کلمه جو
صفحه اصلی

prerequisite


معنی : شرط قبلی، پیش نیاز، لازمه، شرط لازم، لازمه امری، پیش بایست
معانی دیگر : لازم، ضروری، لازمه ی واجد شرایط بودن

انگلیسی به فارسی

پیش نیاز، پیش بایست، لازمه، شرط لازم، شرط قبلی،لازمه امری


پيش نياز، پیش نیاز، لازمه، شرط لازم، شرط قبلی، لازمه امری، پیش بایست


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: required beforehand, usu. in preparation or as a basis for something else.
مشابه: essential, indispensable, mandatory, necessary, needful, required, requisite
اسم ( noun )
• : تعریف: something required beforehand.
مترادف: requirement
مشابه: essential, necessity, postulate, qualification, requisite, sine qua non, stipulation

- Passing Elementary Spanish is a prerequisite to taking Intermediate Spanish.
[ترجمه ترگمان] گذرگاه ابتدایی اسپانیایی یک پیش نیاز برای رسیدن به اسپانیایی است
[ترجمه گوگل] گذرگاه ابتدایی اسپانیایی یک پیش شرط برای گرفتن اسپانیایی متوسط ​​است

• prior condition, previous stipulation
if one thing is a prerequisite for another, it must happen or exist before the second thing is possible; a formal word.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] پیشنیاز

مترادف و متضاد

شرط قبلی (اسم)
precondition, prerequisite

پیش نیاز (اسم)
prerequisite

لازمه (اسم)
requisite, prerequisite

شرط لازم (اسم)
requisite, prerequisite

لازمه امری (اسم)
prerequisite

پیش بایست (صفت)
prerequisite

necessary


Synonyms: called for, essential, expedient, imperative, important, indispensable, mandatory, necessitous, needful, obligatory, of the essence, required, requisite, vital


Antonyms: optional, unnecessary, voluntary


condition, necessity


Synonyms: essential, imperative, must, need, postulate, precondition, qualification, requirement, requisite, sine qua non


Antonyms: extra, option


جملات نمونه

1. Passing a written exam is a prerequisite for taking the advanced course.
[ترجمه ترگمان]عبور از یک آزمون کتبی یک پیش نیاز برای انجام دوره پیشرفته است
[ترجمه گوگل]گذراندن یک امتحان کتبی ضروری برای انجام دوره پیشرفته است

2. Training is a prerequisite for competence.
[ترجمه ترگمان]آموزش پیش نیاز برای صلاحیت است
[ترجمه گوگل]آموزش یک پیش نیاز صلاحیت است

3. A degree is prerequisite for employment at this level.
[ترجمه ترگمان]یک درجه پیش نیاز برای کار در این سطح است
[ترجمه گوگل]مدرک لازم برای اشتغال در این سطح است

4. This course is a prerequisite to more advanced studies.
[ترجمه ترگمان]این دوره یک پیش نیاز برای مطالعات پیشرفته است
[ترجمه گوگل]این دوره پیش نیاز مطالعات پیشرفته است

5. A sense of humour is prerequisite to understanding her work.
[ترجمه ترگمان]یک حس شوخ طبعی، پیش نیاز درک کار او است
[ترجمه گوگل]حس شوخ طبعی برای پیشبرد کار او ضروری است

6. Flexibility of approach is an important prerequisite to successful learning.
[ترجمه ترگمان]انعطاف پذیری رویکرد پیش نیاز مهم یادگیری موفق است
[ترجمه گوگل]انعطاف پذیری رویکرد پیش نیاز مهمی برای یادگیری موفق است

7. It is a prerequisite of entry to the profession that you pass the exams.
[ترجمه ترگمان]این یک پیش نیاز برای ورود به این حرفه است که شما از امتحانات عبور می کنید
[ترجمه گوگل]این پیش نیاز ورود به حرفه ای است که امتحانات را امتحان می کنید

8. A reasonable proficiency in English is a prerequisite for the course.
[ترجمه ترگمان]یک مهارت منطقی در زبان انگلیسی یک پیش نیاز برای این دوره است
[ترجمه گوگل]یک مهارت منطقی در زبان انگلیسی ضروری برای این دوره است

9. Good self-esteem is a prerequisite for a happy life.
[ترجمه ترگمان]اعتماد به نفس خوب یک پیش نیاز برای زندگی شاد است
[ترجمه گوگل]عزت نفس یک پیش شرط برای یک زندگی شاد است

10. Public support is a prerequisite for/to the success of this project.
[ترجمه ترگمان]حمایت عمومی پیش نیاز موفقیت و موفقیت این پروژه است
[ترجمه گوگل]حمایت عمومی یک پیش شرط برای موفقیت این پروژه است

11. Recognition is a prerequisite to understanding.
[ترجمه ترگمان]به رسمیت شناختن یک پیش نیاز برای درک آن است
[ترجمه گوگل]شناخت لازمه درک است

12. Careful study of the market is a prerequisite for success.
[ترجمه ترگمان]مطالعه دقیق بازار پیش نیاز موفقیت است
[ترجمه گوگل]مطالعه دقیق بازار ضروری برای موفقیت است

13. A degree is an essential prerequisite for employment at this level.
[ترجمه ترگمان]یک مدرک پیش نیاز اساسی برای استخدام در این سطح است
[ترجمه گوگل]یک درجه ضروری برای اشتغال در این سطح است

14. The main prerequisite for success is old, clean water.
[ترجمه ترگمان]پیش نیاز اصلی موفقیت، آب تمیز و تمیز است
[ترجمه گوگل]پیش نیاز اصلی برای موفقیت قدیمی، آب تمیز است

15. One such functional prerequisite is effective role allocation and performance.
[ترجمه ترگمان]یکی از این پیش نیاز عملکردی، تخصیص موثر نقش و عملکرد است
[ترجمه گوگل]یکی از پیش نیازهای عملیاتی، تخصیص و عملکرد موثر موثر است

پیشنهاد کاربران

پیش شرط

پیش نیاز ( به معنی شرط قبلی )

پیش نیاز پیش شرط

شرط لازم

پیش درخواست، تقاضای اولیه


کلمات دیگر: