تعریف کردن، مشخص کردن، معین کردن، تعیین کردن، معنی کردن، معلوم کردن، متصف کردن، محدود کردن
defining
انگلیسی به فارسی
دیکشنری تخصصی
[ریاضیات] تعریف
پیشنهاد کاربران
هویت دادن
معین
تعیین کننده
بارز
تعریف کردن
معرف، تعریف کننده، تعریفگر، مشخص کننده، معلوم کننده، مبین، بیانگر، شناسنده، شناساگر
تعیین کننده، شناساگر
در ریاضیات : اگر به عنوان فعل به کار برده شود معنی تعریف کردن و اگر در ابتدای جمله بیاد تعریف یا معرف معنی می دهد
مشخص کردن ، تعیین کردن ، تعریف کردن
Defining happiness is not quite
Defining happiness is not quite
کلمات دیگر: