوگل]هانین عملکرد معمولی را به دست آورد، که از 4-0 به پایین برگشت

13. He had an actor's typically malleable features.
[ترجمه ترگمان]او به طور معمول دارای ویژگی های قابل انعطافی بود
[ترجمه گوگل]او ویژگی های معمول بازیگر را داشت

14. Typically, she couldn't find her keys.
[ترجمه ترگمان]معمولا، نمی توانست کلیدش را پیدا کند
[ترجمه گوگل]به طور معمول، او نمی تواند کلید های او را پیدا کند

پیشنهاد کاربران

معمولا

نوعا

اساسأ

عمومأ

منحصراً

عمدتا

مخصوص

به طور معمول

in an expected or customary manner
for the most part

خصوصا

بطور کلیشه ای
طبق روال معمول
مسبوق به سابقه

به طور مشخص

همواره بیشتر
بادرود

مشخصا

طبق معمول
نوعاً

طبق معمول ، مثل همیشه

به طور معمول
Typically ( adv ) :in the way that a particular type of thing usually happens
Ex:I typically get around 30 emails aday
من معمولا هر روز حدود 30تا ایمیل رسیدگی می کنم.

مشخصا
به طور مشخص

غالبا
اغلب
معمولا
به طور معمول
بشکل گسترده

به سادگی


typically ( adv ) = normally ( adv )
به معناهای : معمولاٌ، عموماً، به طور عادی، به طور طبیعی


کلمات دیگر: