کلمه جو
صفحه اصلی

changing


معنی : متغیر

انگلیسی به فارسی

تغییر دادن، متغیر


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
• : تعریف: becoming different; shifting; varying.

- We do our best to keep up with changing technology.
[ترجمه ترگمان] ما نهایت تلاش خود را برای حفظ فن آوری در حال تغییر انجام می دهیم
[ترجمه گوگل] ما بهترین کارمان را برای ادامه تکنولوژی تغییر می دهیم
- We watched the changing colors of the sky at sunset.
[ترجمه ترگمان] ما تغییر رنگ آسمان در غروب خورشید را تماشا کردیم
[ترجمه گوگل] ما رنگ های در حال تغییر آسمان را در غروب خورشید مشاهده کردیم
- As an old man now, he finds life in this rapidly changing world somewhat frustrating.
[ترجمه ترگمان] در حال حاضر او به عنوان یک پیرمرد زندگی را در این دنیای به سرعت در حال تغییر پیدا می کند که تا حدودی نا امید کننده است
[ترجمه گوگل] در حال حاضر او به عنوان یک پیرمرد زندگی خود را در این جهان به سرعت تغییر می دهد و تا حدودی ناامید کننده است

• altering; replacing
altering; replacing

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] تغییر

مترادف و متضاد

متغیر (صفت)
uncertain, angry, floating, erratic, mercurial, transitive, fitful, indignant, variable, changing, changeable, changed, shifty, checkered, vicissitudinous, unsteady

جملات نمونه

1. changing jobs is one possibility
تغییر شغل یکی از کارهایی است که می توان کرد.

2. always changing
دایما در حال تغییر

3. due to changing circumstances
به خاطر تغییر وضع

4. she keeps changing her mind
او مرتبا خواست خود را عوض می کند.

5. things are changing for the better
(اوضاع) رو به بهبود است.

6. his alchemy in changing the story into a play
معجزه ی او در تبدیل داستان به نمایشنامه

7. his repeated chopping and changing has confused me
تغییر مشی مکرر او مرا گیج کرده است.

8. the lake was a kaleidoscope of changing colors
دریاچه مجموعه ای از رنگ های متغیر بود.

9. It's not fair on the students to keep changing the timetable.
[ترجمه ترگمان]برای دانش آموزان منصفانه نیست که برنامه زمانی را تغییر دهند
[ترجمه گوگل]این در مورد دانشجویان عادلانه نیست که تغییر زمانبندی را ادامه دهند

10. He rarely does anything more strenuous than changing the channels on the television.
[ترجمه ترگمان]او به ندرت کاری بیش از تغییر کانال ها روی تلویزیون انجام می دهد
[ترجمه گوگل]او به ندرت چیزی بیشتر از تغییر کانال ها در تلویزیون می کند

11. The changing size of an infant's head is considered an index of brain growth.
[ترجمه ترگمان]تغییر اندازه سر نوزاد به عنوان شاخصی از رشد مغز در نظر گرفته می شود
[ترجمه گوگل]تغییر اندازه سر نوزاد به عنوان شاخص رشد مغز محسوب می شود

12. Have you tried changing the fuse?
[ترجمه ترگمان]آیا سعی کرده اید فیوز را تغییر دهید؟
[ترجمه گوگل]آیا سعی کردید فیوز را تغییر دهید؟

13. She was in a funk about changing jobs.
[ترجمه ترگمان]او در حال تغییر شغل بود
[ترجمه گوگل]او در حال تغییر در شغل بود

14. The emerging science of photography was already changing fashions in art.
[ترجمه ترگمان]علم پیدایش عکاسی از قبل در حال تغییر مد در هنر بود
[ترجمه گوگل]علم ظهور عکاسی در حال تغییر در سبک های هنری بود

15. Changing trains with all that luggage was a real hassle.
[ترجمه ترگمان]تغییر قطار با تمام این چمدان ها یک دردسر واقعی بود
[ترجمه گوگل]تعویض قطار با تمام آن چمدان، بدون هیچ زحمتی بود

16. The pattern of family life has been changing over recent years.
[ترجمه ترگمان]الگوی زندگی خانوادگی در سال های اخیر در حال تغییر بوده است
[ترجمه گوگل]الگوی زندگی خانوادگی در سال های اخیر تغییر کرده است

پیشنهاد کاربران

در حال تغییر

دگرگون شونده

متغیر

لباس عوض کردن

Changing صفت ( adjective ) است.
Changing به معنای متغیر و یا در حال تغییر است.
ing به معنای داری، در حال و مشغول است.
مترادف این کلمه = changeable


کلمات دیگر: