کلمه جو
صفحه اصلی

mess


معنی : طعام، یک ظرف غذا، یک خوراک، هم غذایی، سالن غذا خوری سرباز خانه، شلوغ کاری کردن، خوراک دادن، الوده کردن، اشفته کردن، خوراندن
معانی دیگر : یک سهم یا وعده ی خوراک، یک سهم یا وعده خوراک آبکی یا حریره مانند، (در سربازخانه یا خوابگاه دانشجویی و غیره) دسته ای از مردم که معمولا با هم خوراک می خورند، هم خوراک، خوراک صرف شده توسط عده ای هم غذا، ناهارخانه، تالار غذاخوری، (کشتی) خوردنگاه، غذاخوری، آمیزه ی درهم و بر هم از هر چیز، آش شله قلمکار، شتر گاو پلنگ، قاتی پاتی، سردرگمی، درهم و برهمی، نابسامانی، آشفتگی، پریشانی، پاشیدگی، پخش و پلایی، دردسر، هچل، کثافت، ناپاکی، پلشتی، شلختگی، (عامیانه) آدم کثیف، آدم شلخته، آدم بد سرووضع، پچل، خوراک دادن یا رساندن به، کثیف کردن، پچل کردن یا شدن، (معمولا با: up) خیطی بالا آوردن، خراب کردن، به هم زدن، انگولک کردن، آشفته کردن، بی سامان کردن، ور رفتن، بطور دسته جمعی غذاخوردن، (با: with یا in) فضولی کردن، دخالت کردن، سربه سر کسی گذاشتن، خوراک بد مزه، غذای نا خوشایند، آت و آشغال، n :یک خوراک از غذا، هم غذایی درارتش وغیره، vt :شلوه کاری کردن

انگلیسی به فارسی

یک خوراک (از غذا)، یک ظرف غذا، هم غذایی (در ارتش و غیره)، غذاخوری


شلوغ کاری کردن، آلوده کردن، آشفته کردن


شلوغی، کثیفی، شلختگی


انگلیسی به انگلیسی

• disorder, disarray, dirtiness; predicament, quandary; place where meals are served to a large group (military, etc.); dish or quantity of soft or liquid food
interfere with, meddle; make dirty or untidy; bungle; make an error; eat in company; beat someone up (slang); waste time (slang); be involved in an immoral or unethical situation (slang)
you use mess to refer to something that is very untidy and dirty or disorganized.
if a situation is a mess, it is full of problems and trouble.
a mess is also a room or building in which members of the armed forces eat.
if you mess about or mess around, you do things without any particular purpose and without achieving anything; an informal expression.
if you mess about or mess around with something, you interfere with it and make it worse; an informal expression.
if you mess someone about or around, you continually change plans which affect them; an informal expression.
if you mess up something that has been carefully made or done, you spoil it.
if you mess up a room, you make it untidy or dirty.
if you mess with someone or something dangerous, you become involved with them; an informal expression.

مترادف و متضاد

طعام (اسم)
food, dish, meal, mess

یک ظرف غذا (اسم)
mess

یک خوراک (اسم)
mess

هم غذایی (اسم)
mess

سالن غذاخوری سربازخانه (اسم)
mess, mess hall

شلوغ کاری کردن (فعل)
mess

خوراک دادن (فعل)
graze, feed, diet, meal, nourish, serve, grub, board, bait, subsist, nutrify, hay, mess, meat, forage, serve a meal

الوده کردن (فعل)
imbrue, defile, befoul, infect, envenom, mess, muck, smutch

اشفته کردن (فعل)
confuse, flummox, dishevel, upset, puzzle, harrow, mess, put out, entangle, embrangle, roil, embroil

خوراندن (فعل)
feed, diet, meal, nourish, nutrify, mess, serve a meal

disorder, litter


Synonyms: botch, chaos, clutter, combination, compound, confusion, debris, dirtiness, disarray, discombobulation, disorganization, every which way, eyesore, fright, hash, hodgepodge, jumble, mayhem, mishmash, monstrosity, salmagundi, shambles, sight, turmoil, untidiness, wreck, wreckage


Antonyms: order, organization, tidiness


difficulty, predicament


Synonyms: dilemma, fix, imbroglio, jam, mix-up, muddle, perplexity, pickle, plight, stew


Antonyms: benefit, solution


جملات نمونه

1. mess building
ساختمان غذاخوری

2. mess about (or around)
1- (عامیانه) درگیر شدن (با) 2- وقت تلف کردن،ور رفتن،انگولک کردن

3. a mess of beans and beef
خوراک لوبیا و گوشت گاو

4. a mess of milk made by crumbling bread into it
خوراک شیر که در آن نان تلیت کرده بودند

5. the mess opens at eight
غذاخوری ساعت هشت باز می شود.

6. a big mess of people
توده ی بزرگی از مردم جورواجور

7. a pretty mess you've made of it!
خوب کارها را خراب کرده ای !

8. a savory mess of rice and chicken livers
خوراک خوشمزه ای از برنج و جگر مرغ

9. he is making a mess of his own life
او دارد زندگی خود را تباه می کند.

10. her room looks a mess
اتاق او خیلی ریخته واریخته است.

11. his hair was a mess and his tie was askew
مویش پریشان و کراواتش یک وری بود.

12. tell him not to mess with me again!
به او بگو دیگر سر به سرم نگذارد!

13. they never served the mess on time
هیچ گاه سر وقت غذا نمی دادند.

14. she got herself into a mess
او خود را به دردسر انداخت.

15. the apartment was a big mess
آپارتمان غرق در کثافت بود.

16. the prisoner's appearance was a mess
سر و وضع آن زندانی افتضاح بود.

17. every officer is assigned to a mess
هر افسر را مامور یک گروه هم خوراک می کنند.

18. there is a devil of a mess in this office
این اداره خیلی درهم و برهم است (خر تو خر است)

19. we have to clear away the mess left by the guests
باید ریخت و پاش مهمانان را جمع و جور کنیم.

20. our room was a bit of a mess
اتاقمان درهم ریخته و کثیف بود.

21. This illness makes a mess of my holiday plans.
[ترجمه کاظم] این بیماری موجب به هم خوردن برنامه ریزی های تعطیلاتم می شود
[ترجمه ترگمان]این بیماری، برنامه تعطیلات من را خراب می کند
[ترجمه گوگل]این بیماری موجب سرخوردگی برنامه های تعطیل شده من می شود

22. He never got too bothered about the mess.
[ترجمه ترگمان]او هرگز از این وضع ناراحت نشده بود
[ترجمه گوگل]او هرگز در مورد ظروف سرباز یا مسافر ناراحت نبود

23. She always makes a mess of things; she is an idiot!
[ترجمه ترگمان]همیشه کارها را خراب می کند؛ او یک احمق است!
[ترجمه گوگل]او همیشه عاری از چیزهایی است؛ او عجیب است!

24. Who is responsible for this terrible mess?
[ترجمه ترگمان]چه کسی مسئول این آشفتگی وحشتناک است؟
[ترجمه گوگل]چه کسی مسئول این ظلم و جوی وحشتناک است؟

25. Your room is in a mess. Please tidy it.
[ترجمه ترگمان]اتاقت خیلی خرابه لطفا تمیزش کن
[ترجمه گوگل]اتاق شما یک ظرف غذا است لطفا آن را تمیز کن

26. He felt that his life was a hopeless mess.
[ترجمه ترگمان]احساس می کرد که زندگی او نا امید کننده است
[ترجمه گوگل]او احساس کرد که زندگی او یک فریب ناامید است

27. He looked a complete mess - dressed anyhow with hair sticking up on end.
[ترجمه ترگمان]او به طور کامل لباس پوشیده بود - در هر حال با موهایی که تا آخر عمر کرده بود، لباس پوشیده بود
[ترجمه گوگل]او یک ظاهر کامل را نگاه کرد - به هر حال پوشیدن موهای چسبیده به انتها

28. A waiter mopped up the mess as best he could.
[ترجمه ترگمان]پیشخدمت ظرف را تا جایی که می توانست جمع کرد
[ترجمه گوگل]یک پیشخدمت تا جایی که ممکن بود، ظرف غذا را خرد کرد

29. He looked at the mess and smiled weakly.
[ترجمه ترگمان]به این آشفتگی نگاه کرد و لبخند ضعیفی زد
[ترجمه گوگل]او به ظروف سربزیر نگاه کرد و لبخند زد

a savory mess of rice and chicken livers

خوراک خوشمزه‌ای از برنج و جگر مرغ


A mess of milk made by crumbling bread into it.

خوراک شیر که در آن نان تلیت کرده‌بودند.


Every officer is assigned to a mess.

هر افسر را مأمور یک گروه هم‌خوراک می‌کنند.


They never served the mess on time.

هیچ‌گاه سر وقت غذا نمی‌دادند.


a mess of beans and beef

خوراک لوبیا و گوشت گاو


Fresh fruit was a rarity in army messes.

در ناهارخانه‌های ارتشی میوه‌ی تازه نادر بود.


The mess opens at eight.

غذاخوری ساعت هشت باز می‌شود.


mess building

ساختمان غذاخوری


a big mess of people

توده‌ی بزرگی از مردم جورواجور


The apartment was a big mess.

آپارتمان غرق در کثافت بود.


He is making a mess of his own life.

او دارد زندگی خود را تباه می‌کند.


She got herself into a mess.

او خود را به دردسر انداخت.


We have to clear away the mess left by the guests.

باید ریخت و پاش مهمانان را جمع و جور کنیم.


The prisoner's appearance was a mess.

سر و وضع آن زندانی افتضاح بود.


His clothes were all messed.

لباس‌های او سرتاپا کثیف شده بود.


A child messing with his fork and spoon.

بچه‌ای که با چنگال و قاشق خود ور می‌رود.


That event messed up my life.

آن رویداد زندگی مرا مختل کرد.


The wind messed up my hair.

باد زلف مرا به هم زد.


tell him not to mess with me again!

به او بگو دیگر سر به سرم نگذارد!


You shouldn't be messing in other people's affairs!

تو نباید در کار دیگران دخالت کنی!


اصطلاحات

mess about (or around)

1- (عامیانه) درگیر شدن (با) 2- وقت تلف کردن، ور رفتن، انگولک کردن


پیشنهاد کاربران

آشفته بازار
Look at this mess: این آشفته بازار رو ببین !

ور رفتن یا بازی کردن با چیزی

Messy

سلام، به معنی آشفتگی یا به هم ریختگی هستش. مثال:

I dont want to talk now I'm in a total mess=من نمیخوام الان صحبت کنم من کاملا به آشفته ام.

He was in mess when his wife left him=وقتی که همسرش او را ترک کرد به هم ریخته بود ( در یک آشفتگی یا به هم ریختگی بود ) .

یه چیز دیگه هم اینکه اگر بعد از واژه mess از کلمه up استفاده بشه، این عبارت به معنای کاری را بد انجام دادن یا گند زدن خواهد بود، مثال:

You messed up again=بازم گند زدی!

موفق باشید!: )

دردسر

به هم ریخته ، شلوغ


نا مرتّب و شلوغ

به هم ریخته

درهم وبرهم

ریخت و پاش

اشفته

شلختگی

a person or thing that is dirty, untidy, or disordered
a dirty or untidy condition
a confused, troubling, or embarrassing condition or situation

نامرتب

شلخته ، آشفته کردن

به هم ریخته ، نامرتب

شلخته و بهم ریخته

مشکل

Mess with the best, die like the rest

بهمریخته

نامرتب و شلخته

یک ظرف غذا
اشفته کردن

You look as if you have messed up your exam
mess up به عنوان فعل یعنی گند زدن

آشفته_درهم برهم_مبهم_شلوغ_نامرتب

شلوغ، به هم ریخته، نا مرتب

اشتباه کردن

Don't mess with me
به پر و پای من نپیچ!

کثیف و نامرتب

be a mess
someone are in a bad emotional state

Such a mess
عجب بهم ریزونی

گند کاری

Something that looks dirty ( کثیف_ بهم ریخته )

آشفته بازار - بلبشو

1 - درگیر شدن
2 - ور رفتن
1 : to cause trouble for ( someone ) : to deal with ( someone ) in a way that may cause anger or violence I wouldn't want to mess with him. . . . 2 : to handle or play with ( something ) in a careless way : to mess around with ( something ) Don't mess with the camera

داغون

شلوغ، به هم ریخته
لایک کنین گایز👍🏻

Ewwe, what a mess : اَخخخ چه کثیف کاری ( شده - بوجود اومده )

That kid is making such a big mess

شلخته بودن یا تمیز نبود
Not clean

مشکل درست کردن

I mess myself
خودمو کثیف کردم

ور رفتن
کلنجار رفتن
دستمالی کردن
انگولک کردن

یه اصطلاحی با این کلمه هم وجود داره که در زبان انگلیسی پرکاربرده و اون هم عبارت What a mess هست به معنای چه مصیبتی!
What a mess! When they left their home for a trip, the home inflamed

don't mess with me : سر به سرم نذار

یکی از معانیش میشه آدم دست و پا چلفتی

dirty - untidy

این کلمه صفت نیست، پس خیلی از ترجمه های دوستان ( مثل: شلخته، شلوغ، کثیف و . . . که صفت هستند ) صحیح نیست.
بلکه باید به صورت اسم ( یا فعل ) ترجمه کرد. مثلاً:
شلختگی، شلوغی، کثافت و . . .

میشه گند زدن ولی اگه بگید don't mess with me معنیش به من گند نزن نمیشه معنیش سر به سرم نذار میشه


کلمات دیگر: