کلمه جو
صفحه اصلی

complementary


معنی : متمم، مکمل، تکمیل کننده یکدیگر
معانی دیگر : مکمل (یکدیگر)، تکمیلی، پرساز (complemental هم می گویند)

انگلیسی به فارسی

تکمیلی، تکمیل‌کننده، متمم، مکمل


مکمل، متمم، تکمیل کننده یکدیگر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: acting or serving to complete; completing.
مترادف: completing, concluding, crowning, culminating, perfecting
مشابه: consummatory

- The suit includes a skirt and complementary jacket.
[ترجمه ترگمان] این کت شامل یک دامن و یک ژاکت مکمل است
[ترجمه گوگل] کیت شامل دامن و کت مکمل است
- The roasted potatoes are complementary to the steak dinner.
[ترجمه ترگمان] سیب زمینی های سرخ شده مکمل شام استیک هستند
[ترجمه گوگل] سیب زمینی سرخ شده مکمل شام استیک است

(2) تعریف: forming a whole or a perfected combination.
مترادف: perfecting
متضاد: incompatible
مشابه: integral, interrelated

- She liked to talk, and he liked to listen; in this way the couple was complementary.
[ترجمه ترگمان] او دوست داشت حرف بزند، و دوست داشت که گوش بدهد؛ در این حال، آن زوج مکمل یکدیگر بودند
[ترجمه گوگل] او دوست داشت به صحبت کردن، و او دوست داشت به گوش دادن؛ به این ترتیب زن و شوهر مکمل بودند

• completing, perfecting, consummating
if two different things are complementary, they form a complete unit when they are brought together, or fit well together.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] مکمل اصطلاحی در مورد مدارهای مجتمع که به مفهوم استفاده از عناصر با قطبیت مخالف به گونه ای است که عملکرد آنها مکمل یکدیگر باشد. مدار دو قطبی مکمل شامل دو نوع ترانزیستور NPN و PNP و مدار سی ماس مکمل دارای هر دو نوع ترانزیستور کانال-P و کنال -N است .قطعات و مدارهای مکمل با ولتاژ و جریانهای مثبت و منفی کار می کنند. - تکمیلی
[زمین شناسی] مکمل (زمین شناسی ساختمانی): به دسته شکستگی هایی گویند که به عنوان مزدوج در نظر گرفته می شوند، با وجود اینکه منشاء آنها ناشناخته می باشد. مقایسه شود با: همزاد.
[نساجی] رنگ مکمل - مکمل رنگی - دو رنگی که با هم رنگ سفید را می سازند - مکمل - نور مکمل
[ریاضیات] تکمیل کننده، تکمیلی، متمم، مکمل، پیچیدگی محاسباتی، تعریف شده

مترادف و متضاد

Synonyms: commutual, complemental, completing, completory, conclusive, correlative, correspondent, corresponding, crowning, equivalent, fellow, integral, integrative, interconnected, interdependent, interrelated, interrelating, matched, mated, paired, parallel, reciprocal


Antonyms: independent, unrelated


متمم (صفت)
subsidiary, supplementary, complementary

مکمل (صفت)
perfect, complete, supplementary, completed, complementary, perfected

تکمیل کننده یکدیگر (صفت)
complementary

filling, completing


جملات نمونه

1. complementary function
(ریاضی) تابع مکمل

2. a husband and wife are complementary to one another
زن و شوهر مکمل یکدیگرند.

3. These two aims are not always mutually complementary: at times they conflict.
[ترجمه ترگمان]این دو هدف همیشه مکمل یکدیگر نیستند: گاهی اوقات آن ها تعارض دارند
[ترجمه گوگل]این دو هدف همواره متقابلی نیستند که در آن زمان مناقشه می کنند

4. His personality is complementary to hers.
[ترجمه Saba] خصوصیات اخلاقی او کامل کننده او است
[ترجمه ترگمان]شخصیت او مکمل او است
[ترجمه گوگل]شخصیت او مکمل آن است

5. Two complementary exhibitions are on show at the Africa Centre.
[ترجمه ترگمان]دو نمایشگاه مکمل در مرکز آفریقا برگزار می شود
[ترجمه گوگل]دو نمایشگاه مکمل در مرکز آفریقایی نشان داده شده است

6. We provide a service that is essentially complementary to that of the banks.
[ترجمه ترگمان]ما خدماتی را ارایه می کنیم که اساسا مکمل آن بانک ها می باشد
[ترجمه گوگل]ما خدماتی ارائه می دهیم که اساسا مکمل بانک ها است

7. Acupuncture, reflexology and homeopathy are all forms of complementary medicine.
[ترجمه ترگمان]طب سوزنی، طب سوزنی و طب سوزنی همه اشکال پزشکی مکمل هستند
[ترجمه گوگل]طب سوزنی، رفلکسولوژی و هومیوپاتی همه انواع پزشکی مکمل هستند

8. Today many physicians admit that complementary medicine has some potential and deserves a fair trial.
[ترجمه ترگمان]امروزه بسیاری از پزشکان اعتراف می کنند که پزشکی مکمل پتانسیل لازم را دارد و سزاوار یک محاکمه عادلانه است
[ترجمه گوگل]امروزه بسیاری از پزشکان اعتراف می کنند که داروهای مکمل دارای پتانسیل بالایی هستند و مستحق محکومیت عادلانه هستند

9. They should be seen as complementary contributions to the wider management of our transport, environmental and social objectives.
[ترجمه ترگمان]آن ها باید به عنوان مشارکت های مکمل برای مدیریت گسترده تر اهداف حمل و نقل، زیست محیطی و اجتماعی دیده شوند
[ترجمه گوگل]آنها باید به عنوان مکمل مکمل برای مدیریت گسترده تر اهداف حمل و نقل، محیط زیست و اجتماعی ما باشند

10. A particular complementary technique may be recognised by orthodox circles in one country but condemned in another; an example is osteopathy.
[ترجمه ترگمان]یک تکنیک مکمل خاص ممکن است توسط محافل سنتی در یک کشور به رسمیت شناخته شود، اما به دیگری محکوم شود؛ یک مثال osteopathy است
[ترجمه گوگل]یک روش تکمیلی خاص ممکن است توسط محافل ارتدوکس در یک کشور به رسمیت شناخته شود، اما در دیگری محکوم شده است؛ یک مثال استئوپاتی است

11. The definition of a liability is complementary to that of an asset.
[ترجمه ترگمان]تعریف یک مسوولیت مکمل یک دارایی است
[ترجمه گوگل]تعریف مسئولیت مکمل یک دارایی است

12. So why is complementary medicine gaining popularity?
[ترجمه ترگمان]پس چرا پزشکی مکمل محبوبیت را به دست می آورد؟
[ترجمه گوگل]پس چرا پزشکی مکمل به دست آوردن محبوبیت است؟

13. A: They are complementary in the sense that you couldn't really do an inspection without some documentation.
[ترجمه ترگمان]پاسخ: آن ها به این معنا هستند که شما نمی توانید به طور واقعی بازرسی را بدون مدرک انجام دهید
[ترجمه گوگل]A آنها مکمل هستند به این معنی که شما واقعا نمیتوانید مستقیما بازرسی کنید بدون اینکه مستندات داشته باشید

14. In the interviews with doctors complementary data about general practitioners' will also be collected.
[ترجمه ترگمان]در مصاحبه ها با پزشکان، داده های تکمیلی مربوط به پزشکان عمومی نیز جمع آوری خواهد شد
[ترجمه گوگل]در مصاحبه با پزشکان، اطلاعات مکمل درباره پزشکان عمومی نیز جمع آوری خواهد شد

15. Already complementary technology agreements have been made among local firms to support these ambitions.
[ترجمه ترگمان]تاکنون توافق های فن آوری تکمیلی در میان شرکت های داخلی برای حمایت از این ambitions صورت گرفته است
[ترجمه گوگل]قبلا همکاری های تکنولوژیکی مکمل در میان شرکت های محلی برای حمایت از این جاه طلبی ها صورت گرفته است

complementary function

(ریاضی) تابع مکمل


A husband and wife are complementary to one another.

زن و شوهر مکمل یکدیگرند.


پیشنهاد کاربران

نقش مکمل

مکمل

=complemental
تکمیلی متمم ( زاویه ) مکمل

Imagine my intimacy with a superior power electrical engineer
An exciting and lively relationship
؟We are complementary, right
شما صمیمت من و مهندس برق قدرت برتر را تصور کنید
رابطه ی پر هیجان و پر جنبو جوش
مکمل هم هستیم درسته

ایفا کنتده نقش مکمل
A complementary thing has the role of enhancing or completing the qualities of something else

Men and women have different but complementary roles and responsibilities in marriage

Harmony is a great word to describe complementarity


کلمات دیگر: