کلمه جو
صفحه اصلی

belong


معنی : وابسته بودن، تعلق داشتن، مال کسی بودن
معانی دیگر : (با to) متعلق بودن به، مال کسی یا جایی بودن، عضو بودن، وابسته بودن به، رابطه داشتن با، جزو چیزی بودن

انگلیسی به فارسی

تعلق داشتن، مال کسی بودن، وابسته بودن


انگلیسی به انگلیسی

فعل ناگذر ( intransitive verb )
حالات: belongs, belonging, belonged
(1) تعریف: to have a specific, proper, or appropriate location.

- This valuable painting belongs in a museum.
[ترجمه ترگمان] این نقاشی گران بها مال موزه است
[ترجمه گوگل] این نقاشی ارزشمند متعلق به یک موزه است
- These spoons belong in the silverware drawer.
[ترجمه ترگمان] این قاشق های متعلق به کشوی ظروف نقره است
[ترجمه گوگل] این قاشق ها در جعبه نقره ای تعلق دارند

(2) تعریف: to be owned by.

- Doesn't that hat belong to you?
[ترجمه Neda] آن کلاه متعلق به شما نیست؟ ( واسه تو نیست؟ )
[ترجمه ترگمان] این کلاه مال تو نیست؟
[ترجمه گوگل] آیا کلاه به شما تعلق ندارد؟

(3) تعریف: to be a member of.

(4) تعریف: to be accepted as part of a group; fit in.
مشابه: fit

- I feel as if I belong.
[ترجمه حدیث] چیزی کماله بقیه باشه ماله من نیست
[ترجمه ترگمان] احساس می کنم که به او تعلق دارم
[ترجمه گوگل] من احساس می کنم که من متعلق به

• be a part of; fit, suit
if something belongs to you, you own it or it is yours.
if someone or something belongs to a particular group, they are a member of that group.
if a person or thing belongs in a particular place, that is where they should be.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] متعلق بودن، تعلق داشتن

مترادف و متضاد

وابسته بودن (فعل)
appertain, depend, hinge, belong, pertain

تعلق داشتن (فعل)
belong

مال کسی بودن (فعل)
belong

be part of, be in proper place


Synonyms: accord, agree, appertain, apply, associate, attach to, be a component, be a constituent, be akin, be an adjunct of, be a part, bear, bear upon, become, be connected with, befit, be fitting, be linked with, be related, be relevant, chime, concern, correlate, correspond, exist, fit, go, go with, harmonize, have relationship to, have respect to, have to do with, inhere, match, permeate, pertain, refer, regard, reside, set, suit, touch, vest


be affiliated with


Synonyms: be allied to, be a member, be a member of, be associated with, be classified among, be contained in, be included in, be one of, be one of the family, be part of, fit in, have a place, in, in with, owe allegiance, owe support, run with, swing, swing with, take one’s place with


جملات نمونه

1. our students belong to various christian denominations
دانشجویان ما از فرقه های مختلف مسیحی هستند.

2. she and i belong to two different generations
من و او از دو نسل مختلف هستیم.

3. get out, you don't belong here!
برو،اینجا جای تو نیست !

4. don't arrogate rights that do not belong to you!
حقوقی را که به تو تعلق ندارد به خود مبند (ادعا مکن)!

5. don't take things that do not belong to you!
چیزهایی را که به تو تعلق ندارند بر ندار!

6. Are you sure these documents belong together?
[ترجمه ترگمان]مطمئنی که این مدارک متعلق به هم هستن؟
[ترجمه گوگل]آیا مطمئن هستید که این اسناد متعلق به یکدیگر هستند؟

7. You don't belong to me, I will not belong to you.
[ترجمه ترگمان]تو به من تعلق نداری، من به تو تعلق نخواهم داشت
[ترجمه گوگل]شما به من تعلق ندارید، من به شما تعلق ندارم

8. Does not belong to me,I will let go.
[ترجمه ترگمان] به من تعلق نداره، من میذارم بره
[ترجمه گوگل]به من تعلق ندارد، من اجازه نخواهم داد

9. They belong to the country club.
[ترجمه ترگمان] اونا عضو باشگاه کشوری هستن
[ترجمه گوگل]آنها متعلق به باشگاه کشور هستند

10. The battle does not always belong to the strong.
[ترجمه ترگمان]نبرد همیشه متعلق به قوی نیست
[ترجمه گوگل]نبرد همیشه متعلق به قوی نیست

11. They belong to the Knights of Columbus.
[ترجمه ترگمان]آن ها به شهسواران کریستوف کلمب تعلق دارند
[ترجمه گوگل]آنها متعلق به شوالیه کلمبو هستند

12. I'm just a sunflower, waiting for belong to me only sunshine.
[ترجمه ترگمان]من فقط یه sunflower، منتظرم که فقط نور خورشید باشم
[ترجمه گوگل]من فقط یک گل آفتابگردان هستم، انتظار دارم که تنها در آفتاب به من تعلق داشته باشد

13. I belong to the school of thought that favors radical change.
[ترجمه ترگمان]من به مکتب فکری تعلق دارم که موافق تغییر رادیکال است
[ترجمه گوگل]من متعلق به مدرسه فکر است که از تغییرات رادیکال حمایت می کند

14. Those prosperitis I have granted to you belong to you.
[ترجمه ترگمان]این prosperitis که من به تو سپرده بودم، به تو تعلق داشت
[ترجمه گوگل]آن نفوذی که من به شما دادم متعلق به شماست

15. Several of the points you raise do not belong in this discussion.
[ترجمه ترگمان]برخی از نکاتی که شما پرورش می دهید به این بحث تعلق ندارند
[ترجمه گوگل]تعدادی از نکاتی که شما مطرح می کنید در این بحث تعلق ندارند

16. A person like that does not belong in teaching.
[ترجمه ترگمان]فردی مثل این به آموزش تعلق ندارد
[ترجمه گوگل]یک شخص مثل این نیست که در تعلیم تعلق دارد

17. What club do you belong to?
[ترجمه ترگمان]تو به کدوم کلوپ تعلق داری؟
[ترجمه گوگل]چه باشگاهی به شما تعلق دارد؟

18. The photos belong in an album.
[ترجمه ترگمان]عکس ها متعلق به یک آلبوم هستند
[ترجمه گوگل]این عکس ها در یک آلبوم قرار دارند

This book belongs to me.

این کتاب مال من است.


Jaffar belongs to this club.

جعفر عضو این باشگاه است.


She and I belong to two different generations.

من و او از دو نسل مختلف هستیم.


The future belongs to the young.

آینده از آن جوانان است.


behavior belonging to hoodlums

رفتار در خور لاتها


This chair belongs in that corner.

جای این صندلی در آن گوشه است.


She belongs in the movies.

او به درد بازیگری در فیلم می‌خورد.


The keys belonging to this door.

کلیدهایی که به این در می‌خورند.


get out, you don't belong here!

برو، اینجا جای تو نیست!


پیشنهاد کاربران

همخوانی داشتن

متعلق بودن، تعلق داشتن

مال کسی دیگر بودن

مالک بودن
Belong to صاحب چیزی بودن

Belong to a trade union: عضو یک اتحادیه صنفی مشاغل بودن

در ارتباط بودن، وابسته بودن، هماهنگ بودن، جزئی از چیزی بودن، متناسب بودن، شامل بودن

belong up
متعلق بودن به

Belong to : to show ownership or possession of sth/sb

This phone belongs to me
این تلفن مالِ منه .

Belong with : to show that sth/sb has same characteristics and qualities as others so it has
to be put with them

I belong with you, you belong with me 😉
تو مال منی و من مال توام .

Belong in : to be in the right place or a suitable place

This table belongs in the sitting room
جای این میز در اتاق نشیمن است.

متعلق بودن ، مالک بودن ، تعلق داشتن به. . .

عضو بودن، تعلق داشتن


کلمات دیگر: