کلمه جو
صفحه اصلی

momentary


معنی : زود گذر، انی
معانی دیگر : آنی، گذرا، مکرر، تکرار شونده، بسایند، پی در پی، دایم، آن به آن

انگلیسی به فارسی

انی، زود گذر


انگلیسی به انگلیسی

• brief, lasting a moment; occurring at any moment, instantaneous
something that is momentary lasts for only a very short time.

دیکشنری تخصصی

[برق و الکترونیک] لحظه ای

مترادف و متضاد

زود گذر (صفت)
light, fugacious, fleet, unstable, transitory, frail, fugitive, ephemeral, horary, caducous, glancing, transient, momentary, temporary, fungous, passing, perishable, shadowy, sweepy

انی (صفت)
posthaste, momentary, temporary, immediate, instantaneous

brief, fleeting


Synonyms: cursory, dreamlike, ephemeral, evanescent, flashing, flitting, flying, fugacious, fugitive, gone in flash, hasty, impermanent, impulsive, instantaneous, in wink of an eye, like lightning, passing, quick, shifting, short, short-lived, spasmodic, summary, temporary, transient, transitory, vanishing, volatile


Antonyms: lasting, long-lasting, permanent, staying


جملات نمونه

1. momentary pleasures
لذت های زود گذر

2. they live in momentary fear of earthquakes
آنها در هر لحظه در ترس از زلزله به سر می برند.

3. A momentary lapse in the final set cost her the match.
[ترجمه ترگمان]پس از آن که به پایان رسید، لحظه ای به پایان رسید
[ترجمه گوگل]از دست دادن لحظه ای در مجموعه نهایی او مسابقه را به او می دهد

4. There was a momentary hesitation before he replied.
[ترجمه ترگمان]لحظه ای درنگ کرد و در جواب گفت:
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه او پاسخ دهد، یک تردید لحظه ای وجود داشت

5. I caught a momentary glimpse of them.
[ترجمه ترگمان]لحظه ای به آن ها نگاه کردم
[ترجمه گوگل]من یک نگاه اجمالی به آنها کردم

6. I had a momentary lapse when I couldn't remember his name.
[ترجمه ترگمان]وقتی نمی توانستم اسمش را به خاطر بیاورم یک لحظه دچار اشتباه شدم
[ترجمه گوگل]زمانی که نمیتوانم اسمش را به یاد بیاورم، یک لحظات مفقوده داشتم

7. One momentary lapse in concentration could prove fatal.
[ترجمه ترگمان]یک اشتباه زودگذر که در تمرکز بود، می توانست کشنده باشد
[ترجمه گوگل]یک گذر لحظه ای در غلظت ممکن است کشنده باشد

8. There was a momentary pause.
[ترجمه ترگمان]لحظه ای سکوت برقرار شد
[ترجمه گوگل]یک مکث لحظه ای وجود داشت

9. A momentary cloud passed in front of the sun and Liza shivered slightly.
[ترجمه ترگمان]در مقابل خورشید ابر کوچکی گذشت و لیزا کمی لرزید
[ترجمه گوگل]ابر یک لحظه در مقابل خورشید عبور کرد و لیزا کمی تردید کرد

10. More interesting was the momentary lapse of patience by Coach Dave Wannstedt in defending the moves.
[ترجمه ترگمان]بیشتر جالب توجه به صبر لحظه ای بود که دیو Wannstedt از حرکت در دفاع می کرد
[ترجمه گوگل]جالب تر از آن این بود که صبح زود صبحانه توسط مربی دیو وانستت در دفاع از حرکت، صبر کرد

11. Is this a momentary indicator with no long-term payoff?
[ترجمه ترگمان]این یک شاخص زودگذر است که نتیجه طولانی نداره؟
[ترجمه گوگل]آیا این نشانگر لحظه ای است که هیچ سود بلندمدتی ندارد؟

12. But those wines give only momentary pleasure and thereafter the senses are dulled and the mind is clouded.
[ترجمه ترگمان]اما آن شرابه ای تنها لذتی زودگذر می دهند و پس از آن حواس تیره می شود و ذهن تیره می شود
[ترجمه گوگل]اما این شراب تنها لذت لحظه ای را می دهد و پس از آن حواس ها خالی می شوند و ذهن پوشیده شده است

13. Hoc and his brother shrank back in momentary horror front the man dying at their feet; then Hoc began sobbing loudly.
[ترجمه ترگمان]این کار را Hoc و برادرش با وحشت آنی خود را در مقابل مردی که در حال مرگ بود جمع کرد، سپس با صدای بلند شروع به گریستن کرد
[ترجمه گوگل]حاکم و برادرش در مقابل وحشت لحظه ای مردی را که در پاهای خود فوت می کردند فرو ریخت سپس Hoc شروع به گریه کرد با صدای بلند

14. After a momentary silence, the President spoke again.
[ترجمه ترگمان]پس از چند لحظه سکوت رئیس جمهور دوباره شروع به صحبت کرد
[ترجمه گوگل]پس از سکوت لحظه ای، رئیس جمهور دوباره صحبت کرد

momentary pleasures

لذت‌های زود‌گذر


They live in momentary fear of earthquakes.

آن‌ها در هر لحظه در ترس از زلزله به سر می‌برند.


پیشنهاد کاربران

لحظه ای

موقت


کلمات دیگر: