کلمه جو
صفحه اصلی

instrumental


معنی : الت، وسیله، وسیله ساز، حالت بایی، قابل استفاده، سودمند
معانی دیگر : مفید، موثر، هنایشگر، کارساز، (وابسته به یا انجام شده توسط ابزار) ابزاری، (تصنیف شده برای سازهای موسیقی) سازی، (در برابر: آوازی vocal) آهنگ ویژه ی سازهای بخصوص، (وابسته به ابزار گرایی) ابزار گرایانه

انگلیسی به فارسی

سودمند، وسیله ساز، مفید، قابل استفاده، الت، وسیله، حالت بایی


وسیله، الت، سودمند، وسیله ساز، قابل استفاده، حالت بایی


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
(1) تعریف: serving as an agent or partial cause.
مشابه: operative

- His mother was instrumental in his success as a concert pianist.
[ترجمه ....] مادرش در موفقیت او در کنسرتش موثر بود
[ترجمه ترگمان] مادرش در موفقیت او به عنوان نوازنده پیانوی کنسرت نقش داشت
[ترجمه گوگل] مادرش در موفقیت خود به عنوان یک پیانیست کنسرت نقش مهمی ایفا کرد
- This gene is instrumental in the production of an important enzyme.
[ترجمه ترگمان] این ژن در تولید یک آنزیم مهم، ابزاری است
[ترجمه گوگل] این ژن در تولید یک آنزیم مهم نقش مهمی دارد

(2) تعریف: of or relating to an instrument.

(3) تعریف: composed for or played on musical instruments .

- He composed mostly instrumental pieces, but he wrote some beautiful vocal music as well.
[ترجمه ترگمان] او بیشتر قطعات ابزاری را تشکیل می داد، اما برخی از آهنگ های زیبای صوتی نیز می نوشت
[ترجمه گوگل] او بخش عمده ای از قطعات سازنده را تشکیل می دهد، اما او همچنین چند آهنگ آوازی را نیز نوشت

• helpful, useful, serving to assist; of or pertaining to an instrument; written for or played by musical instruments; of a case which expresses means or agency (grammar)
someone or something that is instrumental in a process or event helps to make it happen.
instrumental music is performed using musical instruments and not voices.

مترادف و متضاد

الت (اسم)
apparatus, implement, tool, instrument, engine, organ, appliance, instrumental

وسیله (صفت)
instrumental

وسیله ساز (صفت)
instrumental

حالت بایی (صفت)
instrumental

قابل استفاده (صفت)
abusive, usable, available, useful, operational, utilizable, handy, operative, instrumental, presumable, serviceable

سودمند (صفت)
good, available, useful, handy, subservient, conducive, advantageous, beneficial, lucrative, constructive, beneficent, commodious, salubrious, fructuous, instrumental, purposive, serviceable, salutary

influential, assisting


Synonyms: active, auxiliary, conducive, contributory, helpful, helping, involved, of help, of service, partly responsible, serviceable, subsidiary, useful


Antonyms: unhelpful, useless


جملات نمونه

1. instrumental music
موسیقی سازی

2. instrumental navigation
ناوبری ابزاری (توسط ابزار)

3. his novels were instrumental in bringing about prison reforms
رمان های او در ایجاد اصلاح در زندان ها کارساز بود.

4. my father was instrumental in persuading me to study
پدرم در ترغیب من به تحصیل موثر بود.

5. the weather was instrumental in our success
هوا در موفقیت ما موثر بود.

6. In his first years as chairman he was instrumental in raising the company's wider profile.
[ترجمه ترگمان]در سال های اول او به عنوان رئیس، او در ارتقا پروفایل وسیع تر شرکت سودمند بود
[ترجمه گوگل]در سال های اول خود به عنوان رئیس، او در ارتقاء مشخصات گسترده شرکت شرکت کرد

7. Technical innovation is instrumental in improving the qualities of products.
[ترجمه ترگمان]نوآوری فنی ابزاری برای بهبود کیفیت محصولات است
[ترجمه گوگل]نوآوری فنی به بهبود کیفیت محصولات کمک می کند

8. Chandler was instrumental in making Jackie Robinson the first black player in the major leagues.
[ترجمه ترگمان]چندلر در ساخت جکی رابینسون اولین بازیکن سیاه در لیگ های بزرگ نقش داشت
[ترجمه گوگل]چاندلر در ساخت جکی رابینسون اولین بازیکن سیاه در لیگ های اصلی بود

9. It is an instrumental work.
[ترجمه ترگمان]این یک کار ابزاری است
[ترجمه گوگل]این یک کار سازنده است

10. The neighbours were instrumental in catching the criminal.
[ترجمه ترگمان]همسایگان در گرفتن مجرم نقش داشتند
[ترجمه گوگل]همسایگان در بدرفتاری با جنایتکار بودند

11. He was instrumental in catching the criminal.
[ترجمه ترگمان] اون توی دستگیری مجرم خیلی مفید بود
[ترجمه گوگل]او در ابتلا به جنایتکار نقش مهمی ایفا کرد

12. He was instrumental in developing links with European organizations.
[ترجمه ترگمان]او در توسعه پیوندها با سازمان های اروپایی مفید بود
[ترجمه گوگل]او در ایجاد ارتباط با سازمان های اروپایی نقش مهمی داشت

13. She was instrumental in bringing about the prison reform act.
[ترجمه ترگمان]او در آوردن به عمل اصلاح زندان بسیار سودمند بود
[ترجمه گوگل]او در انجام اصلاحات زندان نقش مهمی داشت

14. Our artistic director was instrumental in persuading the orchestra to come and play for us.
[ترجمه ترگمان]کارگردان هنری ما ابزاری برای متقاعد کردن نوازندگان برای آمدن و بازی کردن برای ما بود
[ترجمه گوگل]مدیر هنری ما در تشویق ارکستر برای آمدن و بازی برای ما نقش مهمی داشت

15. In Polish the verb'to be'takes the instrumental case.
[ترجمه ترگمان]در لهستان فعل ابزاری ابزاری است
[ترجمه گوگل]در زبان لهستانی، کلمه موردی مورد استفاده قرار می گیرد

16. Thomson was also prolific in instrumental music on both chamber and solo scale.
[ترجمه ترگمان]تامسون در موسیقی سازی در هر دو اتاق و هم در مقیاس انفرادی فعال بود
[ترجمه گوگل]تامسون در هر دو بخش محوطه و انفرادی در موسیقی سازنده کار می کرد

17. She was also instrumental in nudging him into giving 25 percent of the positions in the Socialist Party to women.
[ترجمه ترگمان]او همچنین در سقلمه ای به او برای دادن ۲۵ درصد از موقعیت ها در حزب سوسیالیست به زنان کمک کرد
[ترجمه گوگل]او همچنین نقش مهمی در هدایت او به دادن 25 درصد از موقعیت های حزب سوسیالیست به زنان داشت

The weather was instrumental in our success.

هوا در موفقیت ما مؤثر بود.


My father was instrumental in persuading me to study.

پدرم در ترغیب من به تحصیل مؤثر بود.


His novels were instrumental in bringing about prison reforms.

رمان‌های او در ایجاد اصلاح در زندان‌ها کارساز بود.


instrumental navigation

ناوبری ابزاری (توسط ابزار)


instrumental music

موسیقی سازی


پیشنهاد کاربران

وسیله ای

کلیدی ( مهم و تاثیر گذار )
مهمترین ابزار
کسی یا چیزی که نقش کلیدی دارد
the weather was instrumental in our success
هوا در موفقیت ما مهمترین ابزار بود. ( نقش کلیدی داشت )
my father was instrumental in persuading me to study
پدرم در متقاعد کردن من برای درس خواندن مهمترین وسیله بود ( نقش کلیدی داشت )

دارای نقش اساسی

ساز های خاص ، آلت موسیقی ، آهنگ ویژه ساز های خاص ، سز های بی صدا ، ساز های موسیقی

instrumental music is for musical instruments without voices

ابزاری

بی کلام ( برای موسیقی به کار می رود )

سودمند

بی کَلام

سودمند
قابل استفاده



مفید
مهم
محوری
سودمند

به نظر من میشه بی کلام

music of instruments without voices یا آهنگ بیکلام

adj. , n.
● مفید، سودمند، موثر، هنایشگر، کارساز
The weather was instrumental in our success.
هوا در موفقیت ما موثر بود.

my father was instrumental in persuading me to study
پدرم در ترغیب من به تحصیل موثر بود.


● ( وابسته به, یا انجام شده توسط ابزار ) ابزاری

instrumental navigation
ناوبری ابزاری ( توسط ابزار )

● ( تصنیف شده برای سازهای موسیقی ) سازی، ( در برابر: آوازی vocal ) آهنگ ویژه ی سازهای بخصوص

instrumental music
موسیقی سازی

● ( وابسته به ابزار گرایی ) ابزار گرایانه

● ( دستور زبان ) حالت ابزاری، کنش ابزاری، حالت بایی، مفعول معه

بنام خدا
با سلام ، هر کار یا فرایندی که نیاز به تجهیزات داشته باشد. وابسته به تجهیزات در هر کار تخصصی.
با تشکر.

A muisic of musical don't hve a voices

ابزار آلات ( ساز ) های موسیقی

ترجمه در سطح reach2 در کتاب کانون زبان ایران:
Instrumental music is for musical instruments without voice.

تأثیرگذار، اثرگذار

نسخه ی آموزشی
کمک آموزشی

من زبان آموز کانون زبان ایران هستم و به معنیmusic is for musical instruments without voices

وسایل موسیقی

موسیقی برخواسته از ساز


helpful
useful

significant
important


relating to something's function as a means to an end



دارای نقش - موثر

instrumental ( زبان‏شناسی )
واژه مصوب: ابزاری
تعریف: از حالت های معنایی گروه اسمی که بر وسیلۀ انجام عمل دلالت دارد


کلمات دیگر: