کلمه جو
صفحه اصلی

big


معنی : بزرگ، ابستن، سترگ، با عظمت، ستبر، دارای شکم برامده، ضخیم
معانی دیگر : درشت، گنده، فراخ، لنبه، گت، شفت، بزرگتر، ارشد، مسن تر، مهتر، آبستن، پر، باد کرده، بلند، برجسته، معروف، با نفوذ، مهم، پرلاف، لاف آمیز، پرنخوت، پرجبروت، اغراق آمیز، (در ساختارهای دو واژه ای)، سترک، ادم برجسته

انگلیسی به فارسی

بزرگ، گُنده، زیاد، عظیم، گسترده، مهم، برجسته


(در آمریکا، محاوره) رایج، مُد، موردِ توجه


(عامیانه) خیلی، حسابی، با موفقیت


آبستن، دارای شکم برامده


انگلیسی به انگلیسی

صفت ( adjective )
حالات: bigger, biggest
عبارات: big on
(1) تعریف: large in size, number, extent, or weight.
مترادف: considerable, grand, great, large, sizable
متضاد: little, small
مشابه: ample, bulky, colossal, copious, enormous, extensive, gargantuan, giant, gigantic, grandiose, huge, hulking, immense, imposing, mammoth, massive, monstrous, monumental, prodigious, spacious, substantial, tremendous, vast, voluminous

- He'd always wanted a big, fancy car.
[ترجمه یگان] او همیشه می خواست که یک ماشین بزرگ خیالی داشته باشد
[ترجمه ترگمان] او همیشه یک اتومبیل بزرگ و رویایی می خواست
[ترجمه گوگل] او همیشه می خواست یک ماشین بزرگ و فانتزی باشد
- The movie attracted a big audience on the first night.
[ترجمه ترگمان] فیلم در شب اول، مخاطبان زیادی را به خود جلب کرد
[ترجمه گوگل] این فیلم در شب اول جذابیت بزرگی را به همراه داشت

(2) تعریف: important or of great influence or concern.
مترادف: consequential, considerable, great, important, major, momentous, salient, significant, substantial, weighty
متضاد: little, minor, small, trivial
مشابه: chief, eminent, influential, leading, main, material, notable, prominent, vital

- Where the new bridge should be constructed was a big issue for the town.
[ترجمه ترگمان] جایی که پل جدید باید ساخته شود مساله بزرگی برای شهر بود
[ترجمه گوگل] جایی که پل جدید باید ساخته شود مسئله بزرگی برای شهر بود

(3) تعریف: older; grown-up.
مترادف: adult, grown, grown-up, mature
متضاد: little

- Her big brother was now in college.
[ترجمه ترگمان] برادر بزرگش الان تو دانشگاه بود
[ترجمه گوگل] برادر بزرگش در کالج بود

(4) تعریف: generous or magnanimous.
مترادف: altruistic, beneficent, benevolent, generous, large, liberal, magnanimous, unselfish
مشابه: chivalrous, considerate, gracious, high-minded, humane, kindly

- It was big of you to forgive them after what they did to you.
[ترجمه ترگمان] خیلی بزرگ بود که بعد از کاری که با تو کردن اونا رو ببخشی
[ترجمه گوگل] پس از آنکه آنها به شما دادند، بزرگ شدید آنها را ببخشید
- She has a big heart and is kind to everyone.
[ترجمه ترگمان] او قلب بزرگی دارد و نسبت به همه مهربان است
[ترجمه گوگل] او یک قلب بزرگ دارد و برای همه مهربان است

(5) تعریف: avid, enthusiastic, or devoted.
مترادف: ardent, avid, dedicated, devoted
مشابه: faithful, fervent

- She is a big fan of the pianist.
[ترجمه ترگمان] او یکی از طرفداران بزرگ پیانو است
[ترجمه گوگل] او طرفدار بزرگ پیانیست است
- He is a big believer in getting plenty of exercise.
[ترجمه ترگمان] او معتقد است که به ورزش کردن زیاد اعتقاد دارد
[ترجمه گوگل] او معتقد به انجام تمرینات فراوان است

(6) تعریف: (informal) important, influential, or successful.

- You think you're so big, don't you!
[ترجمه امان] آیا تو فکر میکنی خیلی بزرگ هستی
[ترجمه ترگمان] تو فکر می کنی تو خیلی بزرگی، مگه نه؟
[ترجمه گوگل] تو فکر می کنی که خیلی بزرگ است، نه!
- He's a big man in Washington these days.
[ترجمه ترگمان] این روزها مرد بزرگی در واشنگتن است
[ترجمه گوگل] او امروز یک مرد بزرگ در واشنگتن است
- They were a great band, but they never really got big.
[ترجمه فیض] آنها یک گروه موسیقی عالی بودند اما هیچگاه واقعا مشهور نشدند
[ترجمه ترگمان] گروه بزرگی بودند، اما هیچ وقت بزرگ نمی شدند
[ترجمه گوگل] آنها یک گروه بزرگ بودند، اما هرگز واقعا بزرگ نشدند
قید ( adverb )
حالات: bigger, biggest
مشتقات: bigness (n.)
• : تعریف: (informal) in a boastful or pretentious way.
مترادف: boastfully, pompously, pretentiously

- He talks big, but only half of what he says is true.
[ترجمه ترگمان] او بزرگ صحبت می کند، اما فقط نیمی از آنچه که او می گوید حقیقت دارد
[ترجمه گوگل] او گفت بزرگ است، اما تنها نیمی از آنچه که او می گوید درست است
- You can stop acting big now--we know the real you.
[ترجمه ترگمان] تو دیگه نمی تونی کار بزرگی بکنی ما واقعی رو می دونیم
[ترجمه گوگل] اکنون می توانید اقدام بزرگ را متوقف کنید - ما واقعا شما را می شناسیم

• large; important; adult, full-grown
something that is big is large in size or great in degree, extent, or importance.
big is used in questions about size, degree, extent, or importance.
you can refer to your older brother or sister as your big brother or sister; an informal use.

دیکشنری تخصصی

[ریاضیات] بزرگ

مترادف و متضاد

important


بزرگ (صفت)
mighty, senior, large, gross, great, numerous, extra, head, adult, major, big, dignified, grand, voluminous, extensive, massive, enormous, grave, majestic, bulky, eminent, lofty, egregious, immane, jumbo, king-size, sizable, sizeable, walloping

ابستن (صفت)
great, big, anticipant, pregnant, expectant, enceinte, gravid, heavy

سترگ (صفت)
rough, large, big, huge, wrathful, boisterous

با عظمت (صفت)
big, imperial, majestic

ستبر (صفت)
gross, sturdy, big, thick, stout, robust, burly, stalwart, elephantine, robustious

دارای شکم برامده (صفت)
big

ضخیم (صفت)
fat, big, thick, stout, bulky

large, great


Synonyms: ample, awash, a whale of a, brimming, bulky, bull, burly, capacious, chock-full, colossal, commodious, considerable, copious, crowded, enormous, extensive, fat, full, gigantic, heavy-duty, heavyweight, hefty, huge, hulking, humongous, husky, immense, jumbo, mammoth, massive, mondo, monster, oversize, packed, ponderous, prodigious, roomy, sizable, spacious, strapping, stuffed, substantial, super colossal, thundering, tremendous, vast, voluminous, walloping, whopper, whopping


Antonyms: itsy, little, small, tiny


Synonyms: big league, big-time, consequential, considerable, eminent, heavy-duty, heavyweight, influential, leading, main, major league, material, meaningful, momentous, paramount, popular, powerful, prime, principal, prominent, serious, significant, substantial, super, super colossal, valuable, weighty


Antonyms: blah, bland, dull, unimportant


grown


Synonyms: adult, elder, full-grown, grown-up, mature, tall


Antonyms: adolescent, baby, babyish, infant, infantile, juvenile


generous


Synonyms: altruistic, benevolent, bighearted, chivalrous, considerate, free, gracious, greathearted, heroic, liberal, lofty, magnanimous, noble, princely, unselfish


Antonyms: selfish, ungenerous, ungiving


arrogant


Synonyms: arty, boastful, bragging, conceited, flamboyant, haughty, high-sounding, imperious, imposing, inflated, overblown, pompous, presumptuous, pretentious, proud


Antonyms: humble, shy, unconfident


جملات نمونه

1. big as all get-out
بسیار گنده

2. big businessmen were trampling on the little fellow
سوداگران عمده زیر دستان خود را پایمال می کردند.

3. big cities are full of snares that can ruin a young person's life
شهرهای بزرگ پر از دام هایی هستند که می توانند زندگی یک فرد جوان را تباه کنند.

4. big game hunting
شکار حیوانات بزرگ

5. big talk
حرف غلوآمیز

6. big trees shade the shack
درختان تنومند بر کلبه سایه می اندازند.

7. big deal
(عامیانه) 1- آدم مهم،آدم کله گنده،(چیز یا کار) مهم 2- (حرف ندا حاکی از تحسین یا شادی یا تمسخر) ای بابا!،دیگه چی ؟،یعنی میگی چه کنم ؟

8. big gun
(خودمانی) 1- آدم مهم 2- افسر ارشد،تیمسار

9. big talk
(عامیانه) سخن مبالغه آمیز،غلو،گزافه گویی

10. a big city is full of lone women
یک شهر بزرگ پر است از زن های بی شوهر.

11. a big city is the parasite of its surrounding farms
یک شهر بزرگ انگل روستاهای اطراف خویش است.

12. a big crowd
جمعیت بزرگ

13. a big house
خانه ی بزرگ

14. a big mess of people
توده ی بزرگی از مردم جورواجور

15. a big noise
صدای مهیب،سروصدای زیاد

16. a big riot erupted
شورش بزرگی بروز کرد.

17. a big scar marred the beauty of her face
جای یک زخم بزرگ،زیبایی صورت او را عیب دار کرده بود.

18. a big slice of that cake
یک بریده ی بزرگ از آن کیک

19. a big snake was crawling toward the baby
مار بزرگی به سوی کودک می خزید.

20. a big snake was slithering down the sandy hill
مار درشتی از تپه ی شنی به پایین می خزید.

21. a big snarl in ferdowsi avenue
یک راهبندان بزرگ در خیابان فردوسی

22. a big stout woman with swollen hands
یک زن گنده و چاق با دست های باد کرده

23. a big wave of strikes
موج بزرگی از اعتصابات

24. a big wave turned the boat on its side
خیزاب بزرگی قایق را چپه کرد.

25. a big win
پیروزی (برد) بزرگ

26. a big wind
باد بزرگ

27. as big as possible
هر چه بزرگتر

28. he's big in banking
در بانکداری سرشناس (کله گنده) است.

29. his big belly swelled out over his broad belt
شکم گنده ی او از بالای کمر بند پهنش بیرون زده بود.

30. his big sister
خواهر بزرگش (ارشدش)

31. the big ship barely skinned through the canal
کشتی بزرگ به سختی از آبراه رد شد.

32. the big stone hit the water with a splash
سنگ بزرگ با صدای شلپ بر آب خورد.

33. the big toe
انگشت بزرگ پا،شست پا

34. a big heart (big-hearted)
با سخاوت،گشاده دست،مهربان،باگذشت

35. talk big
(عامیانه) چاخان کردن،گزافه گویی کردن،غلو کردن،حرف های گنده گنده زدن

36. too big for one's breeches
(عامیانه) پر رو،پر تمنا،پر توقع،کسی که پا را از گلیم خود درازتر کند،پر مدعا

37. in a big way
به طور موفقیت آمیز،با هیاهو و موفقیت،با جلال و جبروت

38. don't use big words!
لغت های قلمبه سلمبه به کار نبر!

39. he's a big cheat
(عامیانه) خیلی متقلب است.

40. he's a big cheese
خیلی خرش می ره.

41. landing a big aircraft is not easy
فرود آوردن یک هواپیمای بزرگ کار آسانی نیست.

42. mohsen was big and athletic
محسن تنومند و ورزشکار بود.

43. she became big with child
شکمش بالا آمد (آبستن شد).

44. the boy's big mouth could get them all in trouble
دهان لق آن پسر ممکن بود همه شان را گرفتار کند.

45. to do big things
کارهای بزرگ کردن

46. get too big for one's boots
(عامیانه) پر افاده شدن،از خود راضی شدن

47. have a big mouth
بدون پیش اندیشی حرف زدن،نابجا حرف زدن،اختیار زبان خود را نداشتن

48. make a big deal out of
(عامیانه) بزرگ وانمود کردن

49. make it big
موفق شدن،به جایی رسیدن

50. a car this big must be expensive
اتومبیلی به این بزرگی باید گران قیمت باشد.

51. a man of big girth
مرد شکم گنده

52. australia is a big place
استرالیا سرزمین بزرگی است.

53. he has a big head
کله ی او بزرگ است.

54. he has a big nose
او دماغ بزرگی دارد.

55. he is a big cheat
او آدم متقلبی است.

56. he was mouthing big words to hide shallow thoughts
برای نهان سازی افکار سطحی خود،واژه های قلمبه بر دهان می راند.

57. he's got a big conk
کله ی او گنده است.

58. his stomach is big
شکم او گنده است.

59. i levered the big rock into position
با اهرم سنگ بزرگ را در جای خود قرار دادم.

60. john netted ten big fish in five minutes
جان در پنج دقیقه ده ماهی بزرگ را با تور گرفت.

61. men who have big muscles and little minds
مردانی که عضلات قوی و افکار نارسا دارند

62. ramin landed a big fish
رامین ماهی بزرگی گرفت.

63. she has a big bust
پستان های بزرگی دارد

64. she received a big hand for her singing
بخاطر آوازش برایش حسابی دست زدند.

65. there is a big run in your stocking
جورابت دررفتگی بزرگی دارد.

66. there is a big splash of paint on the floor
در کف اتاق لکه ی بزرگ رنگ وجود دارد.

67. there were three big knots under her left arm
در زیر بغل چپ او سه غده ی بزرگ وجود داشت.

68. this is too big a project to be undertaken by one man alone
این طرح خیلی بزرگتر از آن است که فقط یک نفر بتواند آن را به عهده بگیرد.

69. to boat a big fish
ماهی بزرگی را به داخل لنگر کشیدن

70. we carried the big crate cornerwise through the narrow doorway
صندوق بزرگ را به صورت اریب از درگاه باریک رد کردیم.

big with child

آبستن، حامله


be big on something

(محاوره) به چیزی علاقه‌مند بودن، دنبال چیزی بودن


be big on somebody

(به شوخی) نشانه‌ی لطف کسی بودن


a big cheese

(عامیانه) آدم دُم‌کُلفت، آدم کُلفت


Big deal!

(محاوره، به شوخی) فوق‌العاده است!


the big three

سه تا مهمترین‌ها، سه تا بزرگترین‌ها


have big ideas

بلندپرواز بودن، جاه‌طلب بودن


اصطلاحات

talk big

حرف‌های گُنده زدن


پیشنهاد کاربران

بزرگ

Big Bang نقطه آغاز کیهان

نشانه ی مقام بالایی و عظمت* ( بزرگ ) *

generous, kind, kindly, kind - hearted, caring, compassionate, loving, unselfish,


That's big of you
خیلی با محبتی!
خیلی دست و دل بازی!
بزرگی تو میرسونه!

- پر مهر، مهربان، دلسوز، باعاطفه،

- A big heart
قلبی بیکران


خیلی. بزرگ

( در خصوص دانلود فایل از ) پر حجم

ممنون


به نظر من این کلمه درسته که اس ونه ولی نکات مهمی از لحاظ گرامر رو به همراه داره که باید اون نکات رعایت بشه. مثال Big, biger, biggest. بزرگ، بزرگتر، بزرگترین

بزرگ - ستاره دریایی -

بزرگ، باعظمت

بزرگ
the experiment was a big success
آزمایش ، موفقیت بزرگی بود 📟📟📟

پر و پیمون - درست حسابی

بزرگ
اگه صفت انسان باشه یعنی کله گنده، مهم با نفوذ

یل ، مثل قهرمان یل، درشت اندام

big
این واژه به گُمان بسیار واژه ای سَکایی ( ایرانی، تورانی، اُروپایی یا روپایی ) ست که در پارسی باستان نام خداوند " بَغ و بَگ " مانند : بغداد ، بَغلان ، بَگرام ، بَغدخت ، بَغستان ( بیستون ) ، آموزه ی بَغانی یا بَغانیت که در یونانی paganism گفته شده و در تورانی " بِیگ ، بِیک ، بیگ، بِیگُم که نام کَسان بزرگ و سَران ویس یا ایل یا طایفه و قبیله " بوده که روی هم رفته بزرگ ، کلان ، مهان ، مهند ، مهین مینه میدهد.
در اسلام خداوند با زاب یا صفت بزرگتر = اَکبَر و در زرتشتیت هم : اَهورا = اَبَر = بالا و والا و بزرگ ستوده شده است.

بزرگ_وسیع

bigبه معنای بزرگ که در بعضی جاها به معنای بزرگ یا با عظمت می باشد

مهم و برجسته

در مورد لبخند، گل و گشاد

informal ( ironic )
synonym: generous � kind � kindly � kindhearted � caring � compassionate � loving � benevolent � magnanimous
بخشنده، بزرگوار، بلندنظر
"“I'm inclined to take pity on you. ” “That's big of you!”"
"دلم به حالت میسوزه".
"این لطف شما رو میرسونه/ واقعاً لطف دارید!"

مهم

big lunch
ناهار مفصل

پر و پا قرص big fan


کلمات دیگر: