کلمه جو
صفحه اصلی

confident


معنی : بی پروا، راز دار، مطمئن، دلگرم
معانی دیگر : خاطر جمع، دارای اعتماد به نفس (self-confident هم می گویند)، بی باک، رجوع شود به: confidant

انگلیسی به فارسی

مطمئن، دلگرم، بی‌پروا، رازدار


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
مشتقات: confidently (adv.)
(1) تعریف: having full assurance; secure and satisfied.
مترادف: certain, positive, sure
متضاد: apprehensive, hesitant, tentative, uncertain
مشابه: cocksure, convinced, nonchalant, satisfied, secure

- The coach is confident that the team will win.
[ترجمه Mobina] مربی مطمئن است که این تیم برنده خواهد شد
[ترجمه ترگمان] مربی مطمئن است که این تیم برنده خواهد شد
[ترجمه گوگل] مربی مطمئن است که تیم برنده خواهد شد
- This job applicant was certainly confident in her abilities.
[ترجمه امیرحسین] این متقاضی، مطمئناً از بابت قابلیت هایش مطمئن بود
[ترجمه ترگمان] این متقاضی شغلی قطعا در توانایی های خود مطمئن بود
[ترجمه گوگل] این متقاضی شغل مطمئنا در توانایی هایش مطمئن بود
- After the last successful campaign, the generals were confident of overall victory.
[ترجمه ترگمان] پس از آخرین مبارزه موفقیت آمیز، ژنرال ها از پیروزی کلی مطمئن بودند
[ترجمه گوگل] بعد از آخرین مبارزات انتخاباتی، ژنرال ها از پیروزی کلی اطمینان داشتند

(2) تعریف: secure in one's own abilities; self-assured.
مترادف: assured, self-assured, self-confident
متضاد: bashful, beaten, diffident, insecure, self-conscious, shy, tentative, timid, timorous, tremulous
مشابه: nonchalant, secure

- Now that she's been with the company for a year, she is much more confident.
[ترجمه ترگمان] حالا که او برای یک سال با شرکت است، او خیلی مطمئن است
[ترجمه گوگل] اکنون که او برای یک سال با این شرکت بوده است، او بسیار با اعتماد به نفس بیشتری دارد
- Wearing this stylish suit will make you feel confident.
[ترجمه ترگمان] پوشیدن این کت شیک احساس اعتماد به نفس شما را به همراه خواهد داشت
[ترجمه گوگل] با استفاده از این کت و شلوار شیک به شما احساس اعتماد به نفس می دهد

(3) تعریف: overly self-assured; presumptuous.
مترادف: cocksure, cocky, presumptuous
متضاد: diffident
مشابه: assertive, bold, brash, forward, nervy, overconfident

- You're a bit confident, saying something as bold as that!
[ترجمه ترگمان] تو یه کمی اعتماد به نفس داری و یه چیزی به همون اندازه شجاعانه حرف می زنی!
[ترجمه گوگل] شما کمی با اعتماد به نفس می گوئید، چیزی شبیه به آن است!
- I detest that he's so smug and confident.
[ترجمه ترگمان] از اینکه او خیلی ازخودراضی و بااعتماد به نفس است متنفرم
[ترجمه گوگل] من از این که او خیلی محکم و با اعتماد به نفس است، نفرت دارم

• certain; sure of oneself
if you are confident about something, you are certain that it will happen in the way you want it to.
people who are confident feel sure of their own abilities, qualities, or ideas.

مترادف و متضاد

بی پروا (صفت)
adventurous, reckless, unscrupulous, heady, headlong, audacious, brave, bold, confident, foolhardy, fearless, dashing, rash, heedless, daredevilish, insouciant, hare-brained, inconsiderate, impetuous, incautious, irregardless, unadvised, slapdash, temerarious

راز دار (صفت)
reliable, confidential, confident, confidant, tight-lipped, tight-mouthed

مطمئن (صفت)
sure, assured, safe, confident, secure, persuaded

دلگرم (صفت)
earnest, confident

certain, assured


Synonyms: bet on, bold, brave, cocksure, convinced, counting on, courageous, dauntless, depending on, expectant, expecting, fearless, having faith in, high, hopeful, intrepid, positive, presuming, presumptuous, puffed up, pushy, racked, sanguine, satisfied, secure, self-assured, self-reliant, self-sufficient, sure, trusting, unafraid, undaunted, upbeat, uppity, valiant


Antonyms: uncertain, unsure


جملات نمونه

1. Judge Emery was confident he could solve the conflict.
قاضی "امری" خاطر جمع بود که می تواند دعوا را حل و فصل نماید

2. When he lifted the burden, Scotty was confident he could carry it.
وقتی که "اسکاتی" بار را بلند کرد، مطمئن بود که می تواند آن را حمل کند

3. Annette was confident she would do well as a nurse.
آنتی مطمئن بود که به عنوان یک پرستار در کارش موفق خواهد بود

4. he stayed confident
او مطمئن باقی ماند.

5. i am confident that we will triumph
مطمئن هستم که پیروز خواهیم شد.

6. he spoke to his commander in a confident manner
او با قاطعیت با فرمانده خود صحبت کرد.

7. I'm sure we'll win. /I'm confident about our victory.
[ترجمه ترگمان]مطمئنم که برنده می شیم من به پیروزی مون اطمینان دارم
[ترجمه گوگل]من مطمئن هستیم که پیروز خواهیم شد / من در مورد پیروزی ما مطمئن هستیم

8. The teacher wants the children to feel confident about asking questions when they don't understand.
[ترجمه ترگمان]معلم از بچه ها می خواهد که در مورد سوال پرسیدن در زمانی که آن ها را درک نمی کنند، مطمئن باشند
[ترجمه گوگل]معلم می خواهد اطفال احساس اطمینان در مورد سوالات را در زمانی که آنها نمی فهمیدند

9. I am confident that everything will come out right in time.
[ترجمه ترگمان]مطمئنم که همه چیز به موقع روبه راه می شود
[ترجمه گوگل]من اطمینان دارم که همه چیز در زمان مناسب درست خواهد شد

10. Be confident with yourself and stop worrying what other people think. Do what's best for your future happiness.
[ترجمه ترگمان]با خودتان اعتماد به نفس داشته باشید و آنچه دیگران فکر می کنند را رها نکنید بهترین کار را برای خوشبختی آینده خود انجام دهید
[ترجمه گوگل]با خودتان اعتماد کنید و نگران نباشید که دیگران فکر می کنند برای خوشبختی آینده خود بهترین ها را انجام دهید

11. We are confident in our expectation of a full recovery.
[ترجمه ترگمان]ما به امید خود از بهبودی کامل مطمئن هستیم
[ترجمه گوگل]ما در انتظار یک بهبود کامل هستیم

12. She sounded more confident than she felt.
[ترجمه ترگمان]او بیش از آنچه احساس می کرد اعتماد به نفس داشت
[ترجمه گوگل]او با اعتماد به نفس بیشتری احساس کرد

13. She was in a relaxed, confident mood.
[ترجمه ترگمان]او در حالت آرامش و اطمینان بود
[ترجمه گوگل]او در حالت آرام و با اعتماد به نفس بود

14. I'm hopeful and confident that the graduation ceremony will really be a completely new tart. I believe that the knowledge you have acquired will enable you to be successful in whatever field you may enter.
[ترجمه ترگمان]امیدوار و مطمئن هستم که مراسم فارغ التحصیلی واقعا یک تارت کاملا جدید خواهد بود من معتقدم که دانشی که کسب کرده اید، شما را قادر خواهد ساخت تا در هر زمینه ای که ممکن است وارد آن شوید موفق باشید
[ترجمه گوگل]من امیدوار هستم و اطمینان دارم که مراسم فارغ التحصیلی واقعا به طور کامل جدید است من اعتقاد دارم که دانش شما به دست آورد شما را قادر خواهد ساخت که در هر زمینه ای که ممکن است وارد شوید موفقیت آمیز باشد

15. I feel confident that we will win.
[ترجمه ترگمان]من مطمئنم که برنده خواهیم شد
[ترجمه گوگل]من احساس اعتماد به نفس می کنم که پیروز خواهیم شد

16. Ally was confident that we would be ready on time, but I had my doubts .
[ترجمه ترگمان]الی مطمئن بود که ما به موقع آماده خواهیم بود، اما شک داشتم
[ترجمه گوگل]متحد مطمئن بود که ما در زمان آماده باشیم، اما شک داشتم

17. She sauntered onto the set, looking serenely confident.
[ترجمه ترگمان]با آرامش به سمت صحنه رفت و با آرامش به آن نگاه کرد
[ترجمه گوگل]او به مجموعه خیره شد، به آرامی با اطمینان نگاه کرد

18. Beneath his confident and charming exterior, lurked a mass of insecurities.
[ترجمه ترگمان]در زیر ظاهر آرام و ظاهری او توده ای از نگرانی ها نهفته بود
[ترجمه گوگل]زیر بی اعتمادی و جذابیتش، یک توده ناامنی را از بین برد

19. I'm hopeful and confident, too, that the graduation ceremonies will really be a commencement and that satisfying and rewarding experiences await you.
[ترجمه ترگمان]من هم امیدوارم و هم مطمئن باشم که مراسم فارغ التحصیلی واقعا یک جشن فارق التحصیلی خواهد بود و این تجربه رضایت بخش و رضایت بخش در انتظار شما است
[ترجمه گوگل]من امیدوارم و مطمئن هستم که مراسم فارغ التحصیلی واقعا آغاز خواهد شد و تجربیات رضایت بخش و متقاعد کننده شما در انتظار شماست

20. Marina was a confident, happy child.
[ترجمه ترگمان]مارینا یک کودک مطمئن و خوشحال بود
[ترجمه گوگل]مارینا اطمینان داشت، فرزند خوشحال است

I am confident that we will triumph.

مطمئن هستم که پیروز خواهیم شد.


He spoke to his commander in a confident manner.

او با قاطعیت با فرمانده خود صحبت کرد.


پیشنهاد کاربران

اعتماد به نفس

اعتماد


be nazar man atemad dorost nist va manye aslish hamon motmaene ke in dictionery dare mamnon as dictionery fogh oladaton❤🖤

In my opinion the meaning of this word is mysterious.




به نظر من معنی این کلمه راز دار هستش. هستش
👋👋👋bye bye

خاطر جمع ، مطمعن

مورد اعتماد
معتمد

فردی که دارای اعتماد به نفس هست

مطمئن

he was a very confident manager

having a feeling or belief that you can do something well or succeed at something : having confidence
: showing that you have confidence
: certain that something will happen or that something is true

مطمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــن بودن

اطمینان

شخص دارای اعتماد به نفس، معتمد به نفس

مطمئن
مترادف=sure

very sure

Selfish

مطمئینـــــ
Selfish اشتبآست:/

رآزدآر: )

someone you tell your secrets to or who you talk to about personal things

با اعتماد به نفس

اعتماد به توانایی های خود
یا مطمن بودن در انجام کاری

آسوده خاطر، ایمن، دلگرم، آرام

پایدار، استوار، محکم
Confident Hope =امید پایدار، امید استوار

نترس
با جرات

confident صفته و confidant اسم
اولی دارای اعتماد بنفس یا خاطر جمع معنی میده، دومی معتمد یا شخص راز دار
کلا همشون از فعل confide که به معنای اطمینان کردن یا بنوعی محرمانه گفتن میاد ( به کسی اعتماد میکنی که بهش محرمانه میگی )

خونگرم. دلگرم

in my mind is be sure and be easy going is better for that . 😘❤️word

یکی از معانی: با اعتماد به نفس
Example: Our team members are confident and creative.

Certain that some body will happen or be successful

رازدار

مطمن

Confident=اطمینان_اعتماد
Self confidence=اعتماد به نفس

اعتماد دارم که او پرخون بود

Coordinate with a confident person to buy the house and then own the house
برای خرید خانه با یک فرد مطمئن هماهنگ کنید و سپس صاحب خانه شوید

Im confident the show will open on Friday


کلمات دیگر: