کلمه جو
صفحه اصلی

deal with


(verb transitive) رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن (verb transitive) رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با be easy to deal with آدم راحتی بودن، آدم خوش سلوکی بودن (verb transitive) (کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به (verb transitive) (مسئله، پیش آمد) حل و فصل کردن، حل کردن (verb transitive) (بازرگانی) (سفارش) رسیدگی کردن به (verb transitive) (درباره کتاب، درباره فیلم) درباره ی ... بودن، مربوط به ... بودن، درباره ی ... بحث کردن (verb transitive) (بازرگانی) معامله داشتن با، خرید کردن از

انگلیسی به فارسی

رابطه برقرار کردن با، سر و کار داشتن


رفتار کردن با، تا کردن با، جلوی کسی درآمدن، از پس چیزی برآمدن، سلوک کردن با، در افتادن با


(کار، فعالیت) به عهده گرفتن، پرداختن به، رسیدگی کردن به


(مسئله، پیش‌آمد) حل و فصل کردن، حل کردن


(بازرگانی) (سفارش) رسیدگی کردن به


(درباره کتاب، درباره فیلم) درباره‌ی ... بودن، مربوط به ... بودن، درباره‌ی ... بحث کردن


(بازرگانی) معامله داشتن با، خرید کردن از


انگلیسی به انگلیسی

• handle, take care of; do business with, trade with

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] سروکار داشتن، مربوط به، سروکار پیدا کردن

مترادف و متضاد

handle, manage


Synonyms: act, approach, attend to, behave, behave toward, clear, concern, conduct oneself, consider, control, cope with, direct, discuss, get a handle on something, hack it, handle, have to do with, live with, make a go of it, make it, oversee, play, review, rid, see to, serve, take, take care of, treat, unburden, use


Antonyms: mismanage


جملات نمونه

1. We must deal with pleasure as we do with honey, only touch them with the tip of the finger, and not with the whole hand for fear of surfeit.
[ترجمه محمد م] ما باید با لذت همانگونه برخورد کنیم که با عسل برخورد می کنیم، فقط با نوک انگشت آن را لمس کنیم و نه به خاطر زیاده خواهی با تمام دست
[ترجمه ترگمان]ما باید با لذت با عسل کنار بیاییم، فقط با نوک انگشت آن ها را لمس کنیم و نه با تمام دست ترس از surfeit
[ترجمه گوگل]ما باید با لذت برخورد کنیم، همانطور که با عسل انجام می دهیم، فقط با نوک انگشتان دست خود را لمس کنیم، و نه با دست همه برای ترس از سوء استفاده

2. A number of people have been employed to deal with the backlog of work.
[ترجمه ترگمان]تعدادی از مردم برای پرداختن به کاره ای انباشته شده کار به کار گرفته شده اند
[ترجمه گوگل]تعدادی از افراد برای حل معضلات کار به کار گرفته شده اند

3. She has a lot of correspondence to deal with.
[ترجمه ترگمان]اون خیلی نامه داره که باید باه اش کنار بیاد
[ترجمه گوگل]او با مکاتبات زیادی برخورد کرده است

4. How do you deal with persistent salesmen who won't take no for an answer?
[ترجمه ترگمان]چه طور با فروشنده های سمج معامله می کنی؟ کسی جواب نه رو قبول نمی کنه؟
[ترجمه گوگل]شما چگونه با فروشندگان مداوم برخورد می کنید که هیچ پاسخی نمی گیرند؟

5. He is difficult to deal with.
[ترجمه ترگمان]سروکار داشتن با او مشکل است
[ترجمه گوگل]او دشوار است برای مقابله با

6. He's a difficult man to deal with.
[ترجمه ترگمان]آدم سختیه که باه اش کنار بیاد
[ترجمه گوگل]او یک مرد دشوار است که با آن برخورد کند

7. We must deal with the situation before it gets out of hand.
[ترجمه ترگمان]باید قبل از اینکه اوضاع از کنترل خارج بشه با این وضعیت کنار بیایم
[ترجمه گوگل]ما باید قبل از اینکه از دست خارج شود، با وضعیت مقابله کنیم

8. He is easy to deal with.
[ترجمه ترگمان] اون خیلی راحته که باه اش کنار بیاد
[ترجمه گوگل]او آسان است برای مقابله با

9. The police had had to deal with some of the most ferocious violence ever seen on the streets of London.
[ترجمه ترگمان]پلیس مجبور شده بود با برخی از most خشونت که تا به حال در خیابان های لندن دیده شده بود، سر و کار داشته باشد
[ترجمه گوگل]پلیس مجبور بود با برخی از خشن ترین خشونت هایی که در خیابان های لندن دیده می شد، مقابله کند

10. I had to deal with the university's bureaucracy before I could change from one course to another.
[ترجمه ترگمان]قبل از اینکه بتوانم از یک دوره به رشته دیگر تغییر کنم باید با تشریفات اداری دانشگاه سر و کار داشته باشم
[ترجمه گوگل]قبل از اینکه من بتوانم از یک دوره به یک دیگر تغییر کنم، باید با بوروکراسی دانشگاه مقابله کنم

11. How do you intend to deal with this problem?
[ترجمه ترگمان]چطوری میخوای با این مساله کنار بیای؟
[ترجمه گوگل]چگونه می خواهید با این مشکل مقابله کنید؟

12. Members of the council had arranged a sweetheart deal with CTS.
[ترجمه ترگمان]اعضای شورا با CTS یک معامله بزرگ ترتیب داده بودند
[ترجمه گوگل]اعضای شورا یک قرارداد دوست داشتنی با CTS تنظیم کرده اند

13. I'll ask my personal assistant to deal with this.
[ترجمه ترگمان]از دستیار شخصی خودم می پرسم که با این قضیه کنار بیاد
[ترجمه گوگل]من از دستیار شخصی خود می خواهم که با این کار برخورد کند

14. They were held together to deal with emergency.
[ترجمه ترگمان]اونا رو با هم نگه داشته بودن تا وضعیت اضطراری رو حل کنن
[ترجمه گوگل]آنها با هم برای مقابله با اورژانس ملاقات کردند

15. How would you deal with an armed burglar?
[ترجمه ترگمان]چطور با یه سارق مسلح معامله می کنی؟
[ترجمه گوگل]چگونه با یک سرقت مسلحانه برخورد می کنید؟

be easy to deal with

آدم راحتی بودن، آدم خوش سلوکی بودن


دانشنامه عمومی

مواجه شدن.


پیشنهاد کاربران

رابطه برقرار کردن با

سرو کله زدن

رسیدگی کردن به دعوی

سرو کار داشتن با

انجام دادن
do

حل و فصل کردن

مدیریت کردن

درگیر بودن
he has his own to deal with
او با خودش درگیره

کنار اومدن با

به موضوعی پرداختن

درباره ی . . . بودن، مربوط به . . . بودن، درباره ی . . . بحث کردن

پرداختن به

مقابله کردن با

کلنجار رفتن با

کنار آمدن با

سروکار داشتن با چیزی
to do what is necessary especially in order to solve a problem

به حسابِ کسی رسیدن

در معرض چیزی قرار گرفتن

سرو کار داشتن
مواجه شدن
برخورد کردن

دست و پنجه نرم کردن با چیزی
رسیدگی کردن

توافق کردن به توافق رسیدن
معامله کردن :
. You can make a deal with him

می توانی با او معامله کنی . . . می توانی با او به توافق برسی ( توافق کردن )

مواجهه با چیزی . . . / روبرو شدن با چیزی :
Deal with rainstorm مواجهه با طوفان

معامله کردن / رفتار کردن / برخورد کردن :
. we can deal with others as we want them to deal with us
می توانیم با دیگران همان رفتار ( برخورد ) ی را داشته باشیم که می خواهیم آن ها با ما داشته باشند.

از عهده ی کاری برآمدن / از پس کاری یا چیزی برآمدن
دست و پنجه نرم کردن
سروسامان دادن به چیزی/ به کاری
پرداختن به چیزی ( handle )
سروکله زدن با کسی یا چیزی
کلنجاررفتن

مواجه بودن با . . .
سر و کار داشتن با . . .
ارتباط داشتن با . . .
مرتبط بودن با . . .

برخورد کردن با مثلا باید برخورد خوب کنیم با

از پس . . . برآمدن؛مدیریت کارها یا اتفاق ها

سر و کار داشتن با
رسیدگی کردن به
پرداختن به

در نظر گرفتن

مواجهه با، سرو کار داشتن با
فایق آمدن
پرداختن به

سرو و سامان دادن قضیه ای
حل و فصل کردن

رتق وفتق کردن

Is a bout

سر و کله زدن، معامله کردن

مربوط شدن به _ پرداختن به _ سرو کار داشتن با.

درگیر بودن

انجام اقدامی ضروری برای حل یک مشکل

to take the necessary action, especially in order to solve a problem


What's the deal with something?
جریان این چیزه چیه؟

مشکلی را حل نمودن

ساختن ( کنار آمدن )

درمیان گذاشتن موضوعی با کسی

ارتباط داشتن با. . .

درافتادن

کنار اومدن با یک مشکل
عادت کردن به شرایط جدید

سازش کردن با . . .

رویارویی با
روبرو شدن با


کلمات دیگر: